سردبیر
ملکالشعرای بهار با اشاره به این گفتهی بناپارت شعری دارد که گرچه علیه جمهوریخواهی سروده شد اما به همین امر توجه میدهد که استفاده از زور حدومرزی دارد. بهار میگوید:
آنکه به سرنیزه نمود اکتفا
با کف خود دیدهٔ توفیق بست
پند بناپارت بباید شنود
رشتهٔ پندار بباید گسست
تکیه به سرنیزه توان داد، لیک
بر سر سرنیزه نباید نشست
حکایت حاکمان در ایران، تکرار تجربهای است که دیکتاتورها بهطور مرتب آن را تکرار کرده میکنند. البته نه اینکه آنها ابله باشند. دلیل تکرار این تجربه که به برای دیکتاتورها به قیمت حیاتشان تمام میشود «کوری» است. اصطلاح معرفی داریم که میگوید: قدرت کور میکند. امروز در ایران بهوضوح میبینیم که چگونه این کور شدن در روز روشن اتفاق میافتد. حکومتی که هسته اصلی آن را انقلابیون دیروز شکل میدهند امروز چنان کور شدهاند که نمیبینند که پس از چهار دهه تکیه زدن به سرنیزه، یک ضرب نوک آن را هدف گرفتن و نشست بر آن عاقبت خوشی نمیتواند داشته باشد.
حسن روحانی که یکی از فریبکارترین رئیسجمهورهای اسلامی بوده است گفتهی بناپارت را حلقهی گوش کرده بود. او سعی کرد تا به هسته سخت قدرت بقبولاند که حکومت با تکیه بر سرنیزه عمر طولانیتری خواهد داشت. اما آقای خامنهای و شرکا این همراه قدیمی خود را نیز حذف کردند تا همراه با یکی از جنایتکارترین سیاستمداران خاورمیانه، آقای ابراهیم رئیسی بر سرنیزه بنشینند و خر مراد برانند.
حکومتی که از فردای سرکار آمدنش با تکیه بر سرنیزه امور خود را پیش برده و روز به روز بیشتر به آن اتکا کرده بود در سال ۱۴۰۰تصمیم گرفت به تمامی بر سرنیزه بنشیند و امروز نسل دوم متولدان بعد از انقلاب، یعنی کودکانی که حتی مادران و پدرانشان تحت تسلط همین حکومت رشد یافته و از «مواهب» آموزش و پروش آن بهره بردهاند چشم در چشم دیکتاتور نگاه میکنند و به او میگویند که دورانش به سر رسیده است.
بتهوون هدیه خود را از بناپارت پس گرفت و ناپلئون ندید که چگونه با رفتن «اروئیکا» نقطه پایان به سمت او حرکت خواهد کرد و نزدیک و نزدیکتر خواهد شد و چه بسیار مردان و زنانی که از تیر ماه ۱۳۷۸به اینسو از حکومت روی گرداندند و آقایان متوجه نشدند که نشدند که نشدند و امروز نقطه پایان فرا رسیده است: آقای خامنهای بر سرنیزه میتوان تکیه کرد اما بر آن نمیتوان نشست.
ارسال نظرات