نگاهی به فیلم برادران لیلا

روستایی در این کار قهرمان تراشی نمی‌کند

روستایی در این کار قهرمان تراشی نمی‌کند

«برادران لیلا» پیکرتراش هیچ قهرمانی نیست اگر بدنبال آن هستید. شما با فیلمی سر و کار دارید که فی الواقع بر ضد همه آن‌ها است. همه آن قهرمانان زیبا، خوش تیپ، خوش صحبت و خوش رقص را یکی یکی در برابر چشمانتان به پایین می‌کشد، کتک میزند، سیلی می‌زند، فحش می‌دهد و تحقیرشان می‌کند، حتی قهرمانان اصلی داستان را. چرا که آن‌ها ضعیف‌تر از آن هستند که بتوانند گلیم خودشان را از آب بکشند چه رسد به اینکه ناجی دیگران باشند.

مازیار بابایی

 

لیلا که ظاهرا قرار است چنین نقشی را ایفا کند و بیماری کمردردش از همان ابتدای فیلم مسلسل بار مورد تاکید قرار می‌گیرد با تضرع از برادرش می‌خواهد که خانواده را نجات دهد. از کسی تقاضای کمک می‌کند که خودش لِهیده و کتک‌خورده یک مکانیزم استثماری و سرکوبگر کاپیتالیستی است، در عین حال که بیکار است و عاشق دل شکسته.

برادر بزرگ درمانده فقیری است که از خانه پدری تخم‌مرغ و سوسیس کِش می‌رود. و برادر وسطی که زنش او را ترک کرده در صدد انجام کاری است تا با کلاهبرداری بتواند به پولی برسد. برادر کوچک گرچه بازوان قوی و اندام ورزیده‌ای دارد ولی حتی قدرت آن را ندارد تا پاسپورتش را از برادربزرگ‌ترش پس بگیرد. پدر در توهم و آرزوی بزرگ فامیل قلمداد شدن، علی رغم داشتن مقام پدرسالاری در خانواده، سیلی محکمی از دخترش می‌خورد و از آن طرف از بزرگی فامیلی هم محروم می‌شود. و بیمه‌ای که قرار است برادر بیکار را حمایت کند بعد از سه ماه از وظیفه‌اش شانه خالی می‌کند.

قهرمانان داستان ما همه بازنده‌های مفلوکی هستند که در انتظار یک معجزه و یا یک ناجی بزرگ‌تر به سر می‌برند. هیچ نجات دهنده‌ای نیست. و اینجاست که مانیفست اصلی فیلم در پژواک واقعیت‌های خشن جامعه بر پرده نقره‌ای به اهتزاز در میاید.

 

 

سرمایه‌داری دولتی و مذهبی ایران که در ابتدا بر بازوان خسته کارگران ساده و با ایمان بنا شده بود و سیاست خارجی‌اش از میان دو پرانتز شرقی و غربی آنطرف‌تر نمی‌رفت امروز غول سر پا ایستاده‌ای است که برای بقای خود فرای مرزهای جغرافیایی عمل می‌کند و همه بخش‌های اقتصادی کشور را در سیطره خویش دارد. او در جهت رسیدن به اهدافش از مردمی استفاده می‌کند که مجبورند آنقدر کار کنند تا تاوان تورم اقتصادی جامعه را خودشان بپردازند. پول‌هایشان را برای سرمایه‌گذاری به بازار بورس و مراکز مالی بی‌ثبات بسپرند و یا طعمه کلاهبرداران شوند. مردم برای اینکه فشار تورم را خنثی کنند مجبورند وارد چرخه سرمایه‌گذاری‌های خُرد شوند صرفا برای اینکه پول‌هایشان بی‌ارزش نشود. بنابراین بازار سرمایه‌گذاری‌های کاذب مثل خرید و فروش ماشین، سکه و ارز و خرید ملک، حتی چند متر توالت کثیف در یک پاساژ معروف، رشد می‌کند در حالیکه صنعت و تولید… متوقف می‌شود، دقت کنید به سکانس کارخانه در ابتدای فیلم که به اجبار، کارگران را از کار کردن محروم می‌کنند و کتک می‌زنند. اینجاست که یک خانواده معمولی که می‌خواهد به لحاظ اقتصادی نجات پیدا کند برعکس به ورطه بدبختی سقوط می‌کند.

این همان غول سرپایی است که برای بقا به این آدم‌ها نیاز دارد. سعید روستایی برای نشان دادن این غول و مکانیزم کثیفش ژانری خشن را برگزیده که غیر از این نمی‌توانست باشد. با نگاهی به این فیلم می‌توان بخوبی فهمید که با یک هنرمند متعهد روبرو هستیم. او فیلمی ساخته است که به هیچ وجه سیاه نیست. او نقاشی است که برای نشان دادن سفیدی مجبور شده از کنتراست سیاهی استفاده کند. بنابراین باید بتوانید سفیدی را در این سیاهی پیدا کنید. در واقع تمام خشونت جاری در این فیلم تلنگری است برای اثباتِ جدیّتِ حضورِ این غول سیری ناپذیر.

ولی اگر می‌خواهید مثل من قهرمانی در این داستان غم انگیزو تلخ پیدا کنید شاید همان طفل بدنیا آمده باشد. یا همان دختران خندانی که در انتهای فیلم به داخل خانه هجوم می‌اورند تا شادی کنند و حتی به مرگ آن پدرسالار هم توجه نمی‌کنند. آن‌ها تولدی را جشن می‌گیرند که همزمان با مرگ کسی است که صرفا بخاطر تقدس و احترام پذیرفته شده است. کسی که دورانش سپری شده و باید برود.

سکانس پایانی فیلم شاید یکی از زیباترین تابلوهای نقاشی در تاریخ سینمای ایران باشد. همان رقصِ شادِ «زوربای یونانی» است در تلخ‌ترین لحظات زندگی. آن‌ها در اوج یاس و ناامیدی می‌رقصند تا تسلیم نشوند، تا آزادی انسان معنا پیدا کند و نتیجه‌اش آری گفتن به زندگی باشد.

 

برچسب ها:

ارسال نظرات