سردبیر|
حمله به دانشگاه کابل اولین جنایت تروریستی در افغانستان عزیز نبود و آخرین نیز نه. هنوز دو روز از فَوَران درد نگذشته بود که حمله دیگری در کابل یک روزنامهگار جوان و همراهانش را به خون کشید. «یما سیاوش» که به گفته همکارانش هزینه روزنامهنگار بودنش را پرداخت کرد، در حملهای تروریستی به قتل رسید. روزنامهنگار بودن هزینه دارد بویژه در سرزمین جنگ و سرای دیکتاتورها.
خدا میداند در ایران چندصد سال از زندگی روزنامهنگاران، نویسندگان، هنرمندان و معلمان در سیاهچالهای دوران مدرن تباه شده است؛ و در سراسر سرزمینهای خاورمیانه چندصد تن از این قافله به دلیل انجام حرفهشان به خاک وخون درغلتیدهاند.
در پاریس همین چند هفته پیش بود که سر معلمی از بدنش جدا شد و این روزها مصادف است با سالگرد قتلهای زنجیرهای نویسندگان و روزنامه نگاران در ایران.
حمله به دانشگاه، مدرسه و روزنامه، و قتل نویسنده، معلم، دانشجو، روزنامهنگار و هنرمند، در کابل، تهران و یا پاریس به وضوح نشان میدهد که اینجا جنگی میان آگاهی و جهل در جریان است. ادعای برخی که تلاش میکنند ما را قانع کنند که این جنگی میان سنی و شیعه یا اسلام و مسیحیت است یاوهگوییای بیش نیست. این جنگ میان جهل است و آگاهی. برای آنها خانهای که در آن چراغ آگاهی روشن است خانه دشمن است و هر کسی که آگاهی میپراکند «دشمن» است. آنها اساسا نور و روشنایی را دشمناند؛ برخی با یقههای سفید در کاخ سفید نشستهاند و دستور ترور فردی و یا بمباران جمعی صادر میکنند و برخی دیگر از کاخهای تهران و تلآویو و یا بیغولههای جنگزده در افغانستان و عراق و لیبی و سوریه و سومالی و سودان و…
اما نقش ما در این میان چیست؟
ما با ناتوانی و عدم تمایل به گفتوگو با همزبانان خود، در سرزمین خود، در را به روی کسانی میگشاییم که نه زبان ما را میدانند و نه درد ما را حس میکنند و نه منافع کوتاه و درازمدت ما را در نظر دارند.
امروز بیشتر ما فراموش کردهایم که حمله خانمان برانداز آمریکا به عراق به دعوت چند عراقی بود که با تلاش بسیار و حتی دروغسازیهای چلبیوار به نابودی سرزمین خود دعوت کردند؟ در افغانستان چه کسی در را به روی بیگانگان گشود؟ اینکه طالبان و دولت افغانستان به جای صحبت با همدیگر، با مدیران سی.آی.ای و سیاستمداران اروپایی مذاکره میکنند خواست کیست؟
اینکه در ایران حکومت و مخالفان به جای گفتگو بایکدیگر سعی در نابودی هم دارند چه نتیجهای درپی خواهد داشت؟
اینکه نخبگان ایرانی تلاش میکنند یک روز دولت آمریکا را در حمله به لیبی و روز دیگر در فشار حداکثری (و در خفا حتی حملهی نظامی) به ایران متقاعد کنند، در صورت موفقیت نتیجهاش چه خواهد شد؟ نتیجه حمله نظامی به لیبی در برابر چشمان ماست گرچه قتلعام روزانه در لیبی دیگر «تم» مورد علاقه رسانههای اصلی نیست. نتیجه فشار حداکثری به ایران را نیز شاهدیم. این فشار حداکثری درآمیخته با عدم کفایت مسئولان، از یک سو فساد افسارگسیخته، و از سوی دیگر مرگومیرهای کرونایی گسترده و فقر بیشتر را برای ضعیفترین اقشار مردم ایران درپی داشته است.
قاتل یما سیاوش به احتمال بسیار زیاد یک افغانستانی بود که شاید نمیداند بازیچهای بیش نیست. اما رهبران او میدانند که برای چند دلار بیشتر و سهمی بزرگتر از کیک قدرت درحال نابودی مردم خود هستند. همانطور که احتمالا احمد چلبی میدانست.
به نظر میآید در عراق، افغانستان، لیبی و ایران، همه جا این خود ما هستیم که در را باز میکنیم. یادمان باشد درها از اصولا داخل باز میشوند. باشد تا به این سطح از بلوغ برسیم که به جای دعوت از غریبهها، درها را برای یکدیگر باز کنیم و باهم به گفتوگو بنشینیم.
جستجو کردم تا سراینده شعر زیر را بیابم. به نیما یوشیج نسبت داده شده که بعید است درست باشد.
فکر را پَر بدهید
و نترسید که از سقفِ عقیده برود بالاتر
فکر باید بپرد
برسد تا سر کوه تردید
و ببیند که میان افق باورها
کفر و ایمان چه به هم نزدیکند
«فکر اگر پَر بکشد»
جای این توپ و تفنگ، اینهمه جنگ
سینه ها دشت محبت گردد
دستها مزرع گلهای قشنگ
«فکر اگر پر بکشد»
هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست
همه پاکیم و رها…
ارسال نظرات