نه به خاطر آفتاب نه به خاطر حماسه
به خاطر سايهی بام کوچکش
به خاطر ترانه ئی
کوچکتر از دستهای تو
نه به خاطر جنگلها نه به خاطر دريا
به خاطر يک برگ
به خاطر يک قطره
روشن تر از چشمهای تو
نه به خاطر ديوارها – به خاطر يک چپر
نه به خاطر همه انسانها – به خاطر نوزاد دشمنش شايد
نه به خاطر دنيا – به خاطر خانه تو
به خاطر يقين کوچکت
که انسان دنيائی است
به خاطر آرزوی يک لحظهی من که پيش تو باشم
به خاطر دستهای کوچکت در دستهای بزرگ من
و لبهای بزرگ من
بر گونههای بی گناه تو
به خاطر پرستوئی در باد، هنگامی که تو هلهله میکنی
به خاطر شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفتهای
به خاطر يک لبخند
هنگامی که مرا در کنار خود ببينی
به خاطر يک سرود
به خاطر يک قصه در سردترين شبها تاريکترين شبها
به خاطر عروسکهای تو، نه به خاطر انسانهای بزرگ
نه به خاطر شاهراههای دور دست
به خاطر ناودان، هنگامی که میبارد
به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطر جار بلند ابر در آسمان بزرگ آرام
به خاطر تو
به خاطر هر چيز کوچک و هر چيز پاک به خاک افتادند،
به ياد آر
عموهايت را میگويم
از مرتضی سخن میگويم.
ارسال نظرات