بازخوانی سرمقالۀ «زن مسلمان» نوشتۀ محمدتقی بهار پس از یک سده

بازچاپ سرمقالۀ شمارۀ 9 مجله‌ی نوبهار (بهمن1292) در «نامۀ بانوان» (شمارۀ10، 28اسفند1299) را می‌بینی. هفت سال پس از انتشار نخستین، دگرباره در پایان جنگ جهانگیر اول، در یکی از پیشرونامه‌های جنبش زنان ایران نوین، بازچاپ شده است. عنوان آن چنین است: «زن مسلمان».

امیر حکیمی

بازچاپ سرمقالۀ شمارۀ 9 مجله‌ی نوبهار (بهمن1292) در «نامۀ بانوان» (شمارۀ10، 28اسفند1299) را می‌بینی. هفت سال پس از انتشار نخستین، دگرباره در پایان جنگ جهانگیر اول، در یکی از پیشرونامه‌های جنبش زنان ایران نوین، بازچاپ شده است. عنوان آن چنین است: «زن مسلمان».

چند روز پیش از این، در 8 مارس 2021، برابر با 18اسفند1399، ده روز کم از یک صد سال از بازچاپ مقالۀ محمدتقی بهار در «نامۀ بانوان» گذشته است. تو در آن روز، نوشتن داستان «شب بی‌خوابی و بچه‌گربه‌ای که چشمانش باز نشده بود در چاه فاضلاب» را به پایان رسانده‌ای و همچنان نیم‌رخ مغزت رو به روزهای پایانی سده ایستاده بود. اضطراب سراپایت را فرا می‌گیرد هربار به دو صفر در کنار چهارده نگاه کرده‌ای؛ تقویم نه سوگوار و نه از گذشتن بیمناک است.

جملۀ نخست مقاله را سه روز پیش خوانده‌ای:

«زن مسلمان، از بدبخت‌ترین مخلوق ذی‌حس دنیا به شمار می‌رود.»

امروز بار دیگر همان را خوانده‌ای:

«زن مسلمان، از بدبخت‌ترین مخلوق ذی‌حس دنیا به شمار می‌رود.»

نیم‌رخ ایستاده رو به سایۀ سده، در نابه‌هنگامی جمله یخ زده، سراپا گوش و چشم می‌شوی. به دنبال جمله‌های سپسین، شگفت‌زده، پیش می‌روی تا آنجا که نویسنده، با لحن آقامآبان مستوفیان قاجار، فاش کرده است که با کسانی که این بدبختی را به دوش «حجاب» می‌اندازند، همراه نیست. آن را عاقبت اسلام نمی‌داند. فرموده‌های پیغمبر اسلام که در زیست خود در بهره‌کشی از زنان سرآمد بوده را مغایر با برداشت و رفتار مردان مسلمان با زنان مسلمان می‌شناساند و انگشت تقصیر به تمایل آن‌ها به ترک‌پسران و بندگان و نوخاستگان می‌گیرد، دلیل اصلی انحراف زن مسلمان از خوشبختی را برآیند گشوده شدن دفتر شاهدبازی در زیست خلیفه‌های مسلمان عباسی می‌شناساند و به آن فرو می‌کاهد.

از ایستگاه امروز تاریخ، زبان در دهان آدم از خواندن استدلال‌های نویسنده، بهت‌زده سست می‌شود.

در چند جملۀ کوتاه، نژادپرستی، جنسیت‌زدگی، مردسالاری و  خویش‌کامگی‌ِ آن‌زمانی‌ِ تجددخواهی‌ معتدل، جوان و مذهبی در لحن خطابه‌آمیز واعظانۀ مدیر روزنامه «نوبهار» به صورتت پرتاب می‌شود. یادت می‌آید در سرلوحۀ روزنامۀ نوبهار، «نامه‌ایست سیاسی، ادبی، سرگذشتی، اخباری، خواهان یگانگی و فزونی اسلام و اسلامیان و هوادار بزرگی و نیرومندی ایران و ایرانیان»، به مانند دیگر روزنامه‌های هم‌دوره از صفت «آزاد» بهره‌ای نیامده است.

آن‌گاه یکباره خود را نشسته پای منبر ملک‌الشعرا پیدا می‌کنی. محمدتقی بهار، در قامت آخوندیِ آن زمانی‌اش روبه‌رویت بر منبر است: نو و کهنه همه را روی هم پوشیده، فراک یا سرداری بلند با شلوار به همراه  کفش‌های ورنی واکس‌خورده در عکس‌های گوناگونی که از او مانده، با عبا و عمامه یک‌دست کرده، تا نه از قدیم زیادتی پیش افتد و نه در جدید معلوم باشد آقا از عهد دقیانوس آمده، با شور انقلابی‌ِ پیروزمندی که هنوز به آتش جنگ بین‌الملل اول نسوخته، فریاد می‌زند و باران تف از دهان اوست که بر صورتت می‌ریزد.

در پیشروی با متن، تلاش می‌کنی هیئت زنی در 1292 خورشیدی را به یاد آوری، زنی که نویسنده او را در دنبالۀ سخن به ناروا با زنان در صدر اسلام می‌سنجد. در خاطرات مصورت، نه زن آن زمانی را پیدا می‌کنی و نه تصویری از زنان صدر اسلام می‌یابی. لحظه‌ای دیگر، نویسنده، «زن بدبخت مسلمان» را در کنار زن انگلیسی معاصر می‌گذارد و به تحقیر او ادامه می‌دهد.

«خاطرات تاج‌السلطنه» از یادت می‌گذرد. گزارش عارف از زندگی‌اش با عنوان «تاریخ حیات عارف به قلم خودش» از یادت می‌گذرد. قطعاتی از ایرج میرزا به یادت می‌آید. مقاله‌های تجددخواهان دیگری همچون کاظمزاده و تقی رفعت در روزنامه‌های «ایرانشهر»، «تجدد» و «آزادیستان» از یادت می‌گذرد . . . و وقتی نامه‌های بهار به همسرش را به یاد می‌آوری از جا برمی‌خیزی تا آن کتاب باریک را در کتابخانه پیدا کنی به انگیزۀ بهار در نوشتن چنین مقاله‌ای می‌اندیشیده‌ای. افزون بر مردانگی غیور نویسنده‌، بلاغت خطابه در سخن او، روانت را خراش داده است؛ ناله‌های موجودی همه‌چیزدان، چسبیده به گذشته‌ای که آغاز آن را ظهور اسلام گذارده است.

به یاد عکسی از بهار در کنار سردار سپه در مراسم بازگشایی بیمارستانی در 1302 می‌افتی. آن را جست‌وجو می‌کنی. آلبوم عکسی از او را که در کتاب «مشاهیر ادب معاصر ایران» (دفتر دوم ملک‌الشعرا بهار، به کوشش علی میر‌انصاری، سازمان اسناد ملی 1377) منتشر شده است را ورق می‌زنی و طرز بودنش در آن عکس‌ها را بررسی می‌کنی:

تا 1305 محاسن دارد و جامۀ آخوندی به تن می‌کرده است.

در عکس به تاریخ بهار 1306 کلاه پوستی بر سر و سرداری به تن دارد.

در عکس یادگاری کنگرۀ هزارۀ فردوسی 1313، نشسته بر زمین در ردیف نخست، کت‌وشلوار پوشیده، کروات زده و صورت تراشیده است.

زمان ورق می‌خورد. در عکسی بی‌تاریخ سبیلی هیتلری بر چهرۀ کشیده و عبوس بهار، جای محاسن را گرفته است؛ در کنار او، دهخدا و سعید نفیسی جوان ایستاده‌اند.

در عکسی در دانشسرای عالی در 1320، عصایی باریک در دست دارد، با صورتی یکپارچه تراشیده.

تماشای وسواس پوشش و ژست‌های او، لبانت را به تلخی نیشخند می‌گشاید.

خواندن نامه‌ای از بهار به همسرش را آغاز می‌کنی:

«من خوش‌وقت هستم که زن شارلاتانی برای خودم انتخاب نکرده‌ام زیرا هستند زن‌هایی که جداً حقیقت و صفا در وجود آن‌ها نیست ولی هزار سطر دروغ و خدعه و فریب و عبارات لاستیکیِ قالب‌زده به انسانی می‌نویسند و بعضی احمق‌های خر هم باور کرده، فریفتۀ آن‌ها می‌شوند. من مخصوصا از این قبیل زن‌ها فرار می‌کنم. این‌ها درست تربیت نشده‌اند. این‌ها در مدارس قالبی امروزی و در آغوش مادرها و خویشاوندان بی‌سواد (ولی شارلاتان) و دروغگوی خود بار آمده، عوض هر هنر و اخلاق و صفات روحی، شارلاتانی و دروغگویی و قسم‌های پیاپی و اظهار عشق کردن‌های سطحی را یاد گرفته‌اند. من به تمام دوستانم گفتم که من دوستی می‌خواهم که خانه‌داری، بچه‌داری، شوهرداری بلد باشد. مردِ خودش را از همۀ مردم بهتر بداند و خودش را هم همان‌طوری که هست در آغوش همسرش پرتاب کند. دروغ نگوید. از اظهار معلومات صوری و عبارات بی‌حقیقت و بی‌حرارت معمولی پرهیز نماید.» (نامه‌های بهار، علی‌میرانصاری، سازمان ‌اسناد ملی ‌ایران 1377)

دلزده و ملول کتاب را می‌بندی. از فکر به انگیزه‌های نویسندۀ «نوبهار» در نوشتن آن سرمقاله، علی‌رغم خبری که در پایان مقاله آورده از مردی که زن مریض بینوایش را در حج رها کرده است، بیرون نیامده‌ای. در ذهنت رویدادهای تاریخی جنبش زنان را مرور می‌کنی:

در سال‌های بین 1914 تا 1920 بسیاری از دولت‌های اروپایی حق رأی زنان و مشارکت آن‌ها در انتخابات‌ را به تازگی به رسمیت شناخته‌اند. در فرانسه تا سال 1944 زنان حق رأی نداشته‌اند.

در ایران، سه سال پیش از نوشته شدن «زن مسلمان» در نوبهار، در شعبان 1329ه.ق، موضوع «حق رأی زنان» از سوی محمدتقی وکیل‌الرعایا، نمایندۀ همدان در دور دوم مجلس شورای ملی پیش کشیده شد و با پاسخی سخت از سوی «آیت‌الله» مدرس تا بیش از نیم سده پس از آن، موضوعی چالش‌برانگیز برای قانونگذاران باقی ماند. مشروح نطق اعتراضی مدرس چنین بود:

«از اول عمر تا حال بسیار در بر و بحر ممالک اتفاق افتاده بود برای بنده ولی بدن بنده به لرزه نیامد و امروز بدنم به لرزه آمد. اشکال بر کمیسیون این‌که اولا نباید اسم نسوان را در منتخبین برد که از کسانی که حق انتخاب ندارند نسوان هستند. مثل این‌که بگویند از دیوانه‌ها نیستند، از سفه‌ها نیستند... این اشکال است بر کمیسیون. و اما جواب ما باید بدهیم از روی برهان نزاکت و غیر نزاکت... از روی برهان باید صحبت کرد. برهان این است که امروز ما هرچه تأمل می‌کنیم می‌بینیم خداوند قابلیت در این‌ها قرار نداده است که لیاقت حق انتخاب داشته باشند. مستضعفین و مستضعفات و آن‌ها از آن نمرده‌اند که عقول آن‌ها استعداد ندارد. و گذشته از این‌که درحقیقت نسوان در مذهب اسلام ما درتحت قیمومیت‌اند. «الرجال قوامون علی‌النساء»، در تحت قیمومیت رجال هستند و مذهب رسمی ما اسلام است، آن‌ها در تحت قیمومیت‌اند. ابدا حق انتخاب نخواهند داشت. دیگران باید حفظ حقوق زن‌ها را بکنند که خداوند هم در قرآن می‌فرماید در تحت قیمومیت‌اند و حق انتخاب نخواهند داشت، هم دینی، هم دنیوی. این مسئله‌ای بود که اجمالاً عرض شد.» (صورت مشروح جلسۀ 5شنبه 8شعبان1329 مجلس شورای ملی)

ملک در روزهای پایانی زندگی، در آسایشگاه مسلولین در دامنه‌های آلپ، در لباسی یکسره سفید، روی صندلی حصیری‌ای نشسته و به دوردست می‌نگرد. او را در میان مهمانان غریب آسایشگاه آفریدۀ توماس مان در رمان «کوه جادو» تصور می‌کنی. رمان را بازمی‌کنی:

«فصل ششم: دگرگونی‌ها

زمان چیست؟ یک راز اثیری و نیرومند. لازمه‌ی جهان پدیده‌ها. یک حرکت درآمیخته و درپیوند با هستی اجسام در مکان و با حرکتشان. ولی اگر حرکت نبود، زمان هم نبود؟ اگر زمان نبود، حرکت نبود؟ هرچه می‌توانی بپرس. یعنی زمان از مکان پدید آمده یا برعکس؟ یا این هر دو یکی است؟ باز هم بپرس! زمان فعال است، ماهیتی پدیدآورنده دارد. پدیدآورندۀ چه؟ دگرگونی. اکنون، آن‌گاه نیست. چه میانشان حرکت است. ولی چون حرکتی که زمان را بدان می‌سنجند دورانی است بدون آغاز و پایانی، پس همچنین آرامش و سکونش نیز می‌توان خواند. «آن‌گاه» همواره در «اکنون» تکرار می‌شود و آن‌جا در این‌جا...» (کوه جادو، توماس‌مان، حسن‌نکوروح،نگاه1368)

 

«زن مسلمان»

(سرمقالۀ «نوبهار» به قلم محمدتقی بهار)

 

زن مسلمان از بدبخت‌ترین مخلوق ذی‌حس دنیا به‌شمار می‌رود. آن حقوقی که خداوند برای مخلوق خود قرار داده است از قبیل حرکت، نطق، پوشش، خوراک، آزادی در تنفس و رفتار و گفتار و خندیدن، ادراکات و انفعالات، تفرج‌ها، تفریحات، خواندن‌ها و نوشتن‌ها و غیره از آن حقایقی که همه در تحت قانون معین و از لوازم زندگانی بشر است، زن مسلمان از تمام آن حقوق محروم و به‌علاوه احکامی که برای مجرمین و مقصرین و قباحتکاران از قبیل حبس، ستم، سختگیری‌ها، بازداشتن‌ها و ذلت کشیدن‌ها، فروتنی کردن، تنگی کشیدن، و بالاخره زنده‌به‌گور شدن معین شده، تمام شامل حال زنان مسلمان شده و آن‌ها را چنان در گریوۀ جهل و نادانی و ضعف نفس، و سستی عنصر و بی‌تربیتی و بی‌علمی و فلاکت و سفالت اخلاقی درانداخته است که اگر یک نفر زن مسلمان را در مقابل یک نفر زن غیرمسلمان بگذاریم، فرقی که بین یک مرد عاقل و یک دیوانۀ نالایقی خواهد بود، بین زن غیرمسلمان و زن مسلمان هم آن‌طور مباینت دیده خواهد شد. جماعتی را عقیده بر این است که عقب ماندن زنان مسلمان به‌واسطۀ «حجاب» است. ولی ما با این عقیده همراه نیستیم، زیرا حجاب تنها صورت یک نفر زن را در مقابل چشم مردها محفوظ نگاه داشته و زن را در حرکات و سکنات و گفتار و کردار بیشتر دلیر می‌کند. امتحان کنید، کسی که رویش پوشیده است کمتر خجالت کشیده و بهتر هر حرفی را بی‌پروا می‌گوید. پس پوشیده‌رویی باعث پوشیدگی عقلی زن نخواهد شد. آری بعضی فساد اخلاق و مفاسد اجتماعیه‌ی دیگر در پوشیدگی رخسار زنان هست که در این‌جا از موضوع بحث ما خارج است. ما می‌گوییم عدم ترقی زنان مسلمان تنها به‌واسطۀ حجاب نیست، ولی بسی بلاهای مبرم بر آن بیچارگان نازل شده است که آن‌ها را به فراسخ از مرحلۀ آدمیت دور و از زیارت جمال علم و دانش، مهجور ساخته است و آن مسلوب بودن حقوق بشریت است از زن.

زن نمی‌تواند بی‌اجازۀ شوهرش حرکت کند، نفس بکشد، لباس بپوشد، چیز بخورد، خنده بکند، گریه بکند، حتی پدر و مادر خودش را بی‌اجازۀ شوهرش نمی‌تواند ملاقات نماید.

تا تصور نشود که ما لزوم اطاعت زن را به شوهر تنقید می‌نماییم، هرگز چنین تصور نامعقولانه‌ای را نخواهیم نمود زیرا آخرین وظیفۀ زن این است که طرف معشوقیت شوهرش بوده و هیچ نباشد لااقل با شوهرش مثل یک رفیق رفتار کند. در این‌صورت باز هم نمی‌تواند یک عاشق بی‌اجازۀ معشوقش و یک نفر رفیق بی‌اطلاع رفیقش، حرکتی کند یا جایی برود. مکرر دیده شده است که انسان هرچه در شب و روز قبل کرده و هرچه هم در شبانه‌روز آینده می‌کند، به رفیقش گفته و با او مشورت می‌نماید و به کاری که میل رفیقش نباشد اقدام نمی‌کند. به این ترتیب لازم است که زن هم در هر نفس از شوهر محبوب خود استیذان کرده، و در هر خیالی از او استعلام نماید و بی‌اجازۀ محبوبش آب نخورد.

این را دانستید، پس حال می‌گوییم که مردهای مسلمان به زن‌های خود معاشقه نمی‌کنند. رفاقت ندارند. معاشرت و اختلاط ندارند. اطمینان ندارند. اعتبار نمی‌دهند. حرف آنها را باور نمی‌کنند. قسم آن‌ها را دروغ می‌پندارند. آنچه خود می‌خورند، پس‌ماندۀ آن را، به ایشان می‌دهند. علی‌حده می‌خوابند. تنگی می‌دهند. فحش می‌دهند. کتک می‌زنند. و چه و چه و چه. آن‌وقت توقع هم دارند که زن به حکم شرع، بی‌اجازۀ آن‌ها آب نخورد، تاب نخورد، در رختخواب نخوابد.

آیا پیغمبر که اطاعت شوهر را به زن واجب کرد برای زن‌داری دیگر چیزی نگفت؟ دیگر سفارش نکرد که با زن چگونه رفتار کنید؟ دیگر تکلیف این مخلوق ضعیف لطیف لازم‌الاحترام را در برابر ما مردهای زبر و خشن وحشی معلوم و تعیین نفرموده؟ کی پیغمبر به شما گفته که شب تا صبح زن نورسیدۀ خود را کتک بزن و صبح تا ظهر به او فحش بده و ظهر تا شام او را در اطاق حبس کن و شام تا صبح دیگر، پشتت را به او کرده نفیر خوابت را به گوش ساکنین ملاء اعلا برسان؟ کی پیغمبر گفت صبح که از خانه‌ات بیرون می‌روی زنت را در  قفس کرده، درش را قفل کن و شب که آمدی او را نشانیده خود تا به صبح غرغر و لندلند جگر بیچاره را سوراخ کن تا طفلک تریاک خورده خود را شهید بی‌حسی و بی‌وجدانی تو میرغضب بی‌انصاف کند؟ کی پیغمبر به شما گفت که این‌قدر به زنت تنگ بگیر و به او پول نده که یا مجبور شده خودش را بکشد یا تو را بکشد یا اسبابت را فروخته به مصارف شخصیۀ خود برساند؟

(زن مسلمان بدبخت است)

در صدر اسلام هرگز زن‌های مسلمان این‌طور بدبخت و مفلوک و ضعیف‌القلب نبودند. زن‌های صدر اسلام، خدیجه، عایشه، خوله، زینب، رقیه، سکینه و غیرها بوده‌اند که در مجامع عمومیه خطابه‌ها می‌خواندند و با مردم بزرگ طرف گفت‌وگو و در کارهای عظیم مشیر و مشاور بوده و در جنگ‌ها داد رشادت و مردانگی می‌دادند. با شعراء و فصحای بزرگ عرب مشاعره و محاوره می‌نمودند. کی بیچاره زن‌ها در پس پردۀ ذلت به مرگ خودشان راضی شده و از ادای دو کلمه حرف رسمی خود قاصر بودند؟

(زن مسلمان بدبخت است)

بدبختی زن مسلمان از زمان خلافت عباسی شروع شد و از وقتی که مردهای بی‌غیرت به غلامان و صبیان و ترک‌پسران آمیزش و تمایل به‌هم‌رسانیدند، زن مسلمان به قهقرا نشسته و در زندانی ابدی محبوس ماند.

شجاعت و مناعت و قوت عنصر و تمام حیثیات زن مسلمان فدای بولهوسی مردهای مسلمان شده و رفته‌رفته این مقهوریت و مظلومیت زن مسلمان، جزء عادات نسوان و در تلو قوانین موضوعه زندگانی مسلمانان درآمد.

بالله روح دیانت از مظلومیت زنان منزجر است. جگر قانون احمدی از این بدعت‌های جاهلانه خراش‌دار است. به‌علاوه هر بدبختی که بر سر ما وارد می‌شود، نتیجۀ سست‌عنصری و فتور عقل مادرانی است که ما را تربیت نموده و به اخلاق خودشان بارآورده‌اند.

ببینید ملل تربیت‌شدۀ دنیا، مخصوصاً انگلیس، چگونه با زن‌ها معامله می‌نمایند و چگونه در ادای حقوق آن‌ها غلو کرده، وجه نتایج حسنه از این خلق عظیم استحصال می‌نمایند. آیا می‌توانید بگویید که زن انگلیسی در اعمال قبیحه از زن مسلمان جلوتر است؟ والله اگر در شهر لندن به‌قدر ثلث شهر طهران زن فاحشه و سلیطه یافت بشود. بلکه می‌توانم قسم بخورم که در خراسان که قبه‌الاسلام است، زنان وقاحت‌کار بیشتر از لندن موجود است. پس ادای حقوق زن‌ها و تعلیم و تعلم زن‌ها و محبوس نساختن این قوم ضعیف، هرگز لازم و ملزوم وقاحت‌کاری و بی‌عصمتی آن‌ها نخواهد شد.

زن نجیب را اگر در میان یک اردوی وحشی رها کنند، دست از نجابت خود برنمی‌دارد؛ و زن بی‌عصمت را اگر در شیشه کنید، ابرو نشان می‌دهد و رفیق برای خود می‌تراشد.

پری‌رو تاب مستوری ندارد

در ار بندی، ز روزن سر برآرد

ولی حبس کردن نفوس و عقول و قوای زنان باعث هزاران درد بی‌درمان و فساد اخلاق و فترت عقل و ضعف نفس و تحلیل قوا و غیره می‌شود و دود به چشم بچه‌های ما می‌رود. میزان ترقی و سلامت بدن و صحت فکر و ترقی خلق بچه‌های انگلیس را با نقاهت بدن و تشتت حواس و بداخلاقی بچه‌های مسلمان را مقیاس بگیرید، آن‌وقت خواهید فهمید که سبب آن تعالی چه و جهت این تنزل چیست. همانا بدبختی زن مسلمان و خوشبختی زن انگلیس است.

در شهر ما یک نفر تاجر انگلیسی به‌تازگی وارد شده است. شب در همسایگی تاجر انگلیسی یک نفر زن که شوهرش حاضر نبوده می‌خواهد وضع حمل کند. بچۀ کوچک زن می‌آید و به خانم انگلیسی حکایت درد مادرش را می‌گوید. خانم می‌رود می‌بیند که الان موقع وضع است و اگر به قابله نرسد محتمل است که زن تلف شود. برگشته به شوهرش می‌گوید. فوراً تاجر انگلیسی از رخت‌خواب برخاسته و به راهنمایی آن بچه می‌رود و از محله‌های اطراف دو قابله به دست آورده و به خانۀ زن می‌رساند و زنش را امر می‌کند که از بیمار مواظبت نموده و اگر به چیز دیگر محتاج شود، فورا او را خبر کند.

این است حسن خلق مرد و این است ملاحظۀ شئونات یک زن. مردهای اروپا در احترام زن، به‌عقیدۀ این‌که مربی و موجد بشر زن است، تا این درجه سعی و اهتمام دارند. ولی ما مسلمان‌ها برعکس.

چنان‌که یکی از محترمین این شهر که شاید بیش از صد هزار تومان مکنت داشته باشد، شاهزاده خانم محترم زنش را که چند تن اولاد از او دارد در بحبوحۀ حج و کشاکش حاج، به تصور این‌که از این مرض خواهد مرد انداخته و تمام طلاها و پول‌ها و گوشواره‌هایش را برداشته و حب‌های تریاک او را نیز با همه اسباب و لوازم زندگی او برداشته فرار می‌کند. خانم محترم پس از غشوه‌ای [=بیهوشی] که از حرارت و ازدحام حاج و حالت سحجی [=نوعی بیماری روده] برایش آمده بود، چشم باز کرده شوهرش را رفته و ثروتش را برده یافت. به عبارت معهود، خواست حب تریاک بخورد آن را هم نیافت. بیچاره‌وار با حسرت و آه، از فراق بچه‌هایش به سختی بمرد و مکنتش را به آقا سپرد. همان آقا از ستر برگشت و دختر یکی از محترمین این شهر را به زنی گرفت. غالبا به‌عوض مهربانی او را کتک زد و حبس کرد و غدغن کرد که با پدر و مادرش دیدار نکند و خلاصه آن‌قدر سختی کرد که دختر چهارده‌ساله تریاک خورده و مرد و عمرش را به آقا سپرد.

این است رفتار ما با زن‌ها. و این است بدبختی آن‌ها.

 

(چاپشده در «نوبهار»، ش9، 8ربیع‌الاول1332، 15بهمن1292،4فوریه1914 و بار دیگر در «نامۀ بانوان»، ش10،28اسفند1299)

برچسب ها:

ارسال نظرات