فرشته مولوی؛ نویسنده ایرانی ساکن تورنتو که ۴۳ سال از حجاب اجباری نوشته و با آن جنگیده
ما خواستیم و نشد؛ باشد که این نسل بخواهد و بشود…
به گزارش هفته درباره او میخوانید اگر بخواهیم تنها به یکسوم از اسم کتابها، پژوهشها، مقالهها و ترجمههای فرشته مولوی اشاره کنیم؛ سقف نوشتن در اینستا پر میشود؛ پس این را میگذاریم برای بعد و نگاهی کوتاه داریم به آنچه او نهتنها در این روزها که در طی این ۴۳ سال درباره حجاب اجباری گفته و نوشته است.
فرشته مولوی که دو روز پیش در تاریخ ۲۸ شهریور، ۶۹ساله شد در تهران متولد شده است. او از پیش از انقلاب تا سال ۱۳۷۷ در کتابخانه ملی کار پژوهشی میکند و بعد از آن است که تصمیم به مهاجرت میگیرد و به تورنتو میآید.
این نویسنده ایرانی که از اولین روزهای مهاجرت؛ فعالیت فرهنگی و ادبیاش را پیگیر میشود و سه سال در کتابخانه استرلینگ دانشگاه ییل آمریکا، در سمت کتابشناس و کتابدار فارسی بخش خاورمیانه کار میکند و بعدازآن در تورنتو باز به تدریس زبان و ادبیات میپردازد؛ سال ۲۰۰۸ در مقالهای با عنوان «راه بدحجابی و بیحجابی و باحجابی به ترکستان است» در سایت شهروند، مینویسد:
«تردیدی نیست که حکومتی که برای تثبیت خود در درون کشور و عرضاندام در صحنهی جهانی برگ برندهی خود را چه به شکل نمادین و چه به شکل واقعی در سلطه و کنترل بر جسم زن میبیند در برابر هرگونه تغییری در این زمینه واکنشی قهرآمیز نشان داده و میدهد.»
فرشته سال ۲۰۱۰ مجموعه جستار «آن سالها این جستارها» را در تورنتو منتشر میکند. در این کتاب دو جستار «رابطه با روسری» و «حجاب اجباری و کشف حجاب عادت» است.
او در مصاحبه با بیبیسی میگوید: «یا روسری و توسری» بهجای «یا روسری یا توسری» به نبودن یک سیستم جمعی برای مقابله با این اجبار اشاره میکند و تظاهرات علیه حجاب اجباری در سالهای اول پس از انقلاب ۵۷ را تنها حرکت جمعی علیه این اجبار میداند. روسری برای حکومت نماد پیروزی بر دگراندیشان بود. پارهای از دگراندیشان به هر سبب این نمادوارگی روسری را ندیدند یا نخواستند که ببینند. نتیجه آن شد که از دست دادن همین آزادی کوچک اما بنیادی پوشش، راه را برای از دست دادن آزادیهای دیگر باز کرد.»
فرشته مولوی که نویسنده میهمان در کالج مسی و کالج براون تورنتو بوده و برنامه فرهنگی «کتاب ماه تهرانتو» را راه انداخته؛ سال ۲۰۱۷ در فیسبوکش با انتشار عکسی که در آن موهایش را تراشیده با تیترِ «سرِ تراشیده شاید؛ سر محجبه، هرگز!» مینویسند:
«اسفند ۵۷ ما زنهایی که خودجوش توی خیابان ریخته بودیم تا به حجاب اجباری نه بگوییم، جز این «نه» که از ته دل به زبان میآمد و فریاد میشد، چه چارهای داشتیم؟ طرف ما «آقا» یی بود که عکسش را توی ماه دیده بودند و خودش هم نه که فقط روح، که همهکارهی خدا شده بود. اینطوریها بود که نعرهی «یا روسری یا توسری» چماقدارهای آن روز هم صدای ما را خفه کرد و هم شاخِ همرأیی ما را شکست. دیگر آن همدلی و همراهی یکپارچه برای نه گفتن به حجاب تکرار نشد که نشد. »
این نویسنده در این یادداشت که مربوط به ۵ سال پیش است مینویسد: «من هنوز هم در عالم خیال پی راهوچارهای همهگیر میگردم تا شاید بشود در عالم واقعی و با سر بالا و صدای بلند به حجاب اجباری نه گفت.»
و اما او این روزها پرشورتر و دلتنگتر از همیشه از مردم وطنش و از زنان مینویسند «انصاف نیست منی که از ۵۷ زخم یا روسری یا توسری را کهنه کردهام حالا که روسری سوزان است نتوانم کنار این دخترها و پسرهای پر دل باشم. ما خواستیم و نشد؛ باشد که این نسل بخواهد و بشود!»
ارسال نظرات