سیزده سال از روزی که کانون نویسندگان ایران سیزدهم آذرماه را بهعنوان «روز مبارزه با سانسور» اعلام کرد میگذرد. این روز به یاد محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، دو نویسندهی عضو این کانون که آذرماه سال ۱۳۷۷ در جریان قتلهای زنجیرهای به قتل رسیدند، نامگذاری شده است. «امیرحسین یزدانبد» نویسندهی ایرانی ساکن ونکوور در گفتوگو با هفته اشاره میکند که وجود سانسور برای نویسندگان ایرانی سدی برای حضور در سطح جهانی است که سبب میشود درک صحیحی از فضای ادبی جهان برای نویسندگان ایرانی وجود نداشته باشد. گفتوگوی تفصیلی مجله هفته با او را در ادامه بخوانید.
امیرحسین یزدانبد از زبان خودش «امیرحسین یزدانبد» متولد ۱۶ شهریور ۱۳۵۶ هستم. از نوجوانی علاقهمند به فیزیک و فلسفه بودم و داستاننویسی را خیلی دیر شروع کردم. حدود ۷-۲۶ سالگی به ادبیات علاقهمند شدم و اولین مجموعه داستانم را سال ۱۳۸۷ به اسم «پرترهی مرد ناتمام» منتشر کردم که جایزهی هوشنگ گلشیری و گام اول را دریافت کرد. همزمان وبلاگنویسی را هم دنبال کردم و در حدود هفت سال وبلاگ «تیلهباز» را داشتم. در سال ۱۳۹۳ یک رمان به نام «لکنت» نوشتم. حدفاصل این دو اثر، مجموعهای از یادداشتها، نقد و مقاله از من در نشریات ایرانی منتشر شد. بهخاطر داستان کوتاه «برای مارسیای رذل عزیز» برندهی قلم زرین زمانه از رادیو زمانه شدم. در اواخر سال ۲۰۱۵ به کانادا مهاجرت کردم و در ادمونتون آلبرتا مستقر شدم.
کتابها و آثار ۱- مجموعه داستان «پرترهی مرد ناتمام»، نشر چشمه، (۱۳۸۷) ۲- رمان «لُکنت»، نشر افق، (۱۳۹۲) تک داستانها ۱-کروکودیل، داستان همشهری، اسفند ۹۰ فروردین ۱۳۹۱ دوره جدید شماره ۱۱. ۲- ابوغُرَیب، مجله ایراندخت، ۱۹ دی ۱۳۸۸، شماره ۹۰. ۳- برای مارسیای رذل عزیز |
پس از مهاجرت به کانادا به فعالیتهای ادبی خود ادامه ندادید؟
امیرحسین یزدانبد: در سال اولی که به کانادا آمدم، جایزهی داستان بخش ویژهی داستان کوتاه تهران را بردم. سپس چند داستان کوتاه در نشریات مختلف در ایران چاپ کردم (شهروند، تجربه، همشهری داستان) و بیشتر وقتم صرف امر مهاجرت شد.
در سال ۲۰۱۴ دانشنامه بریتانیکا در گزارش سالانهی خود، از رمان «لکنت» بهعنوان «اثری نامعمول، قطعیتگریز، سورئال، و بهشدت مناقشهبرانگیز» یاد کرد؛ «رمانی که مخاطب را به تعمق در رابطهی داستان و تاریخ فرا میخواند».
میتوان گفت که مهاجرت فعالیتهای ادبی شما را بهصورت مستقیم تحتتأثیر قرار داد؟
امیرحسین یزدانبد: مطمئناً. مهاجرت یک کار دشوار هفت روز هفته است و سه تا چهار سال طول میکشد تا در محیط جدید به آن سطح از آرامش و امنیت فکری برسید تا بتوانید تخیل کنید. اینقدر واقعیت بیرونی با یافتههای شما، بهخصوص در کانادا، متفاوت است که رسیدن به تخیل مدتزمان زیادی طول میکشد. برای من یک بازهی چهارساله طول کشید تا آرامآرام توانستم چند مطلب کوتاه بنویسم. طی این چهار سال هر چه وقت ادبی وجود داشت به خواندن گذراندم. من در سال دوم مهاجرت، با یک شوک مواجه شدم و آرامآرام متوجه شدم همهی آن چه در ادبیات به فارسی خواندهام را باید دوباره به انگلیسی بخوانم. مسئلهی ترجمه در ایران، مسئلهی عجیبی است. ترجمههای خوب البته وجود دارند اما ناپسندیها در این حوزه هم بسیار زیاد است.
در این تجربهی جدید، ناهمواریها و تفاوتها تا چه اندازه بوده است؟
امیرحسین یزدانبد: بهدفعات این اتفاق افتاده است. از شانس من، از همان ابتدا که شروع به این کار کردم، موردی داشتم که مطلقاً من داستان را نفهمیده بودم. درواقع در ترجمه، مهمترین قسمتهای داستان را به دلیل سانسور حذف کرده بودند و من وقتی داستان را به زبان دیگری خواندم با روایت متفاوتی مواجه شدم. تا مدتها احساس خیانت شدن میکردم که بسیار تجربهی غمانگیزی بود. باتوجهبه این تجربه، من امروز به این نتیجه رسیدم که سؤال قدیمی این که «ما چرا جهانی نمیشویم؟» باید تغییر کند به این که «ما اصلاً از جهان چه میدانیم؟». به نظرم میرسد ما اصلاً نمیدانیم ادبیات جهان در سطح حرفهای اصلاً چه شکلی هست. ما خیلی متوجه این موضوع نیستیم یا دستکم بگویم من متوجه نبودم؛ بهعنوان فردی که موفقیتهای نسبی در حوزهی ادبیات داشتم، زمانی که به کانادا مهاجرت کردم کاملاً احساس خلع سلاح بودن کردم. نه سازوکار نشر و نه روال صنعت نشر را میدانستم و نه این که چطور یک داستان برای نشر، پذیرش میگیرد. احساس کردم که نیاز دارم به دانستههایم از نو نگاه کنم و آرامآرام شروع به نوشتن به زبان انگلیسی کردم. با روالهای پذیرش آشنا شدم.
ادبیات یک پرسش بزرگ است و هر نویسندهای تلاش میکند به پرسشهای بزرگی را با شیوهی خودش پاسخ دهد.
این تجربهی نوشتن به زبان دوم برای شما موفقیتآمیز بود؟
امیرحسین یزدانبد: من موفقیت و شکستی در این کار نمیبینم. در کل، ادبیات یک پرسش بزرگ است و هر نویسندهای تلاش میکند به پرسشهای بزرگ به شیوهی خودش پاسخ دهد. در کل در ادبیات شما جستوجو میکنید و زمانی که امری سبب بازشدن افق تازهای به روی شما میشود و نادانستههایی را کشف کنید که فکر میکردید میدانید، باید بهعنوان یک نویسنده با روح جستجوگر از آن استقبال کنید. در دنیای ذهنی من هم این تجربه کاملاً و مطلقاً تصمیم درستی بود.
تلاشهای شما برای نوشتن به زبان انگلیسی منجر به چاپ اثری هم شده است؟
امیرحسین یزدانبد: همینالان در حال ارسال اثر و رایزنی برای چاپ داستانی کوتاه هستم اما این فرایند را تازه شروع کردهام. همینقدر به شما بگویم که تجربهی من نشان میدهد که نوشتن از ابتدا به زبان انگلیسی بیش از تصورم دشوارتر و پیچیدهتر از تصورم بود اما تا حدی پس از شروع این کار، تلاش میکنم تا این امر دشوار محقق شود.
اغلب کسانی که مهاجرت میکنند هویت نوشتاری خودشان را در زبان دیگری تثبیت کردهاند و حالا ناگهان تغییر دادن آن هویت به زبان دیگری که حتی اسم زبان شما برایش شناختهشده نیست و نمیداند ایرانیها به زبان فارسی حرف میزنند، بسیار دشوار است. البته تعداد قابلتوجهی از نویسندگان ایرانی به زبانهای انگلیسی، فرانسه و آلمانی داستان نوشتهاند اما مسئله اینجاست که بازار هدف این نویسندگان متفاوت است. درواقع نویسندگان ایرانی در یک اکوسیستم بسته فعالیت میکنند که باعث میشود ورودیها و خروجیها به شکل واقعی نباشند و در ارتباط با فضای آزاد جهانی نیستند.
مطلقاً به این گزاره باور دارم که وجود سانسور مثل آمادهشدن برای شرکت در مسابقات پارالمپیک در بهترین حالت است؛ یعنی درواقع با وجود سانسور، راهی برای حضور شما در مسابقات المپیک نیست.
به جهت وجود مسائل سانسور در ایران؟
امیرحسین یزدانبد: مطلقاً به دلیل سانسور. هیچ علت دیگری ندارد. بحث زبان نیست بلکه بحث سیستم و تشکیلاتی است که بهصورت ریشهای، بخشی از ادبیات با همکاری بطئی و آرام مترجم و ارشاد حذف میشود؛ سکس و خشونت بهصورت سیستماتیک حذف میشود. بدین ترتیب داستان زندگی پیرمردی که برای آخرین قرار زندگیاش قبل از مرگ به فاحشهخانهای میرود، تبدیل میشود به ورود مردی به مسافرخانه و مواجه شدن او با دوستانش در آنجا. کلاً داستان تبدیل به چیز دیگری میشود و شما هرگز به عمق داستان راه پیدا نمیکنید.
فضای داستانی را در کانادا چگونه میبینید؟ فضای پیشرفت چگونه است؟
امیرحسین یزدانبد: بسیار متفاوت. من بهعنوان یک نویسندهی تازهکار در این زبان به شما میگویم اصلاً فضای کار و سازوکارها بهگونهای دیگر است مثل تفاوت فروشگاههای بزرگ یا شهرکهای صنعتی با مغازههای کوچک و تولیدکنندگان خُرد. از نوشتن ساده تا انتخاب داستان تا سیستم نشر و جوایز کاملاً متفاوت است. شما در این فضا دنبال جایگاه نمیگردید. از قصه گفتن و قصه شنیدن لذت میبرید و تمرین میکنید که خودتان هم قصه تولید کنید. درعینحال که تمرین قصهگویی میکنید، این قصهها را با دیگران هم شریک میشوید. اول در چند نشریهی محلی کارتان را چاپ میکنید. افرادی از خواندن داستانهای شما لذت میبرند و این روال ادامه پیدا میکند و در مقیاس بزرگ، کارگزار ادبی مسئولیت معرفی شما را دارد و شما تنها به لذت تولید قصه خواهید پرداخت. این که چقدر داستان شما دیده شود و چه اندازه موفق باشد، پیچیدگیهایی دارد که کارگزار ادبی باید آنها را بر عهده بگیرد نه نویسنده. عملاً یک فرایند تیمی وجود دارد که منجر به موفقیت یک اثر میشود و رمانی مثل «بادبادکباز» از آن درمیآید. در ایران این روند اصلاً وجود ندارد و جمعهای کوچک و گعدههای رفاقتی است که باعث میشود نویسنده چه جایگاهی داشته باشد و این جمعها قادر هستند نویسندهای در اوج خلاقیت را هم حذف کنند اما در غرب این شکل متفاوت است.
و سخن پایانی؟
امیرحسین یزدانبد: من قبلاً در گفتوگویی اشاره کردم که رقابتهای نویسندگی در ایران مثل شرکت در پاراالمپیک است. امروز دوباره به این نکته اشاره میکنم و مطلقاً به این گزاره باور دارم که وجود سانسور مثل آمادهشدن برای شرکت در مسابقات پاراالمپیک در بهترین حالت است؛ یعنی درواقع با وجود سانسور، راهی برای حضور شما در مسابقات المپیک نیست. این مشکل هیچ درمانی به جز حل مسئلهی سانسور در ایران ندارد که به هزار و یک دلیل امکان آن در حال حاضر وجود ندارد. تا زمانی که شما نتوانید صریح بنویسید، به رقابتهای جهانی راه پیدا نمیکنید.
ارسال نظرات