صحرا کریمی، فیلمساز مهاجر افغان در گفت‌وگو با هفته:

خدا ما را فراموش کرده است

آمریکا می‌خواهد شکست در افغانستان را مثبت‌نمایی کند اما من باورمندم که روایت اصلی را باید ما افغان‌ها و فیلمسازهایی که در افغانستان زندگی کردیم و حوادث را با چشم سر دیده‌ایم، روایت کنیم.

 

فرنگیس شکیبا

 

صحرا کریمی، فیلمسازِ جوان و شهیرِ افغان یک مهاجر تمام عیار است؛ از آعازِ زندگی در مهاجرت بوده؛ به گفته‌ی خودش یک مهاجرت دائم را تجربه کرده است. هجدهم دسامبر هر سال روز جهانی مهاجران است و بهانه‌ای برای اینکه درباره یکی از بزرگترین معضلات بشر قرن ۲۱ ام صحبت شود و صحرا کریمی واجد تمامی شرایط است تا درباره مهاجرت صحبت کند. امروز زیبایی‌های سرزمین مادری او زیر سلطه مردانِ متحجرِ قرون وسطایی لگدکوب می‌شود. مردانی که با بمب‎های آمریکایی از پایتخت و شهرهای افغانستان گریخته بودند و امروز به دعوت آمریکا بازگشته‌اند و مصمم هستند تا تفکرات عقب‌مانده‌ی خود را بر مردم آن سرزمین، بویژه بر زنان و دختران تحمیل کنند؛ امری که امروز افغانستان را به یکی از مهاجرخیزترین کشورهای جهان تبدیل کرده است.

پدر و مادر صحرا کریمی هنگام تجاوز روس‌ها به کشورشان ناگزیر به فرار شدند و صحرا کودکی‌اش را در ایران گذراند و در همان کودکی با بازی در فیلم‌های «دختران خورشید»، و «خواب سفید»، پا به عرصه‌ی سینما گذاشت. پس از آن تحصیلات آکادمیک خود را در خارج از ایران ادامه داد. آثار این کارگردان جوان افغان در بیش از ۱۵۰ جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم به نمایش درآمده است. فیلم مستند «زنان افغان پشت فرمان رانندگی» او توانست ۱۸ جایزه بین‌المللی، ازجمله جایزه بهترین فیلم مستند سال ۲۰۱۰ اسلواکی را کسب کند و از تلویزیون آرته فرانسه پخش شود. همچنین فیلم نیمه‌بلند داستانی او به نام «نسیمه؛ خاطرات روزانه دختری مهاجر» در سال ۲۰۱۰ توانست جایزه «گراند پریکس کداک» را کسب کند و در سال ۲۰۱۲ جایزه آکادمی فیلم اسلواکی را که معروف به اسکار سینمای اسلواکی است را دریافت کند و این فیلم کاندیدای اسکار دانشجویی نیز شده بود. همچنین فیلم بلند سینمایی او به نام «حوا، مریم، عایشه» تاکنون در بیش از ۵۰ جشنواره جهانی فیلم به نمایندگی از سینمای مستقل افغانستان شرکت کرده و جوایزی را از آن خودکرده است. صحرا کریمی در روز ورود طالبان به کابل، با انتشار ویدئویی در صفحه‌ی اینستاگرامی خودش، جهانیان را نسبت به وقایع این کشور حساس کرد. هفته به مناسبت روز جهانی مهاجران و با آرزوی برقراری صلح در افغانستان با او به گفت‌وگو نشسته است که شما را به خواندن آن دعوت می‌کنیم.

فعالیت‌های صحرا کریمی
  • بازی در فیلم «دختران خورشید» در سال ۱۳۷۹ شمسی
  • بازی در فیلم خواب سفید در سال ۱۳۸۰ شمسی
  • نگارش فیلمنامهٔ «پیانیستی از کابل» در سال ۲۰۱۲
  • ساخت مستند بلند به نام «پرلیکا»
  • ساخت فیلم «در جست‌وجوی خیال»
  • راه‌اندازی گالری هنری «کاپیلا» در کابل
  • برگزاری کارگاه آموزشی عکس کانسپچوال (مفهومی)
  • ساخت فیلم «زنان پشت فرمان رانندگی»
  • ساخت فیلم نیمه‌بلند داستانی «نسیمه، خاطرات روزانه‌ی دختری مهاجر»

 

خانم صحرا کریمی عزیز، کودکی و سال‌های نوجوانی شما چگونه گذشت؟

صحرا کریمی: پدرم و مادرم در افغانستان به دنیا آمدند. اما در دوران اشغال روس‌ها به دلیل نزدیکی زبان و مذهب تصمیم گرفتند به ایران مهاجرت کنند. من از نسل دوم مهاجران افغان در ایران بودم. در ایران بزرگ شدم. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در ایران گذراندم و در دبیرستان ریاضی و فیزیک خواندم. یک ترم ناتمام دانشگاه رشته مهندسی عمران را در شهید چمران اهواز درس خواندم. دوست داشتم مهندسی بخوانم اما گویی سرنوشت، نقش دیگری را برای من در نظر گرفته بود. در دوران دبیرستان به‌صورت اتفاقی در فیلم «دختران خورشید» به کارگردانی مریم شهریار بازی کردم. بازی در این فیلم باعث شد که من در نقش معصومه در فیلم «خواب سفید» به کارگردانی «حمید جبلی» هم بازی کنم و با دنیای سینما و فیلم آشنا شوم. در آن زمان، من اولین دختر افغان بودم که در سینمای ایران کار می‌کردم اما کسی نمی‌دانست که من افغانستانی‌ام.

تا ۱۷ سالگی در ایران ماندم و اواخر سال ۲۰۰۱، به بهانه‌ی شرکت در جشنواره‌ی فیلم اسلواکی برای فیلم «دختران خورشید»، از ایران خارج شدم. تصمیم گرفتم در اروپا بمانم و تحصیل کنم. در دانشگاه فیلم براتیسلاوا در اسلواکی و در جمهوری چک درس خواندم. پس از حدود ده سال تحصیل، دکترای کارگردانی سینما را تمام کردم. فیلم‌های مستند و کوتاه بسیاری ساختم و فیلم بلند من، «حوا، مریم، عایشه» در سال ۲۰۱۹ در جشنواره‌ی جهانی ونیز اکران عمومی داشت و جزو اولین فیلم‌های مستقل سینمای افغانستان بود که در سینمای هنر و تجربه‌ی ایران بدون کمترین ممیزی به مدت پنج ماه اکران شد و از جمله فیلم‌های پرفروش شد.

 

آوازِ پرنده در صبحگاهان از آن‌سوی کوه طنین‌انداز که می‌شود؛ چشمانم را می‌گشایم؛ موهایم را شانه می‌زنم و لب‌هایم را سرخ می‌خندم قاه‌قاه.

 

بعد از خروج از افغانستان در کجا ساکن شدید و به چه فعالیت‌هایی مشغول هستید؟

صحرا کریمی: در حال حاضر در ایتالیا هستم و از ماه اکتبر در مدرسه‌ی ملی فیلم رم مشغول به تدریس در رشته‌ی کارگردانی هستم. بعد از سقوط کابل و روی کار آمدن دوباره‌ی رژیم طالبان، مجبور شدم سخت‌ترین تصمیم را بگیرم. تجربه‌ی تلخ حضور طالبان در دوره‌ی اول در ذهن همه‌ی ما بوده و است؛ و می‌دانستم طالبان مخالف سینما و فیلم‌سازی است و ماندن من در افغانستان نه‌تنها دردی را دوا نمی‌کرد، بلکه می‌توانست جان نزدیک‌ترین افراد به من از جمله خانواده‌ام را نیز با خطر مواجه کند. به همین دلیل تصمیم گرفتم از افغانستان خارج شوم. از سال ۲۰۰۴ شهروندی اسلواکی را دارم؛ و بازگشت من به افغانستان در سال ۲۰۱۲ و ماندن و زندگی‌کردن در آنجا یک تصمیم خودخواسته بود. دوست داشتم روایتگر قصه‌های مردم سرزمین خودم باشم و از همه مهم‌تر مفهوم وطن و در «خانه» بودن را تجربه کنم. مفهومی که در تمام سال‌های مهاجرت در زندگی من عجیب غایب بود. زندگی در افغانستان دشوار و همراه با چالش‌های فراوانی بود؛ اما آن حس در خانه بودن برایم زیباترین حسی بود که می‌ارزید به قبول کردن تمام چالش‌ها. این روزها در کنار تدریس، در حال نگارش فیلمنامه‌ی فیلم جدید بلند سینمایی‌ام با نام «پرواز از کابل» هستم تا در سال آینده آن را بسازم.

«پرواز از کابل» یک نام کنایی است. می‌دانیم که هالیوود در تلاش است این شکستی را که آمریکایی‌ها در افغانستان خوردند را مثبت‌نمایی کند. چند فیلم در حال ساخت و پیش‌تولید است و یک سری فیلم‌هایی بیرون خواهد آمد که به سبک و ساختار قهرمان‌سازی‌های هالیوودی است؛ اما بیشترشان از واقعیت و آن چه در افغانستان گذشت و می‌گذرد بسیار دورند. من باورمندم که روایت اصلی را باید ما افغان‌ها و فیلمسازهایی که در افغانستان زندگی کردیم و حوادث را با چشم سر دیده‌ایم، روایت کنیم. درواقع فیلم من مانیفیستی است برای تمام زندگی‌ها و زندگی‌کردن‌هایی که از دست دادیم در عرض چند ساعت.

فیلم من، روایتی زنانه خواهد بود از آن چه بر افغانستان در چند ماه اخیر اتفاق افتاد و می‌خواهم به دنیا بگویم که در افغانستان زندگی جریان داشت، زنان حقوق نسبی خود را داشتند و با تمام مشکلاتی و جنگ و جدال‌های استخباراتی که وجود داشت، تلاش‌ها و دستاوردهایی هم بود که دنیا نمی‌خواست نشان دهد. از طریق این فیلم می‌خواهم این را به یاد جهان و مردمانش بیاورم که اگر ما افغان‌ها در بسیاری موارد مقصر بودیم، اما بیگانگان سهم مهم و بیشتری در سقوط تمامی دستاوردهای ما داشتند و نمی‌توانند با قهرمان‌سازی‌های کاذب هالیوودی و روایت‌هایی بسیار تخیلی واقعیت‌ها را پنهان کنند و سنگینی این سقوط را یک بار دیگر بر سر ما آوار کنند. باید زندگی‌کردن‌ها و تلاش‌هایمان را به رخ‌شان بیاوریم تا کمی به خود بیایند و جرات کنند آن انگشت اتهام را به‌طرف خود نیز بگیرند. به باور من سینما و فیلم بهترین مدیوم برای این نشان‌دادن و به‌تصویرکشیدن زندگی‌های ازدست‌رفته‌مان است.

صحرا کریمی از زبان خودش:

 

از وقتی چشم باز کردم در مهاجرت بودم. مادرم می‌گوید که زاده‌ی ایرانم. سی و یکم اردیبهشت هزار و سیصد و شصت و چهار. اما خودم یادم نمی‌آید که کی و کجا و چگونه این مهاجرت همیشگی را آغاز کرده‌ام. فقط می‌دانم که افغانستانی هستم و زنانگی‌ام را دوست دارم. در یکی از کشورهای اروپای شرقی زندگی می‌کنم. رشته‌ی اصلی تحصیلی‌ام ریاضی و فیزیک بود. تحصیلات آکادمیک‌ام عبارت‌اند از: یک ترم تمام نشده دانشجوی مهندسی عمران در دانشکده مهندسی دانشگاه شهید چمران اهواز- ایران، لیسانس کارگردانی فیلم مستند از دانشگاه فیلم و تلویزیون جمهوری اسلواکی و هم‌زمان لیسانس کارگردانی فیلم داستانی از دانشگاه فیلم و تلویزیون جمهوری چک، فوق‌لیسانس کارگردانی فیلم داستانی از دانشگاه فیلم و تلویزیون جمهوری اسلواکی، دکترای کارگردانی فیلم داستانی از دانشگاه فیلم و تلویزیون جمهوری اسلواکی. در حال حاضر در مدرسه‌ی ملی فیلم ایتالیا تدریس می‌کنم، همچنین به ساختن فیلم‌های مستند و داستانی‌ام ادامه می‌دهم. پیرو فلسفه‌ی اگزیستانسیالیزم هستم. نویسندگان مورد علاقه‌ام هرمان هسه، آلبر کامو و ویرجینیا ولف هستند. اُپرا گوش می‌دهم وقتی غمگینم. دل به افکار جمعی نمی‌سپارم. شدیداً فردگرا و تا حدی منزوی هستم. مشغولیات وقت آزادم، کتاب‌های فلسفی، فیلم، شعر، موسیقی و اندیشیدن‌اند.

 

باتوجه‌به اشغال افغانستان توسط طالبان، لوکیشن‌های فیلم را کجا فیلم‌برداری خواهید کرد؟

صحرا کریمی: لوکیشن‌های فیلم جدید من به‌احتمال بسیار زیاد در کردستان عراق خواهد بود. فیلم من یک فیلم شهری است و فضای شهری کردستان عراق بسیار شبیه به افغانستان است. بخشی از فیلم که در فضای فرودگاه رخ می‌دهد هم در اوکراین بازسازی می‌شود. چرا که در کنار تهیه‌کننده اصلی که اسلواکی است، اوکراین و ترکیه و فرانسه و آلمان نیز از تهیه‌کنندگان دیگر خواهند بود.

زمان ورود طالبان به کابل، شما از معدود افرادی بود که به‌صورت زنده اطلاع‌رسانی می‌کردید. چه احساسی در آن زمان داشتید و با چه هدفی این کار را کردید؟

صحرا کریمی: من دقیقا روزی که طالبان وارد کابل شدند در مرکز شهر بودم. قبل از آن به مدت چند ساعت در بانک بودم. صدها نفر منتظر دریافت پول بودند چون بانک مرکزی هیچ مبلغی را به بانک‌ها نمی‌فرستاد. هنگام ورود طالبان به شهر، مدیر بانک به من گفت باید به خانه بروی چون طالبان وارد کابل شده‌اند. نزدیک ظهر بود. من در خیابان‌های کابل می‌دویدم وبه‌عنوان یک فیلمساز این سؤال در ذهنم آمد که آیا دنیا خبر دارد که طالبان وارد شهر شده است و چنین اتفاقی برای افغانستان افتاده است؟ اگر خبر دارد پس چرا این‌همه سکوت است و اگر خبر ندارد باید خبررسانی کرد؛ بنابراین تصمیم گرفتم یک لایو اینستاگرامی داشته باشم و بعدها متوجه شدم آن لایو را پنج، شش میلیون نفر دیده‌اند و تقریباً تمام رسانه‌های مهم دنیا بازنشر کرده‌اند. تا آخرین لحظه‌ای که در کابل بودم و حتی در فرودگاه، مشغول گزارش دادن به مردم جهان از این فاجعه بودم. من مسئولیت خودم را به‌عنوان یک فیلم‌ساز انجام می‌دادم.

 

تمام روزمرگی من فقط شعر جهان را خواندن است و آواره شدن به دنبال قصه‌های دنیایی کاپیتالیسم.چه چیزی شما را برای خروج از افغانستان مصمم کرد؟

 

صحرا کریمی: در آن زمان تنها برادرم در افغانستان زندگی می‌کرد. تمام فرزندانش دختر هستند و به‌خاطر برادرزاده‌هایم که آزادمنش بزرگ شده‌اند، تصمیم گرفتم افغانستان را ترک کنم. آن‌ها با این که سن زیادی ندارند اما راجع به استقلال زنان و حق‌وحقوق خودشان خوب می‌دانند و من نمی‌خواستم با ماندنم در افغانستان، آن‌ها به‌خاطر عمه‌شان مورد آزار و اذیت قرار بگیرند و یا وضعیت به‌گونه‌ای تغییر کند که آن‌ها تمام رؤیاهایشان را از دست بدهند. برای من مهم نبود همه چیز را از دست می‌دهم؛ اما برایم مهم بود که آن‌ها آینده و رؤیاهایشان را از دست ندهند.

برادرتان و خانواده‌شان هنوز در افغانستان هستند؟

صحرا کریمی: خیر. من زمانی که از کشور خارج شدم آن‌ها را هم با خودم خارج کردم. آن‌ها الان اوکراین هستند و در حال رفتن به کانادا هستند. مادر و خواهرم هم در کانادا زندگی می‌کنند و قرار است به آن‌ها بپیوندند.

امروز ۱۸ دسامبر، روز جهانی مهاجران است. شما به‌عنوان کسی که همیشه مهاجر بوده‌اید و اکنون به اجبار، این شرایط را چگونه توصیف می‌کنید؟

صحرا کریمی: مهاجر بودن ابعاد مختلفی دارد. برخی مهاجرت‌ها به دلیل یافتن شرایط بهتر کاری، تحصیلی و معیشتی خودخواسته است که به نظرم افراد با سنجیدن تمامی عواقب، دست به این انتخاب می‌زنند. یک سری مهاجرت‌ها اجباری است که به دلیل جنگ، شرایط اقلیمی، اقتصادی یا سیاسی مسبب آن است که برخی افراد را وادار می‌کند که سرزمین خود را ترک کنند. این نوع مهاجرت دردناک است چون افراد مجبورند از کشور و سرزمین و جایگاه‌های خود دل جدا کنند. البته مهاجرت در معنای عام خود نوعی «کنده شدن» است؛ کنده شدن از ریشه، وطن و تعلقات احساسی و عاطفی. من تا قبل از بازگشت به افغانستان خودم را مهاجری می‌دانستم که در امتداد مهاجرت پدر و مادرم به ایران، من هم به‌عنوان یک فرزند مهاجر بودم. اما وقتی به افغانستان برگشتم و مفهوم وطن، خانه و سرزمین را با پوست و گوشت و خونم درک کردم، و بعد مجبور شدم همه چیز را رها کنم و به‌نوعی ترکی اجباری کنم، حالا دیگر فقط مهاجر نیستم و خودم را در تبعید احساس می‌کنم. واضح‌تر بگویم حالا من یک «تبعیدی مهاجرم». در تبعید بودن تنها درد نیست. بلکه یک زخم ناسورغریب است که تنها درمانش، بازگشت دوباره به وطن و ریشه و خانه است.

اگر بخش نوستالژی و احساسی این موضوع را نادیده بگیریم، مهاجرت همیشه هم بد نیست و بستگی به رویکرد و دید ما دارد. مهاجرت فرصت‌های زیادی پیش‌روی آدمی می‌گذارد که اگر مورداستفاده قرار بگیرد، می‌تواند به یک فرصت تبدیل شود. فرصتی برای دوباره ساختن و شکل بخشیدن به هویت انسانی خودمان. هویت جغرافیایی ممکن است از دست برود اما هویت انسانی فارغ از هویت جغرافیایی، برای همیشه با آدمی باقی می‌ماند. مهاجرت با تمام تلخی‌ها و سختی‌ها می‌تواند فرصت‌ها و امکان‌هایی را خلق کند برای ساختن هر چه‌بهتر هویت انسانی‌مان. درباره‌ی خودم بگویم؛ اگر پدر و مادر من در دهه‌ی شصت شمسی تصمیم نمی‌گرفتند که به ایران مهاجرت کنند، شاید اصلاً سرنوشت من طور دیگری بود و اگر خودم تصمیم نمی‌گرفتم به اروپا مهاجرت کنم شاید سرنوشت دیگری داشتم.

 

و بعد عصرها، غروب که خودنمایی می‌کند، زنانگی‌ام را جمع‌وجور می‌کنم، برمی‌دارم تمام سنگینی ذهنم را، عینک‌دودی‌ام را به چشمانم می‌زنم تا از کنار تمام ماجراهای زندگی کم‌رنگ‌تر عبور کنم.

 

شما در وبلاگ‌تان خود را پیرو فلسفه‌ی اگزیستانسیالیست معرفی کرده‌اید و جهان را از این منظر نگاه می‌کنید. در شرایط کنونی افغانستان، از دریچه‌ی این فلسفه چگونه می‌توان به تحلیل وقایع پرداخت؟

صحرا کریمی: خیلی نوجوان بودم که با نویسندگان اگزیستانسیالیستی آشنا شدم و با آن‌ها همذات‌پنداری می‌کردم. در همان زمان اعلان کردم که من طرفدار این فلسفه هستم. هر چه گذشت و من بزرگ‌تر شدم، بیشتر درگیر این فلسفه شدم. فکر می‌کنم مردم افغانستان در حال حاضر فارغ از هر گرایشی، در یک شرایط اگزیستانسیال عجیبی قرار دارند. نمی‌خواهم خدای ناکرده کفر بگویم اما احساس می‌کنم خدا یک جایی ما را فراموش کرده است؛ ما انسان‌هایی که در جغرافیایی به نام افغانستان قرار داریم و به دنیا آمده‌ایم. گویی خداوند بار تمام اعمال بشر و مصیبت جهان را بر دوش مردم افغانستان نهاده است و گفته بروید و مسئولیتش را بپذیرید، رنجش را بکشید و خودتان با همه چیز روبه‌رو شوید، با تمام این عذاب‌ها. اما مسئله و وضعیت کنونی افغانستان را دیگر نمی‌شود با فلسفه و یا چنگ زدن به «نگاه فلسفی» حل کرد. برای پرداختن به مسائل از دریچه‌ی فلسفی، باید در فضا و موقعیتی قرار نگرفت که فقر به امری نکبت‌بار و بدبختی و بیچارگی بدل شود، تا جایی که تمام کرامت انسانی با یک‌تکه نان برای پرکردن شکم معامله شود. حالا در ابعاد کلان‌تری این معامله را خودتان تصور کنید. وقتی غم انسان افغانستان از مرز درک فهمی و شعوری هم عبور می‌کند و فقط به غم نان و زنده ماندن برای فردا منحصر می‌شود، هیچ فلسفه‌ای نمی‌تواند آن را نجات دهد؛ حتی اندیشیدن هم گناه شاید محسوب شود، چون شاید لحظات خزیدن در اندیشه‌ای، فرصتی برای به‌دست‌آوردن لقمه نانی برای فرزندانت و خانواده‌ات باشد و تو آن را به ابهامات و افکار انتزاعی و «اندیشیدن» هدر داده باشی.

 

همیشه ترس داشته‌ام چشمانم با خورشید در یک تقاطع بی‌ربطْ دیدار کند و من دچار سراسیمگی شوم، بی‌مهابا بخزم در سوی زدگیِ غروب.

 

روزمرگی…

آوازِ پرنده در صبحگاهان از آن‌سوی کوه طنین‌انداز که می‌شود؛ چشمانم را می‌گشایم؛ موهایم را شانه می‌زنم و لب‌هایم را سرخ می‌خندم قاه‌قاه.

تمام روزمرگی من فقط شعر جهان را خواندن است و آواره شدن به دنبال قصه‌های دنیایی کاپیتالیسم.

و بعد عصرها، غروب که خودنمایی می‌کند، زنانگی‌ام را جمع‌وجور می‌کنم، برمی‌دارم تمام سنگینی ذهنم را، عینک‌دودی‌ام را به چشمانم می‌زنم تا از کنار تمام ماجراهای زندگی کم‌رنگ‌تر عبور کنم.

همیشه ترس داشته‌ام چشمانم با خورشید در یک تقاطع بی‌ربطْ دیدار کند و من دچار سراسیمگی شوم، بی‌مهابا بخزم در سوی زدگیِ غروب.

شام‌ها آهسته پله‌های زندگی‌ام را بالا می‌روم و می‌گشایم دروازه‌ی آشیانه‌ای را که تمام دیوارهایش قِژقِژ درد دل می‌کنند با نقاشی‌های آویزان از آجروارگی‌ها…

کم‌کم یکی می‌شوم با تاریکیِ آسمانِ آن‌سوی پنجره‌ای که دوگانه نگریسته همیشه به سرنوشت. گیلاس چایم را هر شب چند بار می‌نوشم و تمام تنهایی‌ام را هزار بار ترانه می‌خوانم؛ در انتهای شب زنانگی‌ام را با خود زیر قطرات آب روان خیس خیس دوباره می‌خندم و نرم‌نرمک می‌رقصانم انتهای گیسوانم را تا خواب این آرامش ابدی بعد از هیاهوی جیرجیر مستانه‌ی جیرجیرک‌های عاشق بیاید و کنج چشمانم آشیانه سازد…

 

به‌عنوان یک زن، یک فیلمساز و یک مهاجر چه پیامی برای کسانی که سخنان شما را می‌خوانند دارید؟

صحرا کریمی: من دوران مهاجرت را در ایران سپری کرده‌ام؛ دورانی سیاه‌وسفید و تلخ. من از مردم ایران خواهش می‌کنم که با مهاجران افغانستانی که در این شرایط به ایران می‌آیند همدردی کنند و با آنان برخوردی تبعیض‌آمیز نداشته باشند. آدم‌ها وقتی مجبورند فرار کنند و خود را نجات دهند، به جایی می‌روند که نزدیک‌تر و هم‌زبان به آنان باشند و ایران از این نظر به افغانستان نزدیک‌تر است. با افغان‌های مهاجر برخوردی انسانی داشته باشید و با آنان مهربان باشید. این تنها تقاضای من است.

خانم صحرا کریمی عزیز، ممنون از این که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید.

برچسب ها:

ارسال نظرات