اولدوز پوری هنرمند ایرانی ساکن تورنتو: چطور می‌توانستم جایی کنسرت بگذارم که پدر و برادرم اجازه ورود نداشتند

 

رها سمیعی‌پور

«وقتی که شما از جغرافیایی که در آن زندگی می‌کنید رضایت نسبی دارید، فکر مهاجرت به ذهنتان خطور نمی‌کند و این موضوع برای کسانی که در مملکتشان فعالیت هنری دارند، بسیار مهم‌تر است تا جایی که می‌توانند بیشتر از یک فرد معمولی هم آن را تحمل کنند تا در سرزمین خودشان باشند. اما در ایران شرایط این‌گونه نیست مخصوصاً اگر یک خواننده‌ی زن باشید. برای همین من از همان شروع به کار خواندن به مهاجرت فکر می‌کردم چرا که هیچ امکان اجرایی در ایران وجود نداشت.»

اینها را اولدوز پوری می‌گوید؛ خواننده‌ای که همیشه و از کودکی رؤیای خواندن داشته است. از همان روزهای جنگ که با مقنعه بر چهارپایه‌ای می‌ایستاد تا قدش بلندتر شود و بتواند سرود بخواند.

اولدوز متولد آبان ۱۳۵۹ است و دو ماه بعد از شروع جنگ در شهر تبریز متولد شده است.

او دانش‌آموخته زبان فرانسه و یکی از شاگردان «مهسا وحدت» خواننده شناخته شده و بین‌المللی ایرانی است، چند سالی است به کانادا مهاجرت کرده و ساکن تورنتو شده است.

او به زبان‌های بسیاری می‌خواند؛ انگلیسی، فرانسه و طبیعتاً فارسی و بطور مشخص «ترکی» که طرف‌داران بسیاری هم دارد که او را با آهنگ‌های ترکی‌اش شناخته‌اند. گره‌خوردن او به هنر و شعر و ترانه البته یک دلیل محکم دیگری هم دارد؛ چراکه اولدوز دختر مترجم شناخته شده و توانای ایران «احمد پوری» است.

 

گفت‌وگوی ما را با اولدوز پوری درباره مهاجرت، مشکلات خوانندگی در ایران و ادامه زندگی هنری در کشور دوم می‌خوانید.

 

اولدوز جان داستان علاقه شما به موسیقی از کجا آغاز شد؟

اولدوز پوری: پدرم همیشه شیفته موسیقی بود، علاقه اصلی من به موسیقی از آنجا آغاز شد. من از بچگی و از سن چهار سالگی با موسیقی ملل، از موسیقی سنتی هندی و پاکستانی تا عربی و کلاسیک و موسیقی‌های معاصر خودمان در ایران و موسیقی غربی، از دریچه چشم پدرم آشنا شدم. حدود ۶ یا ۷ ساله بودم که به طور واضح علاقه‌ام به آواز را همه می‌دیدند و خودم هم احساس می‌کردم. به یاد دارم در دوران جنگ من مهد کودکی می‌رفتم که خیلی فقیر بود اما در آن دوران مدیرمان گفت که چه کسی علاقه دارد که آهنگ سرود فجر را بخواند و من ناخودآگاه ابراز آمادگی کردم و به‌سرعت آهنگ سرود فجر را حفظ شدم و روی همان نیمکتی که درس می‌خوانیدم رفتم و داوطلبانه این سرود را خواندم.

شما بیشتر به زبان ترکیِ آذری آواز می‌خوانید؟ چرا؟

اولدوز پوری: من محدودیتی در زمینه آوازخوانی به زبان‌های مختلف ندارم. مثلاً من یک ترانه اسپانیایی را در دست انجام دارم و البته قصد دارم این ترانه را با یکی از ترانه‌های آذری تلفیق کنم. یعنی یکی از پروژه‌های من در سال آینده، تلفیق موسیقی‌های پاپ غربی است که شاید از نگاه عده‌ای با موسیقی فولکلور آذری مرتبط نباشد اما اینها در ذهن من پیوند خورده است که حتماً هم دلایل موسیقایی دارد. در حال حاضر در حال کار روی تلفیق این موسیقی‌ها هستم. اما اینکه به چه زبان‌هایی می‌توانم صحبت کنم خب آذری‌زبان مادری‌ام است و به غیر از زبان فارسی به دو زبان انگلیسی و فرانسه هم مسلط هستم.

این سبک موسیقی تلفیقی در آلبوم منتشر شده شما هم هست یا نه؟

اولدوز پوری: نه… آلبوم سولوی اول من ده ترانه دارد که ۹ ترانه آن ترکیِ آذری است و یکی از آن‌ها به زبان فارسی است.

زمانی که در فکر ارائه این آلبوم بودید بیشتر از هر چیزی چه هدفی یا چه دورنمایی را دنبال می‌کردید؟ چون آن زمان در ایران هم بودید، درست است؟

اولدوز پوری: بله هدف من از آلبومم این بود که ترانه‌های فولکلور قدیمی آذری را در واقع زنگ‌زدایی کنم و با تنظیمی جدید بازخوانی کنم اما اگر بخواهم صادقانه بگویم زبان آذری، زبان مادری من است و من وقتی به زبان آذری آواز می‌خوانم احساساتم را بهتر می‌توانم نشان دهم که شادی بیشتر به دل مخاطب بنشیند تا اینکه به زبان دیگری بخوانم.

به جز این آلبوم شما کار منتشرشده مستقل دیگری هم دارید؟

اولدوز پوری: یک آلبوم دیگر هم دارم که در واقع آلبومی مشترک با شاگردان مهسا وحدت است. در آن آلبوم هم دو ترانه دارم.

اسم این آلبوم مشترک چه بود؟

اولدوز پوری: اسمش waiting of the dawn به معنای در انتظار سپیده‌دم است.

چه زمانی به فکر مهاجرت افتادید؟

اولدوز پوری: من از همان ابتدای کارم به مهاجرت فکر می‌کردم چرا که هیچ امکان اجرایی در ایران وجود نداشت. البته خیلی‌ها ممکن است بگویند خب برای خانم‌ها می‌توانید اجرا داشته باشید. اولاً اگر شما در مرحله‌ای باشید که برای خانم‌ها اجرا کنید و ثانیاً اینکه اجرا صرفآً برای بانوان برای من مضمون آزاردهنده‌ای دارد چراکه این واقعیت برای من مثل جدایی استخر و عروسی خانم‌ها و آقایان می‌ماند. از نظر ذهنی برای من این سبک کاری خوشایندی نیست. چطور می‌توانم جایی اجرا کنم که پدرم و برادرم نتوانند در آنجا حضور داشته باشند اما به طور مثال مادر و عمه‌ام حضور دارند. از طرف دیگر، برای همین اجرای خانم‌ها هم کارشکنی‌های بسیاری انجام می‌شد و برگزاری این اجراها هم کار آسانی نبود.

 

متولد سال‌های جنگ که باشی حرف من را خوب میفهمی. سال ۶۴ در تنها مهدکودک محله قدیمی خیابان ایران، وقتی مدیر مدرسه گفت کی حاضره سرود دهه فجر رو بخونه؟ دستم رو بالا بردم و با یکبار خوندن حفظ شدم. نیمکت کهنه مدرسه اولین صحنه با شکوه من بود و من سرود‌ها رو پشت سر هم برای بچه‌هایی که الان امید هنوز تو قلبشون سو سو میزنه برای فردایی بهتر میخوندم

شب با مامان و آیدین برگشتم خونه. بابا پیشمان نبود. چرایش خیلی واضح است. رفته بود تا در دلمان آب تکان نخورد، که دلمان خون بود.

آنشب مامان در تنها اتاق خانه راه می‌رفت و با صدای بهشتی‌اش می‌خواند:

کوچه لره سو سپمیشم

یار گلنده توز اولماسین

و اینطور بذر آواز در دل و جانم ریشه کرد

 

شرایط یادگیری آواز در ایران برای خانم‌ها چگونه است آیا با تمام محدودیت‌ها امکانی وجود دارد که  بتوان در کلاس‌ها شرکت کرد؟

اولدوز پوری: من در ایران جسته‌وگریخته استادی داشتم که بتوانم فقط سنتی کار کنم و خب علاقه من آواز سنتی نبود و علاقه‌مند بودم سبک‌های جدید کار کنم و هیچ امکانی نبود و فردی وجود نداشت که این سبک‌ها را آموزش دهد چرا که ما در ایران سیستم آموزشی درستی برای خانم‌ها نداریم اما یکی از شانس‌های بزرگ زندگی‌ام این بود که با خانم مهسا وحدت در ایران آشنا شدم، در حال حاضر ایشان آمریکا هستند و حدود ۷ تا ۸ ماه با ایشان موسیقی سنتی ایرانی کار کردم و با موسیقی سنتی بیشتر آشنا شدم. من قبلاً موسیقی سنتی خیلی گوش می‌دادم اما اینکه خودم آواز بخوانم هیچ‌وقت درگیرش نبودم و بعدها از طریق ایشان توانستم با شرکتی آشنا شوم که بتوانم اولین آلبومم را منتشر کنم.

در حال حاضر که شما در کانادا اقامت دارید چقدر توانستید در زمینه علاقه شخصی‌تان آواز، فعالیت کنید؟

اولدوز پوری: من حدود دو سال و چهار ماه است که به کانادا مهاجرت کرده‌ام و دقیقاً با قرنطینه به کانادا آمدم، یعنی در ۱۹ فوریه ۲۰۲۰ به کانادا مهاجرت کردم و در آن زمان قصد ادامه تحصیل داشتم و می‌خواستم از طریق تحصیل اقامتم را دریافت کنم. اما به‌محض ورودم، کرونا در جهان همه‌گیر شد و همه‌جا تعطیل شد و من نه اجازه کار داشتم چرا که دولت تعطیل بود و نه می‌توانستم اجازه تحصیل بگیرم. تا یک سال و دو ماه صندوقدار رستوران بودم، چون باید خرج زندگی‌ام را تأمین می‌کردم ولی با این وجود، پذیرش دانشگاه اتاوا را برای فوق‌لیسانس موسیقی گرفتم اما به من گفتند چون دانشجوی بین‌المللی محسوب می‌شوی باید هزینه بالاتری پرداخت کنی و نتوانستم در دانشگاه ثبت‌نام کنم. البته خوشبختانه الان اجازه کار دارم و در یک شرکت بیمه کار می‌کنم. فکر می‌کنم حدود یکی دو ماه است تورنتو بیدار شده و به‌طورکلی برنامه‌ها بازگشایی شده است. اما من هنوز هیچ کاری در تورنتو انجام ندادم ولی خب فکرهای زیادی برای اجرای کارهایم دارم و امیدوارم بتوانم این فکرهایم را عملی کنم.

در مدت حضورتان در کانادا توانستید با جامعه ایرانیان کانادا ارتباط بگیرید؟

اولدوز پوری: اگر منظورتان افرادی هستند که در کانادا زندگی می‌کنند و ایرانی هستند، من دوستان خوبی در کانادا دارم ولی هنوز خیلی زیاد با جامعه هنری کانادا آشنا نشده‌ام اما دوستان هنرمندی دارم و امیدوارم در آینده نزدیک بتوانم با آن‌ها همکاری داشته باشم.

نظرتان درباره زندگی در کانادا به‌خصوص در شهر تورنتو که محل زندگی شماست، چیست؟

اولدوز پوری: چون من با کرونا مهاجرت کردم و همه‌جا تعطیل بود نتوانستم خیلی از تورنتو بازدید کنم اما تورنتو را دوست دارم و با وجودی که زمستان بسیار سختی را در امسال گذراندم، راستش تورنتو را از این جهت دوست دارم که وقتی در خیابان راه می‌روم خیلی وقت‌ها احساس نمی‌کنم حتی تهران نیستم چرا که همه ملیت‌ها در تورنتو حضور دارند و خب در منطقه فینچ که من زندگی می‌کنم ایرانی‌های بسیاری زندگی می‌کنند و اصولاً آدم‌ها را خندان می‌بینم و این برای من بسیار لذت‌بخش است. تورنتو آفتاب بسیار خوبی دارد. من عاشق آفتابم هرچند اینکه عاشق باران و برف هم هستم ولی نور و آفتاب برای من مسئله مهمی است.

موضوع دیگر این است که تورنتو شهر پذیرایی برای مهاجران است، چون من کم‌وبیش اروپا را دیدم نه برای زندگی، به‌عنوان توریست اصلاً این حس پذیرا بودن را نداشتم. اگر بخواهم حتی به‌عنوان توریست کانادا را با پاریس مقایسه کنم آن‌ها خیلی پذیرای توریست‌ها نیستند اما به‌طورکلی با اینکه در یکی از محله‌های پرتردد و شلوغ زندگی می‌کنم، آرامش و سکوت تورنتو را دوست دارم.

ارسال نظرات