دو شماره پیش، در شماره 525 مجله «هفته»، یک داستان طنز به قلم آقای بهروز مایلزاده که در بخش ادبیات هفته منتشر شده بود، تنی چند از همشهریان را به اعتراض و تحرک واداشت.
پیش از انتشار نسخه کاغذی مجله گروهی از دوستان با مراجعه حضوری در دفتر مجله اعتراض خود را اعلام کردند. یکی از افراد حاضر در نشست، که با شور بسیار اعتراضاش را بیان میکرد داستانِ هفته را با ماجرای «آیههای شیطانی» و کارتونِ کارتونیست دانمارکی مقایسه کرده و تاکید کرد که انتشار این داستان تبعات مشابهی درپی خواهد داشت.
به هر روی بعد از مشورت با همکاران تحریریه «هفته» قرار براین شد که باوجودِ درخواست معترضان مجله «هفته» پخش شود اما به معترضان اطلاع داده شود که از ادامه انتشار قسمتهای بعدی خودداری خواهیم کرد تا «احساسات جریحهدار شده» بخشی از جامعه مذهبی آرام بگیرد.
در این میان چندین و چند ایمیل به مجله «هفته» رسید و برخی نیز به طور شفاهی اعتراض خود را اعلام کردند. بعد از اینکه خبر این ماجرا در حد محدودی در شهر پیچید تعدادی از عزیزان برآشفته شدند از آنچه «محدود شدن حق آزادی بیان» مینامیدند. اعتراض میکردند و میکنند که «اینجا ایران نیست، کانادا است و ما به خاطر همین ماجراها کانادا را برای زندگی انتخاب کردهایم؛ میخواهیم آزادی داشته باشیم و با اتکا به قانون زندگی کنیم و….»
برخی از دوستان عزیز ابراز ناراحتی میکنند که چرا «هفته» به چنین عملی تنداده و ایستادگی نکرده است. به گفته برخی از همین دوستان برایشان بدیهی به نظر میرسیده که هفته انتشار مطلب را ادامه دهد و….
شخصا برای هر دو گروه از عزیزان معترض که علاقهمندان و دلسوزان جامعه هستند احترام بسیار قائلام گرچه به اقتضای حرفهی روزنامهنگار که آزادی بیان بنیادیترین ابزار کارش است، نمیتوانم با نظرِ مبنی بر محدودیت این حق بنیادی موافق باشم.
در کنار تهدیدها توسط تعدادی انگشت شمار، اکثریت دوستان اعتراض خود را کاملا محترمانه و حتی دوستانه ابراز کردند، گاه در نوشتههایی سرشار از دلسوزی برای جامعه و گاهی دیگر در بیانات شفاهی حضوری و تلفنی.
از سوی دیگر اما عزیزانی که نگران آزادی بیان بودند و هستند به جز یک مورد هیچیک نیاز ندیدند حداقل هزینه دفاع از باور خود را گردن بگیرد و دست به قلم برده و با نام و هویت خود از این حق دفاع کند.
به قول آن غول زیبای شعر سپید:
من
درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیرِ آتش در جانم
پیچید.
سرتاسرِ وجودِ مرا
گویی
چیزی به هم فشرد
تا قطرهیی به تفتگیِ خورشید
جوشید از دو چشمم.
از تلخیِ تمامیِ دریاها
در اشکِ ناتوانیِ خود ساغری زدم.
با خود میاندیشم که اگر ما شاهد زیرپاگذاشتن آزادی بیان هستیم (ازطرف «هفته» یا هر مجموعه و فرد دیگر) چقدر حاضریم برای پاسداری از این حق هزینه بپردازیم؟ راستی اگر به قولِ دوستان اینجا آمدهایم تا از آزادی بهرهمند شویم چرا در اینجا حاضر نیستیم سهم مسئولانه خود را بپذیریم؟ چه کسی گفته که جوامع توسعهیافتهتر بیپرداخت هیچ هزینهای به این جواهر ذیقیمت دست یافتهاند؟ و چرا همواره از کسی که به هردلیل انتخاب کرده که مسئولیت بپذیرد، همواره انتظار داریم صلیب ما را نیز بردوش بکشد؟…
ارسال نظرات