یادداشتی برای تولد مسافری که به خانه بازنگشت

«ری‌را» جان تولدت مبارک، پرنده کوچک خوشبختی

روزهای سال برای ما ایرانیان، با درد و غم‌های زیادی در این دوران رقم خورده است اما امید، چون باریکه‌ای از نورِ مهتاب به درون سلولِ تاریک این روزگار می‌تابد و درون عمیق‌ترین زخم‌ها نفوذ می‌کند.

زخم‌هایی که تا همیشه و هر زمان که نفس بکشیم در ما زنده هستند.

زخم‌هایی که نه «باید» و نه «می توان» به فراموشی سپرد، که این زخم ها، خودِ ما هستیم. همه ما کسانی که در یک رژیمِ صرفا دیکتاتوری و دشمنِ مردم، به دنیا آمدیم، قد کشیدیم و مو سفید کردیم…

ما روزهای زخمی بسیاری را زیست کردیم، روزهایی که خطِ لبخند ما به جراحتی دردناک رسید…

یکی از این روزها، امروز است…دومین روز از خرداد. روزی که دختری به نام «ری‌را» قرار بود، سیزده‌ساله شود.

سیزده سالگی سنِ قدم‌هایِ اولِ عاشقی، تلخی کردن‌های بی‌دلیل و حال و هوایِ بهاری رگباری را گرفتن.

رویا شاه حسین‌زاده، می‌گوید:

«دوستت دارم‌های سیزده سالگی را

روی بخار شیشه کلاس کشیدیم

با یک قلب

و حرف اول یک اسم»

 

امروز تولد «ری‌را» است. یکی از صدها دختری که شمع‌های تولدش را خاموش و روزهای در پیشش را خاکستر کردند.

یکی از صدها «فرزندی» که صدایش می‌کنی در خواب و بیدار اما جوابی نمی‌گیری و به جای گرمای تنش، سردی خاک است که از نوک انگشتانت به همه وجودت حمله می‌کند.

حامد اسماعیلیون، نویسنده - می‌خواهم با نامی که شناختمش، او را بنویسم- برای «ری‌را» نوشته:

«عزیزم ری‌را، سوگواری‌ام برای غیبت همیشگیِ شما به پیروزی انقلاب مردم ایران گره خورده است. بعد از پیروزی مردم، زمان به‌یادآوردنِ تمام کسانی‌ست که از دست داده‌ایم. روز تولدت گرامی، پرنده‌ی کوچک ما، ری‌را.»

ما هم این جراحت‌ها را تاب می‌آوریم، تنها به «امید» که چون داربستی شاخه نازک و شکننده و درمانده را ستون می‌شود به ایستادن…

«ری‌را» ای یکی از صدهزار دختری که سهمت نباید این می‌بود، تولد مبارک. می‌دانیم هر کجا که باشی دست‌های پریسا همچون همیشه، حایلِ تن توست.

شعری که می‌شنوید از شمس لنگرودی است با صدای دلنشین خودش.

ارسال نظرات