احمد زیدآبادی
بااینهمه مقامهای جمهوری اسلامی بر این نکته اصرار داشتند که سیاستهایشان در موارد فوق، منطبق با منافع ملی و واقعگرایی سیاسی است و کاملاً مبنای عقلانی و قابل دفاع دارد.
قاعدتاً هنگامی که موضوعی با استدلال عقلانی یعنی منطقِ هزینه – فایده قابل دفاع باشد، تابوسازی از آن موضوع و خارج کردنش از دایرۀ بحث و نقد و مخالفت، تناقضی آشکار و بسیار تردیدبرانگیز است.
طبق عقل سلیم، هرگاه نقد مسئلهای ممنوع شود، به طور حتم، یک جای ماجرا اشکال دارد و پایش بهسختی میلنگد.
اکنون این وضعیت، نزد نیروهایی که خود را اپوزیسیون جمهوری اسلامی معرفی میکنند، در بارۀ ضرورت «انقلابِ دوباره» در ایران نیز پیش آمده است. این نیروها گرچه در مقام عمل قادر به پیشگیری از بحث و نقد در این مورد نیستند و امکان مجازات قضایی افراد را هم ندارند، اما فشار روانی سنگین و پرحجمی را از طریق رسانهها به منتقدانِ انقلاب دوباره وارد میکنند به طوری که اغلب صاحبنظران از ورود به این مبحث نگران و گریزان شدهاند.
در واقع، این فضای سنگین روانی در جهت تقدیسِ «انقلاب دوباره» و تابوسازی از آن به کار افتاده است بهطوریکه به طرزی غیرمنصفانه و ناعادلانه هر نوع انتقاد یا مخالفت با آن را مترادف حمایت از نظام موجود در ایران و استمرار آن تعبیر میکنند و با انگهای مرسوم در بین حامیان نظام جمهوری اسلامی، به ملکوک و بدنام کردن منتقدان و مخالفان خود برمیخیزند.
همین یک فقره، بهخودیخود نشانگر آن است که یک جایِ بحث «انقلاب دوباره» بهشدت میلنگد و حامیان آن قادر به دفاع عقلانی و منطقی از آن نیستند. بهواقع اگر دلایل محکم و متقنی در این باره در میان بود، چه نیازی به بدنام کردن و به هراس افکندن منتقدان و مخالفان انقلابِ دوباره، پیش میآمد؟
باری «انقلاب» در نزد متفکران عصر باستان از جمله افلاطون و ارسطو در شمار بلایایی همچون طاعون و زلزله و قحطی به شمار آمده و تمام فلسفۀ سیاسی این دو فیلسوف نامی در جهت پیشگیری از انقلاب بهعنوان یک بلای خانمانسوز اجتماعی سامان یافته است.
پس از رنسانس در اروپا نیز عمده فعالیت فکری متفکرانی مانند نیکولو ماکیاولی و توماس هابز نیز به ارائۀ دستورالعملهایی برای جلوگیری یا مقابله با انقلاب معطوف شد و این مفهوم تا انقلاب کبیر فرانسه عمدتاً امری مذموم و از جملۀ بلایای اجتماعی محسوب میشد.
انقلاب فرانسه با شعار «آزادی، برابری و برادری» به «انقلاب» وجههای مثبت و رهاییبخش داد، اما این وجهه تنها به شعارهای انقلاب منحصر شد چرا که عملکرد انقلابیون پس از سرنگونی نظام سلطنت، چنان آکنده و مشحون از سبعیت و خشونت و ترور و وحشت و خونریزی شد که نه فقط بسیاری از مردم عادی بلکه سران انقلاب را نیز یکبهیک از دانتون گرفته تا روبسپیر به زیر تیغ گیوتین فرستاد تا اینکه روزی بناپارت قدرت را به دست گرفت و با جنگهای بیامانِ خود اروپا را غرق خون کرد.
در واقع حیثیت و وجهۀ انقلاب در دوران معاصر عمدتاً مدیون کارل مارکس است، متفکری که جنگ طبقاتی در گسترهٔ جهانی را ضرورت تأسیس نظام اشتراکی پرولتاریایی میدانست و برای مفاهیم مربوط به ملت – دولت از جمله وحدت ملی، منافع ملی، امنیت ملی و امثال آن کمترین ارزش و اصالتی قائل نبود.
بااینحال، انقلابهایی که در قرن بیستم با ادعای پیروی از نظریۀ مارکس، در دو کشور بزرگ آسیایی یعنی روسیه و چین به وقوع پیوست، تجربهای چنان خونبار و خشونتآمیز و پرهزینه از کار در آمد که تنها الهامبخش برخی از جوامع متأثر از افکار و برنامههای گروههای حامی لنینیسم و مائوئیسم در جهان پیرامونی شد و برای دیگر ملتها بهصورت موردی از عبرتآموزی و پرهیز از تکرار آن در آمد.
این در حالی است که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، انقلاب بخصوص در قلمرو کشورهای تحت سیطرۀ آن، برای برخی محافل نئومحافظه کار و لیبرال در دنیای غرب نیز پدیدهای دلانگیز شد. این انقلابها که از آنها بهعنوان «انقلاب رنگی» یاد میشود، بیشتر از جنس جابهجایی کموبیش مسالمتآمیز قدرت در پرتو حضور مردم معترض در خیابانها بود. نظامهای برآمده از این نوع انقلابها اما اغلب به همان آسانی که پدید آمدند ناپدید شدند و نظامهای سابق با مکانیسمی مشابه جای آنها را گرفتند.
طی یک دهۀ گذشته بسیاری از کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا نیز تحت آنچه «بهار عربی» نام گرفته است، گونهای از انقلاب را تجربه کردند. این انقلابها عموماً به جنگ داخلی، یا به بیثباتی و هرجومرج مستمر یا به بازگشت نظم کهن در هیئتی خشنتر و عریانتر منجر شده و تنها نمونۀ موفق آن یعنی تونس نیز اخیراً راه عقبگرد را در پیش گرفته است.
این تجربهها، بسیاری از کنشگران سیاسی و مدنی بخصوص در ایران را که برای بهبود یا تغییر شرایط کشورشان تلاش میکنند متقاعد کرده است که انقلاب چه از نوع کلاسیک و چه به سبک بهار عربی و چه از جنس رنگی، امری پرریسک و هزینهزا و برگشتپذیر است و نه فقط کمترین تضمینی برای موفقیت آنها در مراحل مختلف انقلاب بخصوص دوران تثبیت قدرت جدید وجود ندارد، بلکه چهبسا کشور را بهکلی با خطر ویرانی و نابودی روبرو کند.
در واقع، آن بخش از ایرانیانِ مخالفی که پس از ناآرامیهای دیماه سال ۹۶ و آبان سال ۹۸ ساز ضرورت انقلابِ دوباره در ایران را ساز کردند، ظاهراً هیچ نوع جمعبندی در بارۀ پدیدۀ انقلاب در قرن ۲۱ نداشتند و عموماً با تکیه بر شعارِ «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» که توسط جمعی از معترضان در جریانِ اعتراضهای خیابانی مطرح شد، وقوع انقلاب در ایران را امری ساده و ضروری و مفید و نتیجهبخش فرض کردند.
به نظر من، کل این داستان بر اساس نوعی عاطفه و هیجان شکل گرفته است و شدت این هیجان هم به حدی است که اجازۀ هیچ نوع انتقاد به اصل آن را نمیدهد.
واقعیت این است که بسیاری از مردم ایران از جنبۀ هیجانی با این داستان همراهاند، اما هنگامی که پای عمل و پرداخت هزینه برای آن پیش میآید، عقل عافیتاندیش و محاسبهگرشان آنها را از همراهی باز میدارد. البته عقل محاسبهگر را در مراحل نخستین انقلاب، معمولاً یک ایدئولوژیِ منادیِ ایجاد جامعهای آرمانی و کامل و بیعیبونقص و رهبر کاریزماتیک آن، مغلوب خود میکند و تودهها را از این طریق به جنبش میآورد. در شرایط کنونی جهان و بالاخص ایران اما نه از آن ایدئولوژی نشانی هست و نه از رهبر کاریزماتیک آن! آنچه هست یکسره خودنماییهای شخصی توخالی با وعدههای منقضی شده است که در هیچ ردۀ اجتماعی باورپذیر نیستند.
شاید به علت همین ناباوری است که بسیاری از حامیان هیجانی انقلاب میگویند، بله کار خوبی است بهشرط آنکه دیگران انجامش دهند!
این بحث ادامه دارد.
ارسال نظرات