احمد زیدآبادی|
کمتر کسی تصور میکرد مرگ فاجعهآمیز زندهیاد مهسا امینی در حین بازداشتش در مقر گشت ارشاد جامعهی ایرانی را تا بدین حد متلاطم کند.
گرچه در ماههای اخیر بسیاری از صاحبنظران نسبت به عواقب تأخیر در امضای برجام و بخصوص ادامهی فعالیت گشت ارشاد هشدار داده بودند که یک اتفاق دلخراش میتواند سبب بروز بحرانی اجتماعی و سیاسی در کشور شود، اما اینکه چنین اتفاقی بدین زودی رخ دهد و پیامدهایی چنین وسیع و پردامنه به دنبال داشته باشد، دور از انتظار بود.
در حقیقت، مرگ مهسا پرده از حجم و وسعت نارضایتی عمومی جامعهی ایرانی از شرایط موجود کشور برداشت و بسیاری از افراد معترض را به خیابانها کشاند.
بااینهمه، به نظر میرسد پیامدهای مرگ مهسا در همان روزهای نخستِ این رویداد دلخراش، برای حکومت قابلکنترل بود، اما طبق معمول، بیتدبیری سیاسی و ضعف نظام تصمیمگیری و لجبازیهای بیپایان بخشی از نیروهای درون حکومت، فرصت مدیریت بحران را از آن گرفت و مسیر تحولات را تا حدود قابلتوجهی از کنترل آن خارج کرد.
اگر در همان ابتدای فاش شدن مرگ مهسا، نهادهای رسمی بهطور شفاف موضوع را به اطلاع عموم میرساندند و با تعلیق خدمتِ مسئولان متهم به زمینهسازی این رخداد در ردههای مختلف، کمیتهی حقیقتیابی را با حضور افراد مشهور بهملایمت و انصاف تشکیل میدادند و از برچیدن بساط گشت ارشاد سخن میگفتند؛ بهاحتمالزیاد، تبعات ماجرای جان دادن مهسا ابعاد کنونی را به خود نمیگرفت.
آنها اما برای واکنش در برابر این رخداد، نهایت تردید و دو دلی را از خود نشان دادند و نهایتاً از اتخاذ تصمیمی که سبب آرامش خاطر مردم به خشم آمده شود، باز ماندند.
نمیتوان کتمان کرد که در ابتدای انتشار خبر مرگ مهسا، بخشی از نیروهای حامی حکومت نیز از حادثه اظهار ناراحتی کردند و حتی برخی از «عدالت خواهان» آنها خواستار اخذ مجوز راهپیمایی برای اعتراض به عملکرد گشت ارشاد و جان باختن مهسا شدند.
ظاهراً همین واکنشها سبب وعدهی مقامهای ردهبالا برای بررسی موضوع و بروز زمزمههایی برای تجدیدنظر در نحوهی عملکرد گشت ارشاد در بین برخی از آنها شد و حتی ابراهیم رئیسی با خانوادهی مهسا برای تسلیت به آنها تماس گرفت.
طبعاً این سطح از واکنش، بر جراحت عاطفیِ ناشی از مرگ مهسا مرهمی نگذاشت و معترضان جمع آمده در خیابان را خشمگینتر کرد.
بهواقع، حکومت در برخورد با ماجرای مرگ مهسا سوراخ دعا را بهکلی گم کرد. رسانههای حکومتی ضمن اعلام همدردی با مرگ مهسا، عملاً به دفاع از گشت ارشاد برخاستند و کوشیدند تا نحوهی فوت مهسا را با این صورتبندی که او در طول بازداشت به قتل نرسیده بلکه با مرگ طبیعی از دنیا رفته است، به محل اصلی منازعه تبدیل کنند. این در حالی بود که برای بسیاری از معترضان، نحوهی فوت مهسا در حین بازداشت، مسئلهای ثانوی بود. درواقع اصلِ مرگ مهسا در هنگام بازداشت و تمامیتِ عملکرد گشت ارشاد مسئلهی اصلی آنان بود که پاسخ درخوری دریافت نکرد و اعتراضات ادامه یافت.
اعتراضات خیابانی در ایرانِ پس از انقلاب اما بهندرت سازمان لازم برای هدایتِ منضبط به سمت اهداف اعلامشده را داشته و همین موضوع نیز بهانهی حکومت برای سرکوب آنها بوده است.
در این دوره اما اوضاع بغرنجتر از دورههای قبل به نظر میرسد و دربارهی آخر و عاقبت کار، نظر واحدی وجود ندارد.
گروههای «اپوزیسیون» خارج از کشور، اعتراضهای این دوره را اقدامی در جهت براندازی جمهوری اسلامی و با احتمال بالای موفقیت در جهت دستیابی به این هدف قلمداد میکنند. در خیابانها نیز شعارهایی همراستا با این دیدگاه شنیده میشود؛ اما پرسش اصلی این است که اعتراض بدون سازمان آنهم عمدتاً از سوی نسلی که مطالبات اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی برای آن اولویت اصلی است و با اغلب گروههای برانداز هم ناآشناست و از متشکلترین آنها نیز بهکلی نفرت دارد، با چه سازوکاری ممکن است در مقابل یک نیروی نظامی و شبهنظامی چندلایه و منسجم و وفادار بهنظام سیاسی به پیروزی برسد و یا حتی برای مدتی طولانی دوام آورد؟
مدافعان براندازی نیازی به پاسخ دقیق و تحلیلی به این نوع پرسشهای سخت نمیبینند و در عوض با حرفهای شاعرانه و رمانتیک، بر هیجان عمومی میافزایند و حتی مطرح کنندگان این نوع پرسشها را بهعنوان «مانع راه انقلاب» منکوب و محکوم میکنند.
پارهای از آنها راه مقابله با نیروهای انتظامی و نظامی را «دفاع مشروع» معترضان از خود میدانند اما اینها نیز روشن نمیکنند که در مقابل افراد مسلح، اساساً چه نوع دفاع اصطلاحاً مشروعی از جانب شهروندان عادی ممکن است؟ از همین رو، برخی از آنان تعارف را کنار گذاشته و از ضرورت «مسلح شدن» معترضان سخن میگویند. مسلح شدن معترضان اگر به فرض، ممکن هم باشد، به معنای صدور جواز قاچاق سیل تسلیحات به ایران و شروع جنگ داخلی است که بدون تردید میلیونها قربانی و نابودی هرنوع آثار تمدن در ایران را در پی خواهد داشت.
همین چشمانداز سیاه و تاریک، بسیاری از مردم عادی را نسبت به حمایت از اعتراضات در شکلِ موردنظر براندازان نهفقط با تردید روبرو میکند بلکه آنان را نسبت به آینده بهشدت به هراس و وحشت میاندازد.
از اینرو، بسیاری از مردمِ خاموش و ساکت، اعتراضات را فقط در قالبِ کاملاً مسالمتآمیز آن به گونهای که حکومت را به اصلاح و تغییر سیاستها و رفتارش متقاعد یا وادار سازد، قابلقبول تلقی میکنند و هر نوع تحرکی که سبب بروز هرجومرج و جنگ داخلی و نابودی امکانات ملی آن شود، کاملاً مردود میدانند.
در حقیقت، پس از انقلاب ایران در سال ۵۷ هیچگونه انقلاب موفقی در منطقهی خاورمیانه و شمال آفریقا به وقوع نپیوسته است. بسیاری از کشورهای این منطقه در جنبشهای موسوم به «بهار عربی» حکومتهای خود را ساقط و یا برای آن تلاش کردند. تلاش ناکام مردم سوریه و یمن و بحرین، در دو مورد نخست به بیثباتی خانمانسوز و در مورد سوم به تشدید فشار علیه جمعیت ناراضی منجر شده است.
در سه کشوری هم که موفق به سرنگونی نظامهای حاکم شدند، لیبی ثبات خود را ازدستداده، مصر با نظامی مستبدتر از حکومت حسنی مبارک روبرو شده و در موفقترین آنها یعنی تونس هم پس از یک دوره تمرین تکثر سیاسی، رئیسجمهور اقتدارگرایی حتی مقتدرتر از زینالعابدین بنعلی ظهور کرده است.
سودان و الجزایر هم از انقلاب طرفی برنبستند. سودان پس از چند دور انقلاب اکنون توسط نظامیان کودتاگر اداره میشود و الجزایر هم دولتی موجهتر از قبل به خود ندیده است.
نادیده گرفتن این تجربهی تلخ برای همهی ایرانیان ممکن نیست گرچه برخی از آنان هم اعتنایی به این نوع تجربهها ندارند.
ارسال نظرات