دور نیست روزی که «به‌پای آدمی کبر سماوی، سرنگون گردد»

دور نیست روزی که «به‌پای آدمی کبر سماوی، سرنگون گردد»

حکومت در ایران می‌تازد، می‌گیرد، می‌بندد، شکنجه‌ می‌دهد، و جان می‌ستاند از جوانانی که هیچ جز زندگی نمی‌خواهند.  محسن شکاری و صدها جوان و نوجوان دیگر در این چند ماه اخیر کشته شدند. این شهیدانِ آزادی، هزاران مجروح و هزاران هزار اسیر برگی می‌شوند بر دفتر کارنامه‌ی سیاه و خونین این حکومت که از آغاز تا به امروز هرگز زبان گفت‌وگو را با مردم کهن‌دیار را امتحان نکرد.

شعر زیر سروده‌ی زیبایی است از یکی از قربانیان این نظام. ممکن است بسیاری از ما با خط و سیاست و ایدیولوژی احسان طبری موافق نباشیم اما در زیبایی و گویایی این شعر او تردیدی نیست و انگار برای چنین روزهایی سروده شده است.

در این بزم بزرگ رزم خواهم جام برگیرم

ثَنای جان‌فشانان عدالت را زِ سَر گیرم:

شما اِی دوستانِ خُفته با صد سُرب در پیکر!

شما اِی عمرِ خود را برده در زندانِ وحشت سر!

شما ای همرَهانِ سخت‌جان در شامِ استبداد!

شما ای آشنایانِ مُهاجر، راندۀ بی‌داد!

زمانی نو رسد از راه و این بایایِ تاریخ است

از این‌رو آنچنان باشیم، کآن شایای تاریخ است

زمان چون ریسمانی دان که نَه انجام و آغازش

سراسر با شگفتی‌ها قَرین سِیرِ پُر از رازَش

بشر را زین رسن، یک گز کما بیش است اَندَر کف

مژه برهم زَنی، سرمایۀ جان می‌شود مصرف

وگر در گور جای ماست، رسم ما روا گردد

که کارِ آدمی باقی‌ست، ور جسمش فنا گردد

ولی در خورد این پیکار بودن کارِ آسان نیست

به گیتی کم کسی کز این رهِ خونین هراسان نیست

اگر بر ژِندۀ هستی است چنگِ آزمندِ تو

نیاید هیچ خِیر از خاطرِ راحت پسندِ تو

در این میدان محنت رِندِ عالم سوز می‌باید

کسی کو در نبرد عشق شد پیروز می‌باید

نمی‌‌بودند اگر این راستانِ آرمان پرور

نمی‌بود ار عنادِ سختِ این گردان نوآور

گر انسان در پسِ دیوارِ ترس و جهل بنشستی

ره خود، سویِ این اُوجِ جهان‌بین کی گشودستی؟

سزا گفتند و این گفتار را اَرزندگی باشد

«جُنون قهرمانان، عین عقل زندگی باشد»

شما ای خودپسندانی که مَر خود را پرستارید!

سزیدن نام انسان را نه کاری خُرد پندارید

حیاتِ خویش را آراستن رزمی است بس مشکل

نه تنها در برون، بَل گاه خصم توست اندر دِل

برای خویش‌سازی، ضد خود هم رَزم باید کرد

از آن آغاز ره، عزمِ سفر را جزم باید کرد

تپیدن بهر سودِ خویش، زین خود مبتذل‌تر نیست

تفاوت بین این هستی و هستی بهیمی چیست؟

برای مردمان بودن، طریق این‌ست، وین پیداست:

مر آن را آدمی دان، کو به‌سویِ آدمی شِیداست

ولی بنگاه کار است این جهان بر زادۀ عالم

خراج بخت را، باید ستاند از چنگ این عالم

بباید کوه‌های مانع از راهِ طلب کندن

زمان را نیک سنجیدن، زِ چهرش پرده افکندن

زبانِ رنگ دانستن، به رازِ سنگ پی بردن

فروغِ مهر پالودن، مسیرِ چرخ پیمودن

هزاران قصه‌ی نادیده دیدن، سخت‌جان گشتن

به‌سختی پا فشردن، اندک اندک پهلوان گشتن

توانا کردِگاری این تَبار آدمی‌زاد است

که دستاوردِ او در خوردِ صَد دستش مَریزاد است

از این کوشش ظفر زاید، ندارم هیچ تردیدی

به گیتی در برافروزیم، آن‌سان پاکْ‌خورشیدی

که خورشیدِ فلک در جنبِ آن خوار و زَبون گردد

به‌پای آدمی کبر سماوی، سرنگون گردد

ارسال نظرات