بازار بورس که سقوط میکند آژیرهای خطر در کشورهای دمکراسی لیبرال به صدا درمیآید؛ وقتی که رشد تولید ناخالص ملی آهسته یا متوقف میشود شادی پایان میگیرد و با آغاز روند نزولی تولید ناخالص ملی وحشت فراگیر میشود. اقتصاد و دیگر هیچ….
از این زاویه میان ایدئولوژی سودمحور لیبرالیستی و تفکرِ عدالتِ محور مارکسیستی تفاوتی وجود ندارد: برای هر دو اقتصاد همه چیز است، برای یکی معنای پیشرفت است و برای دیگری زیربنای همه چیز.
اما امروز که ثروت در جهان، دستکم در جهان غرب، به سرعت در حال رشد است، مشکل کجاست که ما از زندگیهای خود لذت نمیبریم و مدام در استرس و ناامنی هستیم.
بیتردید برای این سوال بزرگ دلائل متعددی میتوان برشمرد اما شاید یکی از بنیادیترین پاسخها به آن بحران اعتماد باشد. بیاعتمادی که همچون خوره به جان انسانیت افتاده. به نظر میآید در اعتمادزدایی سیاستمداران بویژه نقشآفرین هستند، گرچه گستردگی دروغ حوزه سیاست را پشت سرگذاشته و کل دنیای نخبگان را دربرگرفته است.
پرونده این شماره هفته به مشکل بحران اعتماد در جهان غرب پرداخته است. گرچه این مشکل محدود به غرب نیست و نظامهای استبدادی (در بیشتر کشورهای جهان، از جمله ایران) در بیاعتمادی خانمان برانداز دست و پا میزنند. اما بررسی بیاعتمادی در نظامهای دیکتاتوری که آزادی رسانه و در نتیجه شفافیت امور قدرت و قدرتمندان با خون انسان معاوضه میشود بحثی جداگانه میطلبد.
وجه مشترک هر دو نظام لیبرالی و استبدادی در این رابطه، در وسعت دروغ خودنمایی میکند که نتیجهاش گشودن دروازههای بیاعتمادی است و شاملو در همنوایی با مارگوت بیگل آلمانی آن را چنین میسراید:
ﺑﯽﺍﻋﺘﻤﺎﺩﯼ ﺩﺭﯼ ﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺩﺳﺘﺎﯾﯽ ﭼﻔﺖ ﻭ ﺑﺴﺖ ﻏﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﺗﻬﯽ ﺩﺳﺘﯽ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻟﻮﻻﺳﺖ
ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺤﺒﻮﺱ ﺭﺁﯼ ﺧﻮﯾﺸﯿﻢ
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻭ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻥ
ﺍﺯ ﺭﺧﻨﻪﻫﺎﯾﺶ ﺗﻨﻔﺲ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ
ارسال نظرات