عمران صلاحی
تلفن
دیشب شخص ناشناسی تلفن زد و گفت: منزل فلانی؟
گفتم: خودم هستم، بفرمایید.
گفت: من شماره تلفن شما را به سختی پیدا کردم. اول تلفن زدم به آقای باباچاهی، از ایشان تلفن آقای لنگرودی را گرفتم. بعدا تلفن زدم به آقای لنگرودی و از ایشان شماره تلفن آقای صالحی را گرفتم، بعدا تلفن زدم به آقای صالحی و از ایشان تلفن جنابعالی را خواستم. ایشان هم شماره تلفن شما را به من دادند. من به آن شماره زنگ زدم، گفتند فلانی دو_سه سال است که از اینجا رفته. پرسیدم شماره تلفن جدید آقای فلانی را دارید؟ گفتند نه، نداریم. شما میتوانید از مرکز ۱۱۸ سوال کنید. تلفن زدم به ۱۱۸ و شماره تلفن شما را از آنجا گرفتم.
گفتم: متأسفم که این همه توی زحمت افتادهاید. واقعا شرمندهام. حالا امرتان را بفرمایید؟
گفت: میخواستم از شما تلفن آقای احمد رضا احمدی را بگیرم!
کتاب
محمد مختاری میگفت زمانی در جایی کتابهای خاصی میفروختند. کتابی را به قصد خرید برداشتم.
فروشنده گفت: «لطفا کتاب را سر جایش بگذارید.»
پرسیدم: «مگر این کتاب فروشی نیست؟»
گفت: «فروشی است، اما به شما نمیفروشیم.»
پرسیدم: «چرا؟»
گفت: «برای این که شما میخواهید بخوانید و بخندید!»
باز هم کتاب
در محله ما جمعهبازاری وجود دارد که همه چیز در آن پیدا میشود. از شیر مرغ بگیر تا جان آدمیزاد. در این بازار یک نفر هم بساط کتابفروشی دارد. هفته پیش، خانم محترمهای میخواست «دیوان ایرج میرزا» را بخرد.
کتابفروشی گفت: «این کتاب به درد خانمها نمیخورد.» و به جای آن کتاب آشپزی به خانم داد.
از یک نامه
ما اگر مبارزه نکنیم، میگویند عامل رژیم بودهایم و با آنها ساخت و پاخت کردهایم. اگر مبارزه کنیم و به زندان بیوفتیم، میگویند بازداشت و زندانی کردن یکی از راههای به شهرت رساندن به اصطلاح روشنفکران و هنرمندان بوده است. شما تکلیف ما را معین بفرمایید.
- فوت به سماور بکنم یا نکنم؟
میخوای بکن، میخوای نکن!
بلبل و کلاغ
بلبلی را دیدند که «قارقار» میکند و کلاغی را دیدند که «چهچهه» میزند.
پرسیدند: «چرا صداهایتان را با هم عوض کردهاید؟»
گفتند: «داریم آشنازدایی میکنیم.»
سوتی
روزی شخصی برای دیدن دکتر «رضا زاده شفق» به خانهاش میرود. خدمتکار در را باز میکند و میگوید: آقا تشریف ندارند.
- کی تشریف میآورند؟
- ولله آقا هر وقت دستور بدهند که بگویم در خانه نیستند، دیگر برگشتنشان با خداست!
قهوه خانه
در کوههای درکه هر قهوهخانهای پاتوق عدهای است. قهوهخانه هفت حوض که پایینتر قرار دارد، زمانی پاتوق کسانی بود که پا به سن گذاشته بودند و موتورشان تا آن بالا نمیکشید.
شادروانان «احمد محمود» و «فریدون مشیری» هم تا همین قهوهخانه میرفتند. بعضیها به این قهوهخانه میگفتند «محمودیه» و بعضیها هم میگفتند «مشیریه»!
ارسال نظرات