نویسنده: مهین میلانی
دوسال پیش یعنی سال ۲۰۲۲ به ونکوور میآید. کارگردان فیلم را میگویم، عبدالرضا کاهانی. زمانی که جنبش مهسا در اوج خود است و در همهی شهرهای بزرگ دنیا تظاهراتی همگن برپاست. تصمیم میگیرد فیلمی از این جنبش تهیه کند. کتاب «نینا» نوشتهی دکتر مهدی مشگینی که بنمایهاش روایت عشق پسر به دختری عدالتخواه است و همهی زندگیاش را وقف مبارزه با رژیم شاه و سپس حکومت اسلامی میکند، میشود اساس داستان فیلم. نه که کتاب دکتر مشگینی در وسعت ۶۰۰ و خوردهای صفحهاش و تمام جوانباش در فیلم منعکس شود. مد نظر نقش مبارزات زنان در ایران است که آن را از نیم قرن پیش به اکنون بخیه میزند. فهم و ادراکشان از آن چه در جامعه میگذرد، مقاومت در برابر تبعیضها و محدودیتها و عدم آزادیهای فردی و ستمهائی که با دستگیری و زندان و تجاوز و اعدام نسبت به مخالفین صورت میگیرد.
پشت صحنه میشود بخشی از فیلم و بخشهائی از پشت صحنه با جریان معمول داستان درهم میآمیزد. بازجو که از قضا پسر بسیار جوانی است، و خوش قیافه، دختر زندانی را هنگام بازجوئی به زیر میکشد. کارگردان صحنه را کات میکند. پسر جوان سخت پریشان است و گریه میآغازد. کارگردان هم. دیگر بازیکنان هم. و همه ی اینها میشود بخشی از فیلم. اما علت چنین تکنیکی چه میتواند باشد؟ درگیر بودن کارگردان و بازیگران در بطن داستان. تمام حرفهایی که زده میشود همزاد پنداری کامل دارد با تجربیات روزمره ی عوامل فیلم در تأثرپذیری از جنبش مهسا و معصومیتی که در مرگ او سبب خیزشی به این وسعت میگردد. شاید که همه ی آنها زندان را تجربه نکرده باشند اما در زندانی بزرگ تر سرکرده اند که کوچکترین آزادی فردی را از او سلب میکند. او مدام تحت کنترل است. او را برای هر امر کوچک فردی زندان میکند. اعدام میکند. زندگی را برای والدین و خانواده اش تنگ میکند. کارگردانی نیز جزء فیلم میشود. کارگردان به آرش (مجتبی دانشی)، عاشق نینا درهرمرحله پشت دوربین به او میگوید که حالا چه نقشی باید بازی کند. به نظر میآید هیچ متنی وجود ندارد. بازیگر خود باید با راهنمائیهای کارگردان نقشش را بیابد. چندان متداول نیست چنین تکنیکی در ساخت فیلم. نقش و واقعیت در هم میروند. انگار عوامل فیلم خودشان را بازی میکنند. یک جوری به سخره کشیدن ساختن فیلم است. بس که توی ماجرا خود دست و پا میزنند. زار میزنند. خودشان نیز جزء معترضینند. خوب حالا بیاین کمی بازی کنیم. تو این نقش را بازی کن. حالا این یکی رو.
این شیوه ی کار در اصل بر میگردد به روحیه ی رئالیسم کارگردان. او برای سوژههایش در دالانهای خیال سیر نمی کند. یا نیازی به قصه سرایی ندارد. دور و بر آنقدر سوژه هست که هر سوررئالیسمی را پس میراند. این سوژه میتواند گرفتاریهای مالی باشد در فیلم "اسب حیوان نجیبی است" با آن پایان بسیار درخشنده اش؛ یا مردی از خویشان کارگردان که حتی بعد از طلاق دست از از سر زنش برنمی دارد و مدام زن مطلقه را کنترل میکند؛ یا مسائل جاری در روستای آبا واجدادی، یا زندگی لاکژری جوانان در بخشهایی از شهر. صرف بیان واقعیت آن گونه که هست آنقدر گویاست که نیاز به تفسیر نیز نیست. سینمای کاهانی یک سینمای رئالیسم است. توی مردم است. شیوههای کارش را هم در عمل پیدا میکند. خودش را چندان به اصول تکنیکی موجود محدود نمی سازد. به شکلهایی رو میآورد که هم بازیگر طبیعی ترین بازیش را ارائه دهد و هم نقشی داشته باشد که نقش نباشد. که واقعیت موجود زندگیهای دوروبر را ترسیم کند. در فیلم "هیچ" به نگار میگوید برو لباس کاراکتر خودت رو بخر. اگه لباس درستی خریدی یعنی که کاراکترت رو میشناسی. در "بی خود و بی جهت" پولی در کار نبوده. هنرپیشهها توافق کردند که هیچ کدوم پولی نگیرند. "فیلم رو مثل تأترهای قدیم ساختیم. رفتیم که یک فیلم ارزون بسازیم." و صد البته کاهانی دنبال خودش میگردد در فیلمهایش. میگوید: "کاراکترام مثل خودم آواره اند." جای مشخصی ندارند. و یک نواختی که همه جا هست. حتی اگر هیجاناتی باشد. میگوید در فیلم "ارادتمند نازنین، بهاره و تینا" که در سال ۱۳۹۵ ساخته شد، میبینی این دخترها خیلی شلوغ میکنند، هیجانات زیادی دارند ولی هیچ اتفاق خاصی نمی افتد. در گفت و گو با بی بی سی میگوید: "فاصله ی مردم از سینما هر روز داره بیشتر میشه. مردم خودشون رو توسینما نمی بینند."
در فیلم "نینا" طوری پشت صحنه به میان ماجرا میآید که بیننده حس نمی کند یک فاصله ای افتاده بین روال معمول فیلم یا حس یک نوع سکته در پیش رفت آن. برعکس زمانی دیگر در فیلم این سکته احساس میشود. وقتهایی که تظاهرات ایرانیان در ونکوور در پشتیبانی از جنبش مهسا، جریانی جاری، جریانی در چند دهه بعد، به ناگهان روال داستان را میشکند. که بگوید ماجرای نینا هم چنان ادامه دارد. این قصه کماکان ادامه دارد و ما هنوز در خم یک کوچه ایم. اگرچه بیننده ی ایرانی چون در جریان است شاید کمتر دچار سکته بشود اما بینندههای خارجی را سردر گم میکند. چی شد؟ چرا تظاهرات زن زندگی آزادی این جا وسط ماجرا شد؟ حتی نادر کسانی هم که تا حدودی از این جنبش باخبر باشند پخش کلیپهای مستند و زنده ی فیلم از تظاهرات را این وسط درک نمی کنند. لذا کارگردان میبایست راهی پیدا میکرد که بتواند ارتباط نینا به عنوان یک زندانی قبل از انقلاب و اوایل انقلاب و زنان جنبشِ مهسا در چنددهه بعد از آن را در بستر روایت داستان به شکلی نشان دهد. هدف کارگردان بی شک این بوده است که نقش زنان و حرکت سیستم لامتغیر رژیم را نسبت به آنها در بازههای زمانی متفاوت به یک شکل نشان دهد. به عبارتی از یک طرف اعتراض و از طرف دیگر سرکوب. امری که در این سالها همواره ادامه داشته و تغییری نکرده است. کمبود در نشان دادن ارتباط در فاصله ی زمانی این هدف کارگردان را نمی رساند.
کتاب دکتر مشگینی اگرچه روایت عشق یک دانشجوی مقیم در خارج است اما کتابی است کمتر شبیه به رمان. همه چیز در آن یافت میشود. از اشعار شاعران کلاسیک ما که گاهی چند صفحه را در بر میگیرد، تا اشعاری که خودش میسراید و از زبان آرش (عاشق نینا) بر روی صفحه قلم میزند، تا نامههایی که رد و بدل میشود، تا تحقیقاتی که صورت میگیرد. گاهی دوزبانه میشود و گاهی، بس که شعر تمام وجود نویسنده است، در هرجایی بوفور شعر است و شعر که در کتاب جاری. و زندگی آرش که به طور دائم در سرکردن بین کتاب است در کتابخانه ای در سیاتل (در فیلم میگوید ونکوور). در واقع بخش مهمی از مطالعات و تفحصات شعری دکتر مشگینی که از او یکی از نادر شعر شناسان عصر ما میسازد، در زمانی صورت میگیرد که آرش در عشق نینا میسوزد و در بالا وپائین رفتنهای زندگی نینا در ایران، در فرانسه، در خانه، وبخصوص در زندان و بی شک در زمانهای بی خبری و دلهرهها و اضطرابها از این که چه برسر او خواهد آمد. این تحول فرهنگی حاصل از عشق نینا در فیلم حس نمی شود. تنها نشانه دو دوبیتی سروده توسط نویسنده در هنگام نگرانی واضطراب آرش به روی کاغذ میآید. کاغذ تنها غمخوار. اما معلوم نمی شود که آرش (آرش در کتاب) در عین حال خود یک شعردان و یک شاعر است و با مولوی شناسان بزرگ دنیا همکاریهای زیاد داشته در برگزاری مشترک برنامههای بسیار عظیم در آمریکا و کانادا. در فیلم آرش را دانشجوی خیلی خوبی میشناسیم اما بیشتراز آنش را نه. و عشق هیمه ایست که در نبود معشوق، عاشق را به شعر میکشاند و خود را در حد کارشناسی ارزشمند عرضه مینماید. این تبحر و تعالی در نبود معشوق جانبخش است. نمی دانم چقدر کارگردان همه ی کتاب را خوانده است. اما همزمانی مطالعات شعر و شاعر شدن شاعر در کتاب با عاشقی نکته ی بسیار مهمی است که میتوانست در جای جای فیلم نشان داده شود. نینا شخصیتی باورنکردنی و ایدهآل، موتور محرکه ی شدنِ آرش است.
فیلم یک روایت واقعیت است از آنچه ما در زندانها با نینا و در خیابانها با جنبش مهسا ملاحظه میکنیم. اما در همین جا متوقف میشود. فیلم در سطح میماند. صرف مبارزه. صرف عدالت خواهی. صرف تقابل ستم دیده با ستمگر. صرف نمایش تبعیضهای حاکم. و خشونت و تجاوز و ستم و زور. دو پدیده که کاملن در مقابل یکدیگر قرار دارند. هیچ جای آشتی وجود ندارد و این تضاد و آنتاگونیسم بسیار شدید است. این چشم اندازیست که فیلم به ما میدهد. واقعیتی تاریخی که دست کم از انقلاب مشروطه به این سو به اشکال مختلف قصد غلبه ی مدرنیته را در برابر سنت داشته است. بیش تر از اینش را ما نمی بینیم. تفاوتها در بازه ی زمانی را. یا عللی که معترضین آغازین و واپسین را به زندان میکشاند، و به اعدام. به عمق نمی رود. به عبارتی اگرچه نیناها تکثیر میشوند اما فازهایی کاملن متفاوت با یکدیگر دارند. علت اعتراضشان اگرچه عدالت خواهی و رفع تبعیض و محدودیت است، اما اولی یک آرمانشهری در ذهن دارد ایدئولوژیک که هدفش را با آن میسنجد و پیش میرود. مانند دین است. اگر اینها بروند، ما، با ایدئولوژی خودمان عدالت را به مردم باز میگردانیم. مؤخرین که مهسا نماینده اش است هیچ ایدئولوژی خاصی ندارند. فقط دنبال خواستهای اولیه ی بسیار کوچک و اما بسیار پر اهمیت هستند. نمی خواهند کسی به آنها بگوید چه بپوشند یا نپوشند. نمی خواهند وقتی دست یارشان را در خیابان میگیرند یک سرخر مزاحمشان شود و آنها را مجرم بشناسد. نمی خواهند کسی به آنها بگوید به دنبال چه تمنائی بروند. آنها زندگی میخواهند. به همین دلیل نام جنبش راگذاشته اند "زن، زندگی، آزادی". نینا خود با پای خود آگاهانه به زندان میرود. از عواقب فعالیتهایش خوب آگاه است. او میداند که مبارزه هرامکانی را از زندگی او میگیرد. از قضا او دختریست که در یک خانواده ی مرفه و با فرهنگ بزرگ شده و زندگیها داشته است. در خیابان نیز خودش حجابش را انتخاب میکرده. آزادی رفت و آمد با جنس مخالف را داشته است. نینا آگاهانه "زندگی" را رها کرده تا به آزادی سیاسی برسد و به آن ایدئولوژی که گمان میکند زندگی را آن گونه که میخواهد بسازد. مهسا نه سیاسی است، نه قصد براندازی دارد. فقط حجابش اندکی، آنهم بسیار کم رعایت نمی شود، نسبت به بسیار دخترانی که کاملن حجاب را ول کرده اند و ناجور است از دیدگاه نهی از منکر. او یک فرد مبارز نیست. او یک آدم معمولی است که از کردستان به تهران برای سفرآمده. و از قضا همین معصومیت از او یک قهرمان میسازد. و حالاست که دختران دیگر و هم پسران را با این معصومیت به میدان مبارزه میکشاند و خاکستر زیر آتش در جامعه مسئله ی حجاب را گسترش میدهد. اما کماکان آنچه این نسل میخواهد زندگی است. زندگیِ نداشته، زندگی به تاراج برده شده. عبدالرضا کاهانی، کارگردان فیلم نینا در مصاحبه با مجله ی هفته میگوید: "در رمان دکتر مشگینی یک ‘نینا’ هست ولی ما داریم میگوییم نیناها بسیارند. به این صورت که مهسا امینی، نیکا شاکرمی و همه ی جان باختگانی که به ویژه در جنبش زن زندگی آزادی جانشان را از دست دادند ازنظر من نینا هستند و داستان زندگی و مبارزه ی آنها به مبارزه ی هدفمند نینا در رمان که برگرفته از رخدادی واقعی است بیشباهت نیست." به اعتقاد من داستان زندگی ومبارزه ی آنها به هم شباهت ندارد درهمه ی جوانب. شباهتش فقط در دستگیری و زندانی شدن است. نینا با انتخاب آزادانه ی پذیرش زندان و اعدام و پس زدن زندگی میتواند از دیدگاه ایثار که همان شهادت مذهبی هم است برای ما هم چون قهرمان جلوه کند. بخصوص که در زمانی این انتخاب را میکند که اکثریت جامعه در فاز دیگری هستند. آدمهای هم فکری ندارد که از او دفاع کنند. در اوایل انقلاب مردم 20 میلیونی که به جمهوری اسلامی رآی مثبت دادند هم چون نیروهای امنیتی عمل میکنند برای رژیم در مقابل مخالفین. مهسا و نیکا شاکرمی از قبل هیچ انتخابی نداشته اند. در طی دههها به تدریج یاد گرفتند که میتوانند خودشان باشند و در کنارش والدین و همسایهها وهم کلاسیها و دیگر مردم نیز به این رسیده بودند که یک حکومت زورگو بالاسرشان است و این را درمسیر محدودیتها یادگرفتند و مستقیمن در خیابان و اماکن عمومی با آن درگیر بودند. به عبارتی هر مهسا صدها مانند خودش را تکثیر میکرد. هرمهسا هزارها حامی داشت. هربار که دختری مانند او دستگیر میشد صدها دختر و پسر و پدر و مادر به خیابان میریختند. فیلم فقط واقعیت دستگیری و زندان معترضین را بخصوص در دوره ی نینا و به طور پراکنده از طریق فیلمهای زنده از تظاهرات ونکوور در مقابل ما میگذارد و عشق بی چون و چرای آرش را. به عمق نمی رود. به تحول مبارزات نمی پردازد. از اختلاف علل اساسی اعتراضاتشان میگذرد.
مهمترین نکته ی مثبت فیلم این است که هم کتاب نینا و هم جنبش مهسا را ثبت میکند. گرچه اگر سرمایه گذاری کمرشکن دکتر مشگینی نبود امکان چنین تلاشی بوجود نمی آمد. اما خواست و انگیزه ی کارگردان، و تأثر عمیق او، آن گونه که در پشت صحنه اش هم نشان میدهد، کار را انجام میدهد و بخصوص تکیه اش بر نشان دادن تجاوز که خواست مهم دکتر مشگینی بوده است. یکی از زندانیان سالهای 60 از میان حضار در جلسه ی سئوال و پاسخ بعد از نمایش فیلم معتقد بود که فیلم خیلی خوب بود که جانبداری نکرد. کاملن درست است. این یکی دیگر از نکات مثبت فیلم است. تماشاگر دیگری از همان سالها معتقد بود که خوب بود کارگردان با زندانیان سیاسی آن زمان که در ونکوور هستند مشورتی میداشت تا صحنههای زندان را واقعی تر نشان دهند. چرا که زندانهای پیش از این به گفته ی او بسیار وضع اسفناک تری داشتند نسبت به دورههای اخیر. آقای کاهانی پاسخ داد که او فقط دو سال در ونکوور بوده. هیچ کس را نمی شناخته و اغلب بازیکنان را از طریق شرکت در تظاهرات پیدا کرده است. در هرحال ما کتابهای زیادی داریم که از زندانهای آن زمان نوشته شده و حتی فیلمهایی هم ساخته اند. اخیرن هم که فائزههاشمی در باره ی روابط زندانیان واخلاق آنها نوشت که به نظر من بسیاری از آنها صحت دارند. من در کتابم "تهران کوه کمر شکن" به روحیه ی سلطه گری و دیکتاتورمنشی سرپرستان خانههای تیمی سازمانهای سیاسی چپ نسبت به بقیه و نسبت به مخالفین انتقاداتی کمر شکن داشته ام که البته به همین دلیل کتاب از نگاه برخی مبارزین آن زمان که نمی خواهند مشکلات رفتاری، اخلاق و ایدئولوژیک خود را ببینند، واقع گرا نبوده است. به نظر من روح معترضانه و یکرنگی زندانیان در زمان نینا بود که خوب نشان داده شد. در زندانهای امروز به علت تضادهایی که در میان اپوزیسیون هست و هرکس ساز خودش را میزند، این تضادها در زندان هم خودش را نشان میدهد. این یکرنگی امروز چندان در زندانها دیده نمی شود و به علت فرهنگ سلطه در جامعه در زندان نیز این فرهنگ غلبه دارد.
عبدالرضا کاهانی در کارنامه ی کاری اش کارگردانی ۱۲ فیلم را دارد. تعدادی از آنها اجازه ی پخش نگرفتند یا اجازه ی اکران در خارج از کشور را. تعدادی از آنها را هم بعد از این که در سال ۲۰۱۳ به فرانسه رفت و بعد در سال ۲۰۱۶ در کانادا ساخت. به فیلمهایش جوائزی تعلق گرفته است. وی درمورد آخرین فیلمش "نینا" به مجله ی هفته میگوید: "اولین جایی که این فیلم به نمایش درآمد مراسم سپتیمیوس Septimius Awards بود که یک فستیوال نیست. فستیوالها با مراسمها تفاوت دارند، مثلاً اسکار مراسم است اما فستیوال نیست. فیلم «نینا» به همراه ۷ فیلم دیگر برای این جایزه کاندیدا شد. من خیلی خوشحال بودم که یکی از این ۷ فیلم اثری از مارتین اسکورسیزی است. چراکه هم خیلی سینمای ایشان را دوست دارم و هم اینکه اسم او کمک میکند فیلم ما بیشتر دیده شود. این اولین نمایش ما بود و در آنجا فقط یک لوح دریافت کردیم و جایزه نگرفتیم ولی این فرصت برایمان پیش آمد که به فستیوالهای دیگر دعوت شویم.".
از فیلم در ونکوور استقبال زیادی شده است و هم چنین در مونترال. برای آقای کاهانی انرژی ساخت دهها فیلم دیگر را آرزو میکنم.
ارسال نظرات