برج «آزادی» تهران در گذر تاریخ معاصر ایران

حسین امانت: آزادی را ساختم تا بگویم ایران از دوران‌های سخت می‌گذرد

حسین امانت: آزادی را ساختم تا بگویم ایران از دوران‌های سخت می‌گذرد

حسین امانت روز افتتاحیه «شهیاد» را این گونه توصیف می‌کند: من در گوشه‌ای پنهان شده بودم که یکی از دوستان دوران دانشکده معماری، مرا پیدا کرد و گفت: «چرا اینجا ایستادی؟ باید بیایی جلو.» و مرا به پای طاق اصلی آورد. سران ممالک و میهمانان اعلیحضرت می‌آمدند. اعلیحضرت بازوی هایله سلاسی را که آن روزها پیرمردی بود؛ گرفته بود و با او و چند نفر دیگر در اطرافش صحبت می‌کرد. وقتی مرا دید به من اشاره کرد که جلو بیایم و رو به دیگران با حالی پر از غرور گفت: «این مرد جوان این ساختمان را طراحی کرده است.»

زمانی که مشغول «شهیاد» بودم؛ دفتری در (خیابان) کاخ شمالی داشتم. یک بلوک پایین‌تر یک نفر یک کافه کوچک داشت به نام Quartier Latin که ما همیشه به آنجا می‌رفتیم. آنجا با نادر نادرپور، این شاعر بزرگ، مرد بسیار خوب و متواضع می‌نشستم و صحبت می‌کردم. طاهره صفارزاده هم یکی دیگر از دوستانی بود که به طور اتفاقی با او آشنا شدیم. شاعر بود و شخصیت بامزه و داستان‌های زیادی داشت. بعد از انقلاب معلوم شد که او کمی مسلمان سنتی (شده) است که برای من شگفت‌انگیز بود. محمد حقوقی هم بود که در تربیت معلم ادبیات تدریس می‌کرد، شاعر بود، شاعری بزرگ. حال و هوای ایران در آن روزها شگفت‌انگیز بود اما اوضاع سیاسی عالی نبود. مثلا یک موردش رویدادی مانند افتتاحیه «شهیاد» بود که هیچ یک از افرادی که در مورد آن‌ها صحبت کردم؛ آنجا نبودند در حالیکه باید دعوت می‌شدند، اما آن‌ها در لایه دیگری از جامعه بودند و فقط سیاست‌مداران و نزدیکان این شخص یا آن شخص دعوت شده بودند. هرچند شهبانو، همیشه این افراد را تشویق می‌کرد؛ با آن‌ها بسیار مهربان بود و تا جایی که می‌توانست با آن‌ها همکاری می‌کرد.

«اصلاً فکر نمی‌کردم که (برج) آزادی این طور در دل مردم ایران نفوذ کند. آزادی درست مثل بچه‌ای بود که شما به دنیا می‌آورید و نمی‌دانید که او در آینده چگونه خواهد شد. این بچه بزرگ می‌شود و زندگی مخصوص به خودش را پیدا می‌کند که دیگر در اختیار شما نیست. آزادی هم همین‌طور شد و فکر می‌کنم به این خاطر در دل مردم جا باز کرد که خیلی ایرانی است و جوهره فرهنگ ایران را در خود دارد. من آزادی را ساختم تا بگویم ایران از دوران‌های سخت می‌گذرد و به آینده‌ای درخشان می‌رسد و در این موضوع تردیدی نیست.»

حسین امانت طراح و معمار شناخته شده ایرانی ساکن کانادا است. ساختمان دانشکده مدیریت دانشگاه تهران، ساختمان سازمان میراث فرهنگی، صنایع‌دستی و گردشگری، مرکز بهاییان در ویرجینیا امریکا، مرکز بهاییان در تگزاس امریکا، ساختمان مقر «بیت‌العدل اعظم»، «مشرق‌الاذکار» در ساموآ، مرکز آموزش بین‌المللی بهاییت، کتابخانه مرکزی «دانشگاه سیچوآن» پکن، ساختمان مرکزی رادیو تلویزیون چین در پکن، یادمان ملی هولوکاست در کانادا و… از جمله آثار اوست.

اما این معمار شناخته شده ایرانی که در دهه هشتم زندگی‌اش است و بیش از نیمی از عمر خود را در مهاجرتی اجباری بعد از وقوع انقلاب اسلامی گذرانده، نامش بیش از همه با برج «آزادی» گره خورده است. برجِ سفیدِ پای دربندی که بیش از چهار دهه است به تاریخ ایران، خصوصا وقایع سیاسی‌اش از فاصله بسیار نزدیک چشم دوخته است اما طراح و سازنده‌اش از فرسنگ‌ها آن طرف‌تر با دلتنگی بسیار تنها بر خیال و خاطره آن دست کشیده با این غم که هیچ‌کدام از فرزندانش تا به حال در زندگی‌شان برج آزادی را از نزدیک ندیده‌اند.

در روزهای منتهی به سالگرد انقلاب سال ۱۹۷۹ نگاهی داشته‌ایم به برج «شهیاد/ آزادی»، داستان‌هایی که بر این سمبل ایران مدرن و سازنده‌اش در این ۴۳ سال گذشته است.

 

 

امانت چطور برای ساخت «شهیاد» انتخاب شد؟

حسین امانت ۲۴ سال داشت و تازه از دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شده بود که با آگهی مسابقه‌ای به اسم «طراحی ساختمان شهیاد آریامهر» روبرو شد که به دستور «فرح دیبا» برای یادبود جشن‌های ۲۵۰۰ساله شاهنشاهیِ ایران در نشریات مختلف چاپ شده بود. امانت با شک و تردید در این مسابقه شرکت می‌کند اما از میان ۲۱ طرح ارائه شده، طرح او برگزیده و برنده می‌شود.

او زمانی پروژه ساخت شهیاد را شروع کرد که فقط سی ماه تا برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ساله شاهنشاهیِ ایران باقی مانده بود و او هم تجربه‌ای درباره پیشبرد پروژه‌هایی به این حد بزرگ و حساس نداشت و به گفته خودش «باید یاد می‌گرفت در یک بوروکراسی پیچیده و گاه بسیار فاسد» حرکت کند. اما حمایت‌های تمام و کمالی که از او خصوصا از سمت محمدرضا شاه شد؛ مسیر را برایش هموار کرد.

ساخت برج شهیاد، پنج سال زمان می‌برد و در ۱۴ ژانویه ۱۹۷۲ به روی عموم مردم باز می‌شود. این اتفاق حسین امانت را به یکی از معماران شناخته شده و حرفه‌ای در سطح جهانی و یک ستاره نوظهور در صحنه معماری ایران تبدیل می‌کند.

برای مراسم افتتاحیه رسمی (۱۹۷۱) منشور اصلِ کوروش که بسیاری از مورخان آن را اولین منشور حقوق بشر می‌دانند، از موزه بریتانیا به امانت گرفته می‌شود تا در موزه برج نمایش داده شود.

امانت روز افتتاحیه رسمی مراسم را این گونه توصیف می‌کند:

«… من در گوشه‌ای پنهان شده بودم که یکی از دوستان دوران دانشکده معماری، مرا پیدا کرد و گفت: «چرا اینجا ایستادی؟ باید بیایی جلو.» و مرا به پای طاق اصلی آورد. من تنها کسی بودم که آنجا ایستاده بودم، بقیه مردم همگی نشسته بودند. سران ممالک و میهمانان اعلیحضرت می‌آمدند. اعلیحضرت بازوی هایله سلاسی را که آن روزها پیرمردی بود؛ گرفته بود و با او و چند نفر دیگر در اطرافش صحبت می‌کرد. وقتی مرا دید به من اشاره کرد که جلو بیایم و رو به دیگران با حالی پر از غرور گفت: «این مرد جوان این ساختمان را طراحی کرده است.»

 

حسین امانت چند ماه قبل از وقوع انقلاب به همراه همسرش برای تولد سومین فرزندشان به انگلستان می‌رود. (نوامبر ۱۹۷۸) اما آشوب‌ها در ایران بالا می‌گیرد و او به توصیه دوستانش بیشتر از آنچه در نظر داشته، خارج از کشور می‌مانند. امانت سه سال بعد برای خرید مبلمان ساختمان محل کارش در حیفا (اسرائیل) به ونکوور می‌رود تا کاخ دادگستری و برخی از جزئیات آن و همچنین مبلمان اداری به کار رفته در آن را ببیند و در همین سفر است که عاشق ونکوور می‌شود و ماندگار این شهر و کشور.

 

نقشه‌هایی برای انهدام «شهیاد»

برج «شهیاد» پیش و پس از انقلاب در معرض خطر از بین رفتن و انهدام قرار گرفت که البته در هر دو زمان توسط طرفداران جمهوری اسلامی بود.

حسین امانت در این باره در مصاحبه‌ای توضیح داده است: «در ایران نیروهایی علیه شاه و رژیم تلاش می‌کردند اقدامات تروریستی انجام دهند. آن‌ها با همه این مسائل، به ویژه جشن‌های بزرگ دولتی و هزینه‌هایی که صرف آن‌ها می‌شد، مخالف بودند. هرچند درمورد برخی از مخارج شاه، (حرف آن‌ها) درست است اما آن‌ها به سطوح مضحک عملکردی در این باره رسیده بودند که واقعاً ضروری نبود.

هرچند من متخصص وقایع زمان نیستم و نمی‌خواهم چیز اشتباهی بگویم اما فکر می‌کنم، «محمدعلی رجایی» که در زمان خمینی نخست‌وزیر شد، یکی از توطئه‌کنندگان برای این کار (از بین بردن برج شهیاد) بود و در اثر این جور عملکردها دستگیر و شکنجه شد. (درباره برج شهیاد) من در روزها و هفته‌های منتهی به پایان کار، بسیار مشغول بودم و بیست و چهار ساعت در محل بودم تا همه چیز را آماده کنم. خصوصا اینکه گفته بودند چند روز قبل می‌خواستند آن را منفجر کنند و چیزهایی از این قبیل، که من هرگز به حقیقت موضوع پی نبردم، اما فکر می‌کنم یک نفر به ترانسفورماتوری رسیده بود که زیر زمین، نزدیک بنای تاریخی (کار گذاشته شده) بود. و افراد امنیتی گفتند که می‌خواستند همه چیز را منفجر کنند.

او درباره تهدیدهای بعد انقلاب هم می‌گوید: «آن‌ها (انقلابیون) مقبره پدر شاه را از بین بردند و روی آن توالت ساختند، (شیوه‌ای) که آن‌ها دنیا را می‌بینند. اما با شهیاد؛ این کار را نکردند، چون می‌دانستند مردم چقدر به آن احترام می‌گذارند و این نیروی ارتباط مردم با این ساختمان بود که آن‌ها را از تخریبش باز داشت. خلخالی، این دیوانه اوایل انقلاب که هویدا -نخست وزیر شاه- و بسیاری از افراد دیگر را شخصاً اعدام کرد، می‌خواست شهیاد را خراب کند؛ فکر می‌کنم حتی در کتابش هم به این موضوع اشاره کرده است. چند سال پیش هم یکی از نویسندگان روزنامه کیهان نوشت: «بزرگ‌ترین اشتباه این بود که این ساختمان را خراب نکردند… شبحی از تاریکی به خاطر اتفاقاتی که در کشورم می‌افتد، بر روح من نشسته است. من واقعاً صدمه دیده‌ام و یک فرد عادی نیستم زیرا کشور من در زیر این شبح، در این شب تاریک (گرفتار) است.»

 

آستیاژ حقیقی و نامزدش امیرمحمد احمدی و ۱۰ سال زندان برای رقصیدن در میدان آزادی

 

محبوبیت «برج شهیاد» و گره خوردن به وقایع سیاسی

برج «شهیاد» در طول چهار دهه گذشته، با حوادث سیاسی و جنبش‌های اجتماعی ایران در دوره‌های مختلف پیوندخورده است. گویا این برج همواره از ارتفاع ۵۰ متری نظاره‌گر تاریخ ایران بوده است. در زمان انقلاب ۱۹۷۹ بسیاری از تجمعات از میدان‌ها و خیابان‌ها می‌گذشت و به «شهیاد» می‌رسید.

عکس‌های زیادی از این برج در زمان انقلاب گرفته شده که جمعیت بسیار زیادی از مردم را گرداگرد آن با پوسترهایی از خمینی و شعارهای انقلابی نشان می‌دهد.

بعد از وقوع انقلاب اسلامی نام بیشتر مکان‌ها، خیابان‌ها و میدان‌ها و… تغییر کرد که یکی از آن‌ها هم، برج «شهیاد» بود.

این مکان به دلیل اجتماعاتی که در جریان انقلاب در دل آن برگزار می‌شد و همچنین برگزاری برنامه استقبال از روح‌الله خمینی در بازگشت از پاریس به تهران، به «آزادی» تغییر نام داد و نماد انقلابی شد که در تقابل با نظام شاهنشاهی پا گرفت.

امانت درباره این تغییر نام می‌گوید: «قبل از انقلاب نام این برج، شهیاد بود اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال۱۹۷۹ آزادی هم نام خوبی است. ولی فکر می‌کنم این بنا به نام اصلی خود؛ «شهیاد» (در آینده) نامیده خواهد شد.»

میدان شهیاد در زمان جنگ ایران و عراق و پس از آن هم محل گردهمایی بسیاری از طرفداران حکومت خصوصا در جشن‌ها و راه پیمایی‌های موسوم به دهه فجر بوه است که پروپاگاندای رژیم ج. ا همواره سعی در نشان دادن حضور جمیعیت بسیار در این میدان بود.

در جریان اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۹ و تقلب صورت گرفته، از میدان شهیاد تصاویری منتشر شد که بازهم یادآور گردهمایی‌های بزرگ و مردمی پیش از انقلاب اسلامی بود با این تفاوت که جمعیت بسیار زیادی تحت عنوان جنبش سبز به دنبال تحقق مفهوم ملت و حقوق از دست رفته مدنی‌شان از خیابان‌های اطراف به سمت خیابان و برج آزادی آمده بودند.

این تجمع برای حسین امانت از میان تمام رویدادهای مهمی که این برج در تاریخ معاصر ایران دیده اهمیت بیشتری دارد.

«شهیاد مثل آغوش پدرانه‌ای بود که همه آدم‌های در مقابل خودش را در آغوش گرفته بود. از این که میلیون‌ها نفر در سال ۲۰۰۹ به میدان شهیاد آمدند و بعد کتک خوردند و بسیاریشان کشته شدند، عمیقاً متأثر شدم. این ماجرا بسیار غمگینم کرد. من به این دلیل که بهائی هستم، دیگران را می‌بخشم، روی بی‌عدالتی‌هایی که بر شخصِ من روا داشته شده است انگشت نمی‌گذارم و از آن عبور می‌کنم، اما دیدنِ آن حادثه برایم خیلی دشوار بود چون مردم در آن‌جا پناه گرفته بودند.»

برج آزادی در جنبش اخیر ایرانیان «زن-زندگی- آزادی» هم جایگاه و حیات سیاسی خودش را داشت. در همین زمان ویدیویی از یک دختر و پسر به نام‌های آستیاژ و امیرمحمد منتشر شد که درحال رقصیدن در اطراف میدان آزادی بودند.

آن‌ها کمی بعد دستگیر و در دادگاهی به ریاست قاضی بدنامی به اسم «صلواتی»، متهم به «تشویق به فساد و فحشا»، «اجتماعی و تبانی به قصد بر هم زدن امنیت ملی» و «فعالیت تبلیغی علیه نظام» شدند و هر کدام ده سال حکم حبس گرفتند در حالی که تنها بیست سال داشتند. (آستیاژ حقیقی متولد ۲۰۰۱ و امیرمحمد احمدی متولد ۲۰۰۰)

دلم برای ایران بسیار تنگ شده است، خوابش را می‌بینم و بارها در تصورات و خیال‌هایم به آنجا سفر کردم. افسوس می‌خورم که قبل از ۳۰ سالگی ایران را ترک کردم در حالیکه بیشتر جاهای کشورم را ندیده بودم. می‌توان گفت که این دلتنگی تا حدی به خاطر آفتاب و معماری ایران است. امروز از هر آن‌چه داشتم و از محله‌مان دور هستم. سه فرزند دارم که سعی کرده‌اند زبان فارسی را یاد بگیرند، اما تسلط کافی برای خواندن اخبار روزنامه‌های فارسی‌زبان را ندارند و این موضوع مرا غمگین می‌کند – و در ضمن، هیچ‌کدام از آن‌ها تا به حال در زندگی‌شان برج آزادی را از نزدیک ندیده‌اند.

 

منابع: وب‌سایت bidoun، aasoo و مقاله تحلیلی بر دیدگاه‌های حسین امانت در طراحی بناها با مضمون معماری ایرانی

 

 

برچسب ها:

ارسال نظرات