هر دو فردِ ایرانی، هر دو گروه از مردممان، هر دو حزب و سازمان که باهم متحد یا متفق میشوند میخ دیگری بر تابوت دیکتاتور فرو مینشیند. گرچه روند اتحاد و ائتلاف به آرامی پیش میرود اما در این پیشروی تردید نیست.
«بامداد شعرمان» چشمانتظار بود تا مادران سیاهپوش، داغدارانِ زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد از سجادهها سر برگیرند. مژده بامداد! مادران سر از سجاده برگرفته، در خیابان و زندان و بیمارستان و بر سر مزارهای دختران و پسرانشان فریاد آزادی سرمیدهند و ما همراه مادرانیم.
میگویند شاملو در جایی گفته که شعر زیر را در وصف خمینی سروده، این انتساب درست باشد یا نباشد هر واژه این سروده تیری به قلبِ تاریکِ دیکتاتور است و دیگر هیچ.
تقدیم به زندانیان، اعدام و کشتهشدگان جنبش «زن زندگی آزادی».
از سجادهها
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسارِ ترانههای بیهنگامِ خویش.
و کوچهها
بیزمزمه ماند و صدای پا.
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبانِ تشریح،
و لَتّههای بیرنگِ غروری
نگونسار
بر نیزههایشان.
*
تو را چه سود
فخر به فلک بَر
فروختن
هنگامی که
هر غبارِ راهِ لعنتشده نفرینَت میکند.
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاسها
به داس سخن گفتهای.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
از رُستن تن میزند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.
*
فغان! که سرگذشتِ ما
سرودِ بیاعتقادِ سربازانِ تو بود
که از فتحِ قلعهی روسبیان
بازمیآمدند.
باش تا نفرینِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادرانِ سیاهپوش
ــ داغدارانِ زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجادهها
سر برنگرفتهاند!
ارسال نظرات