وقتی که گرداگرد تو را مردگانی زیبا فراگرفته‌اند…

وقتی که گرداگرد تو را مردگانی زیبا فراگرفته‌اند…

امروز آخرین پرواز آن غول سپید و زیبا ۲۰ ساله شد. پنجشنبه ۲۳ جولای سال ۲۰۰۰ شاملو آخرین سفرش را سرود کرد. در دیاری که مسئولیت اجتماعی متاعی نادر و ناشناس است او مسئولیت را ترانه کرد و ترانه‌اش را زندگی. مردگان را در اطراف خود دید و زندگی را سرود. خون رگانش را قطره قطره قطره گریید تا باورش کنند اما دریغا که خود‌رابه‌خواب‌زدگانیم… پس بیدار کردن‌مان در ید فریادِ بلند شعر او که نه، حتی آن قادر متعال را به هشیاری‌مان قدرت نیست…

 

سردبیر|

شعر زیر به یاد شاملوی عزیز، و هدیه‌ای به توست که ذره‌ای از دردِ انسان را به تمامی لذات این جهان نمی‌بخشی. 

مرگ را دیده‌ام من

در دیداری غمناک

من مرگ را به دست سوده‌ام

من مرگ را زیسته‌ام

با آوازی غمناک

غمناک

و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده

آه!

بگذاریدم!

بگذاریدم!

اگر مرگ

همه آن لحظه ای آشناست که ساعت سرخ

 

از تپش باز می‌ماند

وشمعی که به رهگذر باد

میان نبودن و بودن

درنگی نمی کند

خوشا آن دم که زن وار

با شادترین نیاز تنم

به آغوشش کشم

تا قلب

به کاهلی از کار باز ماند

و نگاه چشم

به خالی‌های جاودانه بر دوخته

و تن عاطل

دردا!

دردا که مرگ

نه مردن شمع

و نه بازماندن ساعت است

نه استراحت آغوش زنی

که در رجعت جاودانه بازش یابی

نه لیموی پر آبی که می‌مکی

تا آن چه به دور افکندنی‌ست

تفاله‌یی بیش نباشد

تجربه‌یی است غم‌انگیز

غم‌انگیز

به سال‌ها و به سال‌ها و به سال‌ها

وقتی که گرداگرد تو را مرده‌گانی زیبا فراگرفته‌اند

یا محتضرانی آشنا

که تو را بدیشان بسته‌اند

با زنجیر‌های رسمی شناسنامه‌ها

و اوراق هویت

و کاغذهایی که از بسیاری تمبرها و مهرها

و مرکبی که خوردشان رفته است

وقتی که به پیراهن تو

چانه‌ها

دمی از جنبش باز نمی‌ماند

بی‌آنکه از تمامی صداها

یک صدا آشنای تو باشد

وقتی که دردها از حسادت‌های حقیر بر نمی‌گذرد

و پرسش‌ها همه

در محور روده‌ها است

آری، مرگ

انتظاری خوف‌انگیزست

انتظاری که بی‌رحمانه به طول می‌انجامد

مسخی است دردناک

که مسیح را

شمشیر به کف می‌گذارد

در کوچه‌های شایعه

تا به دفاع از عصمت مادر خویش برخیزد

و بودا را

با فریادهای شور و شوق هلهله‌ها

تا به لباس مقدس سربازی در آید

یا دیو ژن را

با یقه‌ی شکسته و کفش برقی

تا مجلس را به قدوم خویش مزین کند

در ضیافت شام اسکندر

من مرگ را زیسته‌ام

با آوازی غمناک

غمناک

و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده

ارسال نظرات