نرگس هاشمی
در گروپ اجتماعی «زنان رستاخیز» راضیه بارکزی اهل افغانستان و مدافع حقوق زن و حقوق بشر ویدیوی را پخش نمود و گفت: «ما در این چند روز شاهد اعتراضات شورانگیز و شجاعانۀ مردم ایران بالخصوص زنان آزادیخواه ایران علیه نظام آدمکش جمهوری اسلامی استیم از آنجایی که یکسال تمام است؛ ما هم در مقابل برادران آخوندهای ایران یعنی طالبان در حال نبردیم هدف آنها را کاملآ درک میکنیم. این را باید بدانیم که پایان این مبارزات پیروزی ملتهاست و به این فکر میکنم که همه ما و شما باید در مسیر واحد حرکت کنیم و تا بلند کردن کامل بیرق پیروزی و بیرق مبارزات جنسیتی در سراسر جهان این مبارزه باید با قدرت تمام ادامه داشته باشد. ما زنان همه و همه صدای مهساها و فرخندهها استیم و من به نمایندگی از زنان معترض غم شریکیامرا با خانوادۀ مهسا و تمام ملت آزادی خواه ایران اعلام میدارم. مهسا نمادی از انسانیت و آزادی است؛ در مقابل گروه افراط گرایی جمهوری اسلامی و حکومت طالبان که حکومتهایشان وابسته به تار موی زن است. نفرین باد برچنین حکومتهای استبدادی و زنستیز در ایران و افغانستان.»
گروه حرکت برای تغییر که جمعی کثیری از زنان و مردان افغان را دور هم جمع کرده تحت عنوان: «همیشه گفتند؛ خواهر حجابت کجاست؟ اما هیچگاهی نگفتند؛ برادر نگاهت کجاست؟» با همدردی با ملت ایران و قتل مهسا امینی در صفحات اجتماعی شعارهای ضد استبدادی حکومت آخوندی و طالبانی را سر دادند.
صنم عنبرین شاعر و نویسنده در صفحهاش به اعتراض به قتل مهسا این شعرش را نشر نمود:
«تو را به نام من و رسم و راه من چه غرض
تو را به پوشش شام و پگاه من چه غرض
مرا که سنگ زدی مذهبت سیاهی شد
تو را به دغدغهها و گناه من چه غرض
تو غرق تیرگی و زشتی درونت باش
تو را به مستی چشم سیاه من چه غرض
تو تیرهتر ز شبی در توهم خود باش
تو را به آینهی صبحگاه من چه غرض
دلی که عشق ندارد سرود مردگی است
برو تو را به مقام و به جاه من چه غرض
خدایگونه چه نفرین و آفرین داری؟
تو را به خوب و بد و اشتباه من چه غرض»
همچنان مژگان ساغر یکی دیگر از شعرای افغانستان در صفحهاش چنین ناله سر داد و نوشت:
«از کودکی شنیدهام وطن مادر آدم است. بدا به حال آن روزی که از مادرت بترسی.
در سرزمینهای ما که دین حرف اول را میزند. انسانیت مرده. در سرزمینهای ما ازمهربانی خداخبری نیست. درسرزمینهای که خداشناسی سرخط زندگی آدمهاست ظلم کشتار و نابودی ادامه دارد. کی جرئت رفتن به وطن را دارد؟ کی دلش میخواهد دوباره همین فردا به افغانستان سفر کند؟ کی در این وطن است که دلش نخواهد همین فردا در صورت داشتن امکانات از آن خرابشده بیرون نشود؟ کدام ایرانی دل و جرئت رفتن به ایران را دارد؟ چرا آدمها را به جرم زندگی، در خیابانها نابود میکنند؟ کی چنین حقی را به اینها داده است؟ دین و خدا؟ سیاست استبدادگرانهی دولتهای خون آشام و توتالیتر چرا زنان در بیشتر از هزار و چار صد سال محکوم به کشته شدن به خاطر یک تار مویشان کرده است؟ موی مظهر زیبایی انسان است یا مرجع خشونت در برابر زنان؟ چرا هیچ دستی به این بازی مضحک پایان نمیبخشد. چرا شما دربرابر ظلم و استبداد سکوت میکنید؟ به کدام جهنمی غیر این زندگی رقتبار اعتقاد دارید. ما در برابر هر بیعدالتی که جریان دارد در هر کجای این جهان مسوولیت انسانی داریم. چرا از مسوولیت شانه خالی میکنیم.»
مژگان ساغر این شعرش را در اعتراض به قتل مهسا نشر نمود:
"تو را به مویم چه؟
نبین به چادر من هی تو را به مویم چه؟
تو را به تندی فریاد در گلویم چه؟
تو کور خود شدهای طالبانه غفلت کن
تو را به ناز و نیاز و به سمت و سویم چه؟
تو احترام نداری به مذهب و دینت
تو را به بتکدهی دیرِ پیش رویم چه؟
هزار لعنت و بد گفتهام به تزویرت
تو را به پاکیِ احساس و های و هویم چه؟
من و خدای خودم آن خدای سِر و یقین
تو را به شک و گُمان و به جستجویم چه
هزار جان دگر زنده میشوم فردا
تو را به دختر محبوب ماهرویم چه؟
تو آبرو به دو کلدار و نصف جو دادی
تو را به نام و نسب یا که آبرویم چه؟
که درج گشته به نامم تمام تاریخات
تو را به نام من و مادر نِکویم چه؟»
با وجود شباهتهای شکلی و هممانندی جنسیتی در قتل مهسا و فرخنده دو دختری که در همسایهگی هم تولد شدند و نفس کشیدند هر دو یک نوع تراژیدی استند اما با تفاوتی که قابلبحث است این است که «چرا کشتهشدن مهسا امینی علیرغم سرکوب حکومت و خشونت پولیس، توانسته در ایران موج فراگیری از مردم را گذشته از تعصبات قومی و نژادی و زبانی به یک اعتراض ملی و سراسری تبدیل کند. اما مرگ فرخنده نتوانست خشم و اعتراض سیاسی-اجتماعی مشابه در افغانستان داشته باشد؟
بهار سهیلی، فعال مسائل زنان درگروه «پویایی زنان» در این باره گفت:
در هردو تراژدی قربانی، زنان جوان هستند که دریک لحظه، مسیر زندگیشان دگرگون شد و مرگشان جامعه و فراتر از مرزهای جغرافیایی را در بهت فرو میبرد.
فرخنده، قربانی سنت مردسالاری و دینخویی جامعهای بهشدت خرافاتی و زنبیزار شد. رویدادی که ثابت کرد ۲۰ سال حضور آمریکا و دموکراسی نتوانسته نقش محاکم صحرایی و خشونت عریان را حتا در مرکز کابل و در میان پایتختنشینان کمرنگ سازد.
فرخنده در اعتراض به سنت و محکمه صحرایی در قلب شهرنشینی، تبدیل به درآمد و پروژه شد نه هدفی برای تغییر ذهنیت سنگ بدست و الله اکبرگویی مردان خشمگین. این پروژه از خانوادهی خود او اتفاق افتاد. اعضای خانوادهی او صاحب منصب و مزایا شدند و دیگر کسی از آنها حرفی نشنید. اکثر زنانی که تابوت او را بر دوش کشیده بودند، خلاف ارزشها آلوده به فساد و اقدامات ضد ارزشی شدند که در آن روز آنها را زیر تابوت فرخنده جمع کرده بود. اما مرگ ژینا (مهسا امینی) جنبهی سیاسی داشت. واقعهای که پس از ۴۲ سال دیکتاتوری اسلام شیعی در ایران، تورم شدید، فقر گسترده و خشونت بیش از حد علیه مردم، مخصوصآ اقلیتهای قومی و مذهبی، بهانهای شد تا خشم انباشهشدهی مردم یکدست در خیابان فریاد زده شود.
مردم ایران پیش از این نیز بارها علیه حکومت به اعتراضات سراسری بیشماری دست زده بودند، حال اینکه فاجعه فرخنده در دورانی اتفاق افتاد که اکثر مردم افغانستان، دولت قبلی را هرچند فاسد و متقلب اما بهتر از طالب و «وضعیت بدتر» میدانستند.
جمیله سادات هاشمی به این عقیده است:
اساسیترین تفاوت به نظر من این است که مهسا توسط دولتی کشته میشود که تودهی مردم مخالف رفتارها و باورهای آناند، اما فرخنده از سوی مردم عام زجرکُش شد. تفاوت در سطح آگاهی مردم است. تفاوت در اولویتها است. اولویت بسیاری از مردم در افغانستان آزادی و عدالت نبوده است؛ اولویت این است که فردی از قوم و ملیت خودشان برسر قدرت باشد و برای رسیدن به آن حاضراند هر نوع ارزشی را قربانی کنند. بحث دیگر تعصب دینی است. در افغانستان، این تعصب بهجای بسیاری از مردم فکر میکند و تصمیم میگیرد، حتا اگر هیچ رد پایی از منطق و عقلانیت در آن تصامیم دیده نشود. این اتفاقی بود که در قضیهی فرخنده افتاد.
منبع: صفحات اجتماعی و اشتراک در گروپهای اجتماع زنان
ارسال نظرات