«همه کشورها، همه فرمانرواییهایی که بشر تا کنون در سایهشان زیسته است، یا جمهوری بودهاند یا پادشاهی. پادشاهیها یا پدر در پدر به ارث رسیدهاند یا نوبنیادند. نوبنیادها یا یکسره نوبنیادند... یا پارهای هستند پیوندانیده به قلمرو موروثی پادشاه و فراچنگ آمده او. قلمروهایی که فراچنگ میآیند یا به زندگی در سایه پادشاه خو گرفتهاند یا به زندگی ازادانه؛ و شهریار آنها را به تیغ خود گرفته است یا به تیغ دیگران یا آنکه به یاری بخت یا کاردانی فراچنگ آمدهاند.» برگرفته از «شهریار» اثر نیکولو ماکیاولی ترجمه داریوش آشوری
«تو چه کردهای که لایق اینهمه مزایا شدهای؟ فقط برای زاده شدن زحمت کشیدهای!» برگرفته از «اپرای عروسی فیگارو» اثر پیر-آگوستن کارون دو بومارشه، ترجمه امیر کریمنژاد
از ابتدای انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریکهایی فدایی خلق مهمترین گروههای اپوزیسیون جمهوری اسلامی بودند. با آنکه تمام انقلابیون تحت تاثیر کاریزمای آیتالله خمینی بودند، اما میتینگهای آن دو تشکیلات هم دست کمی از جمعیت حاضر در سخنرانی آیتالله نداشت و با دهها هزار شرکتکننده و سمپات برگزار میشد اما چند اتفاق شرایط را تغییر داد؛ سازمان مجاهدین به عراق رفت و در اوج جنگ ایران و عراق، جانب طرف عراقی را گرفت و مدتی بعد عملیات فروغ جاویدان یا به زعم جمهوری اسلامی، عملیات مرصاد باعث شد هر چه اسلاف آنها طی دهههای گذشته رشته بودند و حامی جذب کرده بودند، پنبه شود. به تعبیر «عباس امانت» تاریخدان برجسته ایرانی، عملیاتی انجام شد که نه فروغی داشت و نه جاویدان بود. این ماجرا و مهمتر از آن، تبدیل سازمان مجاهدین به یک «فرقه» که رفتارهای آنها غیرقابل درک بود، این گروه اپوزیسیون را به مرور در دید مردم ایران به محاق برد و آهستهآهسته برای بخش بزرگی از جامعه ایران به یکی از گروههای منفور تبدیل کرد.
گروه دوم چریکهای فدایی خلق بودند که ابتدا با انشعاب به دو گروه «اقلیت» و «اکثریت» و بعد ادامه انشعابهای دیگر چند پاره شد. باقیمانده هم یا اعدام شدند یا پناهنده. اگرچه در حوزه اندیشه و ادبیات و هنر تاثیر آنها در فضای سیاسی ایران باقی ماند، اما نسل بعد نتوانست همچون چهرههای قدیمی تشکیلات سازمانی خود را حفظ کند. فضای توسعه از دهه ۱۹۹۰ میلادی به بعد هم چندان پذیرای مبارزه مسلحانه نبود و به این ترتیب گروههای چپگرای مبارز هم به مرور به خاطرات پیوستند و نتوانستند در نقش یک اپوزیسیون قوی باقی بمانند.
به جز این دو گروه، یک گروه اپوزیسیون مهم وجود داشت که بر خلاف آن دو، هر چه زمان میگذشت، قدرت بیشتری مییافت؛ طرفدارانِ سلطنت.
جریان سلطنتطلب تشکیلات سازمانی خاصی نداشت و صرفا متکی به تبلیغ سینه به سینه بود و عاشقان محمدرضا شاه پهلوی با جملاتی نظیر «خدا بیامرز»، «رضا شاه روحت شاد»، «چه بودیم و چه شدیم» و ... خاطرات خود را از دوران سلطنت پهلوی زنده میکردند. عملکرد جمهوری اسلامی هم روز به روز به تقویت این خاطرات کمک میکرد تا جایی که از دورهای به بعد بخشی از مردم به این نتیجه رسیدند که پایان سلطنت کاری نادرست بود. محمد قائد مینویسد «در تاریخ جهان سابقه ندارد پادشاهی را با فحش و نفرین بدرقه کرده باشند اما چند سال بعد برای بازگشتش دعا کرده باشند!»
محمدرضا شاه این اقبال را یافت که از این منظر در تاریخ بدون رقیب باشد اما مرگ زودهنگام او در غربت، فرصت را از او گرفت تا دعای حامیانش را اجابت کند؛ با این حال سلطنتطلبان همچنان بخت بزرگی داشتند که شاه فقید دو فرزند پسر برای میراثداری پدر داشته باشد و طبیعی بود شانس بزرگتر با پسر ارشد باشد: رضا پهلوی پسر بزرگ محمدرضا شاه پهلوی.
رضا پهلوی از ابتدای انقلاب تا کنون چند بار تلاش کرد بتواند جای پدر را بگیرد؛ یکبار در همان ایام پیروزی انقلاب که در سن ۱۹ سالگی وقتی به همراه خانواده از ایران خارج شده بود، با ایده افرادی همچون اردشیر زاهدی و اشرف پهلوی ادعای تاج و تخت کرد و مقابل دوربین قرار گرفت و اعلام آمادگی کرد که با «ایدههای جدید مردمدارانه» قبول مسئولیت کند و پادشاه شود.
فیلم منتشره از رضا پهلوی در فضای آن زمان بازتاب زیادی نداشت؛ چراکه در آن روزها هنوز تلویزیون ماهوارهای برای مردم وجود خارجی نداشت و تا پیدایش اینترنت عمومی و شبکههای اجتماعی دور بودیم که اینها بتوانند صدای مدعی نوجوان تاج و تخت را به گوش حامیانش برسانند. آنها هم که صدای رضا پهلوی را شنیده بودند، معترف بودند که او آنقدر خام و بیتجربه است که توان رقابت با آیتالله را ندارد و مهمتر اینکه بسیار دشوار بود تصور اینکه میلیونها مردمی که به خیابان ریختهاند و برای سرنگونی شاه انقلاب کردهاند، حالا دودستی قدرت را به فرزند همان شاه تقدیم کنند.
رضا پهلوی از همان سال به عنوان مهمترین رقیب جمهوری اسلامی مطرح بود اما ظاهرا آیتالله هم چندان او را جدی نگرفته بود و او را «بچه» خوانده بود. حمید داودآبادی به نقل از یکی از روحانیون مهم نقل کرده وقتی بحث ترور خانواده پهلوی مطرح شده بود، آیتالله چنین گفته است: «اگر بر شما ثابت شده که این زن [فرح پهلوی]، فاسد و فاسق است و حکمش اعدام است، او را بکشید! ولی گناه آن دو بچه و دو پلیس چیست که امکان دارد کشته شوند؟»
در سالهای بعد اما وضعیت رضا پهلوی به مرور تغییر کرد و او از نوجوانی خام، به جوان و سپس به میانسالی تبدیل شد که میتوانست مهمترین چهره «پروژه احیای سلطنت» باشد. نگاه احساسی مردم ایران به سلطنت و خاطرات دوران پهلوی هم به تثبیت این جایگاه کمک میکرد.
در تقسیمبندی برندها آنها را به دو دسته عمده تقسیم میکنند، یکی برندهای «کارکردی» یا «Functional» که مخاطبان بر اساس عملکرد و صرفا تاثیر کارکرد آن برند بر زندگیشان به آنها اقبال نشان میدهند. دسته دوم برندهای «احساسی» یا «Emotional» هستند که مخاطب به آنها نگاه احساسی دارد و کاری به عملکرد آنها ندارد. برای بخش مهمی از مردم ایران که حتی به لحاظ سنی، دوره پهلوی را درک نکردهاند، همین رویکرد «Emotional» وجود دارد و دیگر کاری به این موضوع ندارند که سابقه و عملکرد رضا پهلوی چیست و چرا او باید به عنوان گزینه مهم قدرت مطرح باشد.
در حقیقت تا سالهای میانی دهه نود خورشیدی، عمده تلاش برای بازگرداندن رضا پهلوی از منظر تقویت احساس برند در ذهن مخاطبان بود اما از سال ۱۳۹۷ جریان طرفدار نظام سلطنتی تلاش کرد در کنار توجه به وجه احساسی، وجه کارکردی سلطنت را نیز تقویت کند، به همین دلیل بود که «جریان فرشگرد» تاسیس شد.
فرشگرد سازمان سیاسی بود که به «لزوم سلطنت» وجه تئوریک و کارکردی میداد. آنها استدلال میکردند در هر منطقه جغرافیایی یک پدیده به عنوان «نماد انسجام» عمل کرده است؛ مثلا در منطقه قفقاز این «ایده کمونیسم» بود که موجب اتحاد کشورها میشد و با پایان کمونیسم نیز روسیه به یک دوجین کشور تجزیه شد. در کشورهایی نظیر یوگسلاوی و چکسلواکی نیز همین موقعیت وجود داشت و با تغییر ایدئولوژیک و از بین رفتن اتحاد کمونیستی، یوگسلاوی به ۶ کشور تجزیه شد و چک و اسلواکی هم دو کشور مجزا شدند. در مناطقی همچون عربستان، رویکردهای قبیلگی و شیخوخیت، همواره موجب انسجام بوده است. آنها در مورد ایران و کشورهایی همچون افغانستان که به لحاظ جغرافیایی در کنار ایران هستند هم اینگونه استدلال میکرد که «سلطنت» عامل انسجام است و برای جلوگیری از فروپاشی راهی جز سلطنت نیست.
در حقیقت سازمان سیاسی فرشگرد، خلاء کارکردی رضا پهلوی را با چنین تئوریهای پر میکرد و ظاهر ماجرا از علاقه فردی به شاه، به لزوم سلطنت برای حفظ یکپارچگی ایران تغییر کرد. با تاسیس فرشگرد، ایدههایی همچون «پیمان نوین با شاهزاده رضا پهلوی» و اخیرا «کارزار من وکالت میدهم» دو طرحی بودند که در راستای «گفتمان کارکردی» رضا پهلوی طراحی شده بودند. «پیمان نوین» پس از اعتراضات گسترده به افزایش قیمت بنزین کلید خورد و «من وکالت میدهم» نیز پس از آغاز اعتراضات در واکنش به درگذشت مهسا امینی.
کمپین «پیمان نوین» به سرانجام نرسید و سرنوشت کمپین «من وکالت میدهم» نیز مبهم است؛ چه آنکه یک مشکل بزرگ وجود دارد؛ مشکلی به نام خود «شاهزاده رضا پهلوی»!
در واکنش به کمپین «من وکالت میدهم» دو رویکرد وجود دارد؛ یکی حامیان سفت و سخت رضا پهلوی که در حقیقت بخش عمده آن، ادامه همان وجه «احساسی» برند سلطنت است. بخش دیگر منتقدانی هستند که این پرسش بزرگ را مطرح میکنند که چرا باید به رضا پهلوی وکالت داد و او چه ویژگی خاصی دارد که میتواند به عنوان وکیل مردم معرفی شود.
حامیان رضا پهلوی بر این باورند که او «خیر الموجودین» است. آنها دوره کنونی را بهترین زمان برای پایان دادن به جمهوری اسلامی میدانند و معتقدند اکنون که حاکمیت ایران ضربه بزرگی خورده، نباید به آنها مهلت بازسازی داد و ضربه آخر را باید محکمتر زد؛ آنگونه که کار یکسره شود.
به زعم طرفداران «وکالت می دهم»، برای یکسره کردن کار باید متحد بود. آنها گزینه خود را معرفی کردهاند و میگویند اگر کسی گزینه بهتری دارد، به میدان بیاورد و اگر ندارند، عجالتا ائتلاف کنند تا رسیدن به «دوران گذار» تسریع شود.
در مقابل، منتقدان نیز استدلالهای خود را دارند؛ پرسش آنها این است که در دوره زایش و استیلای دموکراسی در دنیا، چرا باید وکالت به سلطنت داد؟ و مهمتر آنکه رضا پهلوی چه تخصصی در امور اجرایی دارد که به او وکالت داد؟
این پرسش بنیادینی است که سلطنتطلبان پاسخی برای آن نیافتهاند و برای گریز از پاسخ، «شرایط حساس کنونی» را به عنوان راه فرار میبینند. واقعیت این است که رضا پهلوی ۴۳ سال فرصت داشت تا این خلاء را پر کند. او با ثروت میلیون دلاری که خانواده از ایران خارج کرد [رضا پهلوی در مصاحبه با صدای آمریکا گفته پدرش ۶۲ میلیون دلار از ایران خارج کرده است]، میتوانست صدها ایده پیاده کند؛ میشد خیریهای برای کمک به پناهندگان ایرانی تاسیس کند؛ موسسهای برای مشکلات حقوقی ایرانیان خارج کشور راهاندازی کند؛ بنیاد ایرانشناسی با حضور استادان و پژوهشگران تشکیل میداد و از این طریق درباره ایران تحقیقات جامعی انجام میداد که برنامههای او را برای آینده ایران تدوین میکرد و مثلا مشخص میشد برنامه سلطنتطلبان درباره «بیمهها»، «حقوق و دستمزدها»، «نیروهای نظامی»، «نقش ایران در منطقه»، «برنامه هستهای»، «اشتغال»، «محیط زیست»، «فرهنگ» و ... را مشخص میکرد. از این طریق او هم میتوانست خلاء نداشتن رزومه اجرایی خود را پر کند، هم میتوانست برنامهای مدون برای آینده داشته باشد، اما چنین نشد و به این ترتیب اعتبار او از «فرزند شاه بودن» فراتر نرفت.
نکته دیگر اینکه رضا پهلوی هیچگاه تکلیف خود را با «مواضع پدر» روشن نکرد. برای کسانی که از آنها میخواهد به او وکالت دهند، مشخص نیست که نگاه رضا پهلوی به «ساواک» چیست؟ او درباره چهرههایی همچون محمد مصدق، حسین فاطمی و ... چه نگاهی دارد؟ درباره دخالت خارجی در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ چه تحلیلی ارائه داده است؟ درباره احزاب چپگرا که در دوره محمدرضا شاه پهلوی غیرقانونی اعلام شدند، قرار است چه رویکردی اتخاذ کند؟ آیا اتفاقات ۱۷ شهریور را تایید میکند؟ او چگونه از زندانیان سیاسی جمهوری اسلامی حمایت میکند، اما یکبار از زندانیان سیاسی دوران پهلوی سخن نمیگوید؟ نظرش درباره ۱۶ آذر و روز دانشجو چیست؟ و ...
تمام اینها پرسشهایی هستند که رضا پهلوی در یک گفتوگوی چالشی و بدون سانسور پاسخی برای آن ندارد یا دستکم گوشه رینگ گیر میکند.
کمپین «من وکالت میدهم» در چنین شرایطی است که به تناقض برخورده است. البته تناقضهای بزرگتر نیز وجود دارد؛ مثلا داریوش اقبالی که زمانی به خاطر خواندن ترانه «بوی گندم» در دوره محمدرا شاه پهلوی به زندان افتاد، حالا چگونه حامی سلطنت شده و چطور میتواند این تناقضها را برای دیگران حل کند؟
فرض را بر این میگیریم که او پاسخ همه این سوالات را دارد و به آنها فکر کرده است. سوال این است که در شرایط، کمپین چه کمکی خواهد کرد؟ آیا قرار است این کمپین به عدد بالای ۵۰ میلیون برسد و سپس رضا پهلوی دست به کار شود؟
محمد قائد در مقاله «ظهور، صعود و معضلات جانكاه» مینویسد: «همهپرسى يعنى بهسازشنرسيدن حدود سىچهل درصد موافق، همين اندازه مخالف و مجموعاً همين نسبت مردّد، بىطرف يا بىعلاقه به دخالت در بحث. نتایج مثبت/منفی معمولاً ۴۸ به ۵۱ یا در همین حدود است. جز در خاورميانه و آفريقا، در كشورهايى كه سنّت اين كار دارند همهپرسى با نتيجه بالاى شصتهفتاد درصد معنايى ندارد زيرا اگر بهواقع چنين باشد يك كفـّه چنان سنگين است كه كار به همهپرسى نمىكشد. در ایران هیچ جناحی نمیتواند به ۵۱ درصد آرای عمومی دست یابد. چاره کار ائتلاف است اما با طرز فکر و عادات این مردم، محال خواهد بود.»
انقلاب و تغییرات بزرگ هزینه میخواهند. دستکم ۴ ماه گذشته نشان داده که در ایران گروه بزرگی از مردم و فعالان از دادن هزینه هراس ندارند؛ جانهای عزیز که در خیابانها گلوله خوردند و جوانانی که به دار کشیده شدند، گواه میل آنها به تغییر و بیباکیشان از هزینهای است که قرار است بدهند تا از سرکوب رهایی یابند و به آرزوهای خیلی ساده خود «برای یک زندگی معمولی» برسند اما آیا «شاهزاده رضا پهلوی» نماد رسیدن به این آرزوهاست؟ اگر پاسخ مثبت است، در «وکالت» درنگ نکنید و اگر با خواندن این گزارش، پاسخی برای سوالات نیافتید، بدانید که «شاهزاده» آخرین انتخاب نیست و انقلابها همواره از دورن خود چهرههای تازه میسازند؛ چهرههایی از میان خودتان.
متن رو خوندم و واقعا حیرانم از این حجم تحلیلای آب دوغ خیاری…متنی به ظاهر براندازانه اما به باطن نایاک مآبانه…مثال: خمینی نیروها رو برای جلوگیری از جدایی برای سرکوب کردستان گسیل کرد؟ کردستان دنبال جدایی نبود سرکوب کردستان به این خاطر بود که زودتر از همه ایران متوجه دیکتاتوری جدید ج.ا بود. رضا پهلوی بارها تاکید کرده که اولا دنبال قدرت نیست دوما جمهوری رو می پسنده. شما با چسباندن کلمه شاهزاده (که خودشون هیچوقت ازش استفاده نمیکنن) همانند طرفدارن تندروی ایشون از ایشون مدعی سلطنت میسازید و گناه پدر رو پای پسر می نویسید. وگرنه ایشون ادعای بازگشت به سلطنت ندارند. به عنوان کسی که هیچ تعصبی نه روی شخص رضا پهلوی و نه هیچ کس دیگه ندارم متن شما رو نه یک تحلیل بر دو سوی ماجرا بلکه جهت دار به سمت تخریب رضا پهلوی می بینم. واقعا متاسفم که به عنوان یک رسانه اصل بی طرفی رو رعایت نمی کنید. امیدوارم حداقل عنایت به خرج داده و اصل آزادی بیان را لااقل رعایت کرده و نظر من رو منتشر کنید.
مریم
j27 jژانویه j2023