تقریبا ۲۰ سال پیش که وارد تورنتو شدم رسانههای سنتی مثل مجله، روزنامه، رادیو و تلویزیون هنوز میداندار بودند و اینترنت هنوز سایهی ناپیدا و بیوزناش را روی نشریات وزین و کمتر وزین نیانداخته بود.
در اولین فرصت سراغ نشریات فارسیزبان رفتم. در یکی از فروشگاههای تورنتو با ذوقزدگی انبوهی از نشریات را دیدم. از هر رنگ یکی نسخه برداشتم و درجا شروع به ورق زدن کردم. در آن روزها هنوز بخش بزرگی از جامعهی جوانِ ایران امیدوار بود که میتواند به سرعت و بدون انقلابی خونین از تاریکی استبداد به رنگارنگی بهار عبور کند. فضای رسانه هنوز گرم بهار مطبوعات بود و نسلی نو از روزنامهنگارانِ آرمانگرا درحال شکلگیری؛ نسلی که با نشاط حضورِ خود به جامعه رنگ زندگی میبخشید.
اولین نشریه را که از یک فروشگاه در خیابان یانگ برداشته بود ورق زدم: روی جلد، پشت جلد، داخل جلد، صفحه اول و دوم و سوم …. آگهی بود. شاید صفحه ۹یا ۱۰ بود که به یک مطلب رسیدم. از کیهان لندن کپی شده بود. بعد دوباره صفحات پی در پی آگهی شروع شد و تا مطلب بعدی که احتمالا بخش «چونصدوچندم» از یک داستان دنبالهدار بود.
دومین نشریه را دست گرفتم: از همان دو مطلب هم خبری نبود.
بالاخره به یک نشریه رسیدم که روی جلد آن یک تیتر جدی داشت. داخل مجله اوضاع بهتر شد. مطالب جدی، خبر و تحلیل و گزارش. بخش مفصل ادبیات و سینما و…. گل از گلم شکفت. برگشتم به جلد، نام نشریه شهروند بود. آن روز هنوز یک روزنامهنگار کماخلاق در ایران نام شهروند را ندزدیده بود و این نام اختصاصا به شهروند تورنتو تعلق داشت.
چند ماهی از حضورم در تورنتو نگذشته بود که یک آگهی در آن خواندم: به یک کارگر ساده نیازمندیم. تماس گرفتم و کارم در شهروند آغاز شد. از آن به بعد هر پنجشنبه صبح زود با یک دنیا عشق در کنار اسد مذنبی، طناز تورنتویی مینشستم؛ او ون شهروند را میراند و به محلات پخش که میرسیدیم من مجلهها را برمیداشتم و به داخل فروشگاه، مطب، آرایشگاه و رستوران میبردم. به این ترتیب کار من به عنوان کارگر ساده با شهروند شروع شد.
با حمایت نسرین الماسی عزیزم، مدیر تحریریه و حسن زرهی گرامی، سردبیر شهروند، کار در بخش تحریریه را شروع کردم و این همکاری سالهای سال ادامه یافت. گرچه مدتهاست برای شهروند ننوشتهام اما هرچه که امروز به فارسی مینویسم و یا در آینده خواهم نوشت از برکتِ آغوش باز این دو عزیز است.
یکشنبه گذشته شهروند ۲۹ ساله شد. و سیمین سال زندگیاش آغاز شد. و من نه فقط امروز که برای تمام عمر مدیون صبر و حوصله نسرین الماسی و آموزشهای حسن زرهی خواهم بود. سالهاست به این باور رسیدهام که کمک به گسترش فضای روزنامهنگاری حرفهای به زبان فارسی وظیفه زندگی من است. برای اینکه در این راه گام بگذارم اقبال یار شد و نسرین الماسی و حسن زرهی در مسیرم قرار گرفتند. از نسرین عزیز و حسن گرامی بسیار یادگرفتم و میدانم که اگر «شهروند» نبود شاید هرگز وارد صحنه روزنامهنگاری فارسی نمیشدم. سردبیر و مدیر شهروند با خون دل خوردنهای بسیار طی این سالها کار کردند و با گروهی از همکاران در گوشهای از «دشت بیفرهنگی ما» فرهنگآفرین شدند. با تمام وجودم از نسرین الماسی و حسن زرهی سپاسگزارم و به این آموزگارانم تبریک میگویم.»
ارسال نظرات