نیما تو هم مثل کاکونسا در سال ۲۰۲۱ به دلیل نوشتههایت زندان رفتی. مقامات ایران اتهام «تبلیغ علیه نظام» را به تو وارد کردند. این اتهام به خاطر نوشتههای آنلاین و پژوهشهای تو بود. به عنوان یک فیلسوف و کسی که این اتهام مستقیماً متوجهش شده میتوانی بگویی چرا بازداشت شده بودی و چرا اتهام «تبلیغ علیه نظام» علیه بسیاری از نویسندگان در ایران طرح میشود؟
ممنونم به خاطر دعوتتان. بر مبنای گزارش شما من متوجه شدم که شاعران و ترانهسرایان از زمره کسانی هستند که بسیار هدف ماموران امنیتی دولتها قرار میگیرند و اگر چه این خبر بدی است اما قابل درک است. چون آنها صدایی نافذ و تاثیرگذار داخل جامعه دارند اما فقط تعداد کمی از مردم تحصیلکرده هستند که ممکن است بخواهند یک مطلب فلسفی ببینند، یک تحلیل دشوار بخوانند یا یک گفتار یا درسگفتار فلسفی بشنوند. من در کشور خودم متاسفانه نتوانستم کتابهای آمادهای که برای چاپ داشتم را منتشر کنم. تنها توانستم مقالات انتقادی خودم را در نشریاتی که عموماً خارج از کشور کار میکردهاند منتشر کنم. برای بیشتر از ده سال مقالاتم در رسانههای فارسیزبان مستقر در غرب انتشار پیدا کردهاند. علاوه بر صفحاتم در فیسبوک و اینستاگرام و توییتر البته. بنابراین نمیتوانم ادعا کنم که سوپرسلبریتی هستم یا یک رهبر سیاسی. با این حال ۷ فرد اطلاعاتی در منزلم در شمال تهران به من حمله کردند و همسایههای من را ترساندند. با گفتن اینکه اینجا یک فرد زنباره و یک مزاحم جنسی پیدا شده است. آنها چنین دروغ کثیفی گفتند تا بتوانند وارد ساختمان بشوند. بله من البته یک مزاحم هستم، ولی فقط در مواجهه با چنین سیستم فاسدی. وقتی فساد به نهایت درجه خودش میرسد، همه مردم، اغلب گروههای اجتماعی سعی میکنند اوضاع را بهتر درک کنند. من اینطور فکر میکنم. تحت این شرایط، واقعیت سیاسی و اجتماعی خودش را بهتر فاش میکند و حتی یک فلسفهخونده مثل من میتونه خطرناک جلوه کنه. از باب مطایبه گفتم. اما از استعاره و مطایبه که بگذریم ما جامعهای داریم که از پیامدهای یک انقلاب ایدئولوژیک رنج میبرد. و بعد بیش از ۴۰ سال جامعه ما نتوانسته از این بیماری خود را خلاص کند. به همین علت تعداد زیادی از مردم شامل بر شاعران و نویسندگان متفکران فریاد میزنند و اعتراض میکنند و بنابراین خود را به خطر میاندازند. مختصر بگویم، این فساد است. نهایت درجه فساد در جامعه ماست که علت اصلی است.
نکته بسیار جالبی است که شایسته است بیشتر تاکید کنیم. این قدرت کلمات است. کلمات این قدرت را دارند و شاعران و نویسندگان هم به تبع این قدرت میتوانند خطرناک باشند. آنها میتوانند در دل خودکامگان ترس ایجاد کنند.
نیما، ما در ایران کانون نویسندگانی داریم که بسیاری از اعضایش هدف ماموران قرار میگیرند و بازداشت میشوند. البته نویسندگان در تمام دنیا هدف قرار میگیرند و مثلاً در بلاروس مانند تاتسیانا و میانمار مانند ماسیا و نیکاراگوئه. آیا میتوانی برای ما از اهمیت حمایت صنفی بگویی و حمایتی که میشود در شرایط تهدید از نویسندگان به عمل آورد؟
شما نام کانون نویسندگان ایران را آوردید. بله، یکی از اعضای کانون، آقای بکتاش آبتین که شما نامش را ذکر کردید متأسفانه مرد. ظاهراً بر اثر کرونا در اوین. من در آنجا بودهام. پنج روز در زندان اوین بودم و میدانم که مراقبت بهداشتی اونجا ضعیفه. کانون نویسندگان ایران میراث یک انقلاب چپگرایانه است در ایران و بنابراین شما میتوانید حدس بزنید که نه فقط علیه حکومت اسلامی در داخل بلکه علیه دولتهای غربی علیه سرمایهداری و لیبرالیسم هم نگرشهای انتقادی دارد. ما نویسندگان و شاعران و رماننویسان بسیار شجاعی در این انجمن داریم که متاسفانه نمیتوانند از یکدیگر عملاً پشتیبانی کنند. تا آنجا که من میفهمم و آنها عملاً با مخاطرات واقعی سیاسی در ایران مواجهاند بنابراین بسیار آسیبپذیرند.
سازمانهای مستقر در غرب مانند همین انجمن قلم آمریکا و نمونههای دیگر از این دست به نظر من کمک بزرگیاند. من تصور میکنم که در تمام دنیا تنها درصد کوچکی از مردم شکوه ادبیات و زبان را میفهمند و تصدیق میکنند. این هم درست است که ادبیات گاهی نجاتبخش بوده است و گاهی هم نه. اما این هم به اعتقاد من بدیهی است که حتیالامکان ما باید از یکدیگر پشتیبانی کنیم.
نیما تو ۳هفته در سلول انفرادی بودی پیش از اینکه ایران را ترک کنی، در حالی که در معرض اجرای یک حکم پنجساله بودی بگو از دست مردمی که خارج از ایران هستند برای کسانی مانند تو چه کاری بر میآید؟ چطور میتوانند از نویسندگان داخل پشتیبانی کنند؟ چه کاری از رهبران سیاسی برمیآید تحت چنین شرایطی؟
من در واقع چهار هفته در سلول انفرادی بودم. مقصودم اینه که دقیقا ۲۸ روز شد. اجازه بدید بگم که وقتی از ایران فرار کردم موفق شدم بالاخره یادداشتی در فیسبوک منتشر کنم در باره این تجربه شخصی. درباره این تجربه سلول انفرادی. نام یادداشت «بیست و هشتمین شب» هست. در این یادداشت من بیاطلاعی کامل از شرایط بیرون از زندان رو دراماتیزه کردم. شما نمیدونید چه اتفاقی داره میوفته. برای شما برای خانواده و برای دوستانتون، و حتی نمیتوانید حدس بزنید چه تعداد مردم بیرون اساساً هیچ اهمیتی به این گرفتاری شما میدهند؟ من در این یادداشت لحظهای را دراماتیزه کردم که فهمیدم تمامی رسانههای بزرگ خبر بازداشت من رو کار کردهاند. همینطور کاری را که دوست دخترم در آن زمان برای نجات من برای جلوگیری از فراموششدنم انجام داد دراماتیزه کردم. چون شاید هیچ چیز بدتر از فراموش شدن نیست و بدتر از این نیست که زنده باشید اما احساس کنید که فراموش شدهاید. حسی شبیه به مرگ. بنابراین شخصاً سپاسگزارم از همه کسانی که حمایت کردند و با هر روشی که بلد بودند خبر دستگیری من را اعلان کردند. بنابراین تا آنجا که به خود من مربوطه من یک داستان عالی دارم که منتشر کردهام. مردم زیادی پیغام فرستادند و گفتند که با خواندن یادداشت من گریه کردند. حتی پیش از آنکه به انتهای متن برسند. اما من میتوانم بفهمم که به لحاظ امنیتی ظرایفی هست. به لحاظ امنیت فرد بازداشت شده و خانوادهاش که ما باید مد نظر بگیریم. تحت بعضی شرایط شاید سکوت بهتر باشه. اما من شخصا ممنونم از همهی دوستان، رسانههای بزرگ و متفکرانی که از من حمایت کردند.
ارسال نظرات