در ستایش عطار؛ منتقد زمانه‌ی خویش

در ستایش عطار؛ منتقد زمانه‌ی خویش

عطار تلاش کرد تا نشان دهد «سیمرغ» حقیقی همان سی مرغ همراه و همدل هستند که پس از پیمودن هفت شهر عشق، از بند تعلقات فرشیان رها شده و در محضر حضرت عشق، از خاکستر خویش، سیمرغی جاودانه می‌آفرینند.

 

روز ۲۵ فروردین ماه هر سال، روز بزرگداشت یکی از قله‌های زبان و ادب پارسی است؛ فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری، انسانی والا، ‌پزشکی متبحر و شاعری عارف‌ که با هیچ زری خریداری نشد و با هیچ حیله و زوری، مدحِ سلاطین زمانه‌ی خویش نگفت. چشم‌هایش برای دیدن و دست‌هایش برای نوشتن از کژکارکردی‌های اجتماع توانمند بود. دل به دنیا نبست و عمر گرانبهایش را صرف دیدن پلشتی‌های جامعه و تلاش برای بهبود آن کرد و درنهایت با تیغِ توحشِ جنگ، در تاریخ جاودانه شد.

او شاعری فراتر از زمانه‌ی خویشتن بود. مثنوی نمی‌سرود تا صله بگیرد یا میان مردم شهره شود، بلکه زشتی جهالت و خرافه‌پرستی و تزویر را به عیان نشان داد. در چهار مثنوی به جا گذاشته خود (منطق‌الطیر، مصیبت‌نامه، الهی‌نامه و اسرارنامه) با زبان حکایت و تمثیل، بی‌پروا از مردم زمانه‌ی خویش انتقاد کرد؛ از صاحبان جاه و مقام، شیفتگان زر و ثروت، دنیادوستان، پادشاهان، صوفیان ظاهرنما، ریاکاران و حتی از مدعیان عشق.

عطار تلاش کرد تا نشان دهد «سیمرغ» حقیقی همان سی مرغ همراه و همدل هستند که پس از پیمودن هفت شهر عشق، از بند تعلقات فرشیان رها شده و در محضر حضرت عشق، از خاکستر خویش، سیمرغی جاودانه می‌آفرینند. 

تنت قافست و جانت هست سیمرغ

ز سیمرغی تو محتاجی به سی مرغ

حجاب کوه قافت آرد و بس

چو منعت می‌کند یک نیمه شو پس

به جز نامی ز جان نشنیدهٔ تو

وجود جان خود تن دیدهٔ تو

همه عالم پر از آثار جان است

ولی جان از همه عالم نهانست

تو سیمرغی ولیکن در حجابی

تو خورشیدی ولیکن در نقابی

ز کوه قاف جسمانی گذر کن

بدار الملک روحانی سفر کن

تو مرغ آشیان آسمانی

چو بازان مانده دور از آشیانی

چو زاغان بر سر مُردار مردی

ز صافی گشته خرسندی بدردی

چو بازان باز کن یک دم پر و بال

برون پر زین قفس وین دام آمال

پس از هشتصد سال، شعر عطار نیشابوری هنوز هم آیینه‌ی تمام‌نمای مجموعه‌ای است رنجور که دل در گرو زر و جان در بند خودپرستی دارد. شاید این روزها خواندن اشعار این بزرگِ خراسانی بیش از پیش برای همه‌ی ما ضرورت داشته باشد. مایی که با توسل به هر ترفندی، قصد می‌کنیم اسب مرادمان را زین کنیم و تا ناکجاها بتازیم.

گر مرد نام و ننگی از کوی ما گذر کن

ما ننگ خاص و عامیم از ننگ ما حذر کن

سرگشتگان عشقیم، نه دل، نه دین، نه دنیا

گر راه بین راهی، در حال ما نظر کن

تا کی نهفته داری در زیر دلق زنار

تا کی ز زرق و دعوی، شو خلق را خبر کن

ای مدعی زاهد، غره به طاعت خود

گر سِر عشق خواهی دعوی ز سر بدر کن

در نفس سرنگون شو، گر می‌شوی کنون شو

واز آب و گل برون شو، در جان و دل سفر کن

ارسال نظرات