نویسنده: لهراسب زنگنه
مجموعه شعر «مادران بی لبخند»، اثر حیاتقلی فرخمنش، شامل ۲۵ شعر سپید که بهتقریب شعرهایی بلندند و در حدود ۱٠٠ صفحه بسته شده، در سال ۱۴٠۲ توسط نشر آفتاب به چاپ رسیده است. شعرهای این مجموعه دارای عنوان نیست و با عدد از یک تا بیست و پنج نامگذاری شدهاند. شاعر برخی از این سرودهها را به چند دوست پیشکش کرده است:
هر دم جنون تازهی هشیاری
در من میزاید
نامم را در خون اژدها میشویم
و رویینه تن میرقصم
شیونها ضجه کردهام
کودکانهها به خاک سپردم
هرروز
هزار بار
با قهرمانانم میمیرم و زنده میشوم...
فرخمنش، در عمدهی سرودهها، شاعر پارادوکس و تضادها و ناهمسازهاست، کار کشیدن از واژگان جنون و هشیاری، در کنار هم و همنشین باهم، نماد اندیشگی شاعری است که انسان را در تقدیری تراژیک با ابتذال و رنج میداند، گو اینکه کلیدواژههای جنون و هشیاری در شعر فارسی عارفان قدمایی ما، حالاتی روحانی و ازخودبیخود شدن را القا، میکرده حالآنکه در همین سروده، فرخمنش، با نشانههایی که میدهد، در حالی دیگر، مخاطب را در جنون و مرگهای حماسی، مستغرق کرده است. از خون اژدها تا رویینه تن که آشیل پهلوان و اسفندیار مغموم را به یادمان میآورد و از شیون و کودکان میگوید توگویی، تابلو نقاشی مسیح و رنجی گوتیک که تصویر میشود. تنوع واژگانی و بسامد غریب و بالایی از واژگان آرکاییک و بومی، در شعر فرخمنش آمده و توصیف پراکندگی و گستردگی بومی و جغرافیایی، به کمک ترکیبسازیها و نشانههای دوتایی ملهم از طرحهای اسلیمی کهن، کاربرد دارد، از تاریخ تا اسطوره:
او سیب خورده بود
دیگری گندم
گناه ما چه بود
فرمان میگیریم از
حادثه
شاعر، روایتهای عهد عتیق و تاسیانی و مزامیر عهد جدید را پیرامون قصهی آدم و حوا و نمادهای گندم و سیب را، در شعرش تصویر و نقد کرده است. شاملو در شعری کنایی از اسطورهی آدم و حوا و نمادهای گندم و سیب در متون عهدین از شرم برهنگی با ظرافت به درز گندم اشاره دارد. مهم است که ادبیات کلاسیک فارسی سرشار از گرایشهای اجتماعی و التزامی است که به تعبیر استاد کدکنی گاه آرایههای ادبی را کنار گذاشته و بیواسطه حرفشان را زدهاند؛ اما مهمتر این است که عمدتاً فرم کار آنها واجد بیان شاعرانه بوده. مهمترین شاعران زبان فارسی هم گاه زبانشان پرشور و حماسی و کانسپت شده و مستقیم به هدف زدهاند که گاه فرم ادبی هم کنار میرود. در سرودههای فرخمنش شاعر، بهتقریب میبینیم که او از فرم و نرم ادبی عدول نمیکند. ترکیب و تصویرهای استعاری که به مدد آنها پیرنگی از بوم، زیست گرفته و سکوی پرتاب او شده تا در اوج خیال ورزی از جغرافیای خویش به کرانههای دور، بال بگشاید:
مثل شاخههای پربار نخل
آویز روی رود کارون میرقصیدند
گاومیشها شادمانه شیر میشدند
و سایههای نمناک سبز بلوط
خستگی را از تن گلهی یوسف میرهاند
از هلالی ایوانهای ایلامیان
برف آبهای زاگرس
از نیل تا کارون
از بابل تا دماوند
قناتها لبریز
اهرام به شوق میرقصیدند
تو را به بوسههایم دوخته
ریشههای طرب میکاشتم و میرفتم
واژگان در من گذر میکردند
خون دلم را میخوردند
فرخمنش، سنتها و تاسیانیهای دور را به چالش میکشد، از پر ریختن خروسها در تب ترس تا افسانههای شرقی عهد عتیق و جدید و سنت بوسه بر زمین و گود زورخانه، دنبالهی آیین میتراییک در غار را به چالش و نقد کشیده و آشنازدایی کرده است. ما با ابزار مدرن، از سنتهای دیرپای خویش پرسشگری میکنیم، کاری که ادبیات غرب با سنتهای مدرنیستی خویش انجام میدهد:
نه جایی برای نشستن
نه خاکی برای زیستن
ارمغانی بیمناک
ردای حقارت بر زمین پوشاند
کوکب شرق
تنها به بوسیدن گود زورخانه نیست
قلعه
سرشار از اندوه کرناهاست...
در سطوری از شعرهای این دفتر شعر، گویی شاعر، دردمندانه، نوستالژی جهانهای ازدسترفته را واگویه و زمزمه میکند، همچون ورد و دعا:
به روزگاری
نان به نیشابور
خدا بود
پدر، نام دیگر او
و مادر
خود
خود
خدا بود...
آفتاب خدا بود، ماه خدا بود
... یادم آمد پل سلان شاعر شعر مدرن اروپا که سروده بود:
خرد شدیم. جداجدا
و خرد شدیم همه باهم
خدا نان را شکست
و نان، خدا را...
شعرها و سرودههای این شاعر، سه عنصر اصلی و مشترک دارند که اول چالش انسان با جغرافیای پیرامون، دوم چالش انسان با ستم و بیداد زمانه و سوم چالش برای آزادی ست بار و فضای رئالیستی و دید بومیگرایانهی فرخمنش، درونمایههای گاه انتزاعی و آرمانخواهانه، پیرنگی از رویا و خوابهای کودکی در پنجرهی طبیعت شاعر به وجود میآورد که ناکامیها و مرگ و کابوس را جلوهگر میکند. ما که قرار بود جهان را مهربان سازیم خود نتوانستیم، مهربان باشیم... اما فرخ شاعر در این شعرش جهانی را که دوست میدارد در برابر جهان واقعاً موجود میگذارد و در این تراز نابرابری غبطه میخورد:
قرار بود دستهای نوازشگر باران
بر اندامها ببارد
گلولهها به رقص برآمدند
ساقههای فرودینی و دبستانه...
شاعر به عدم توازنی تاریخی و دریغی بزرگ نظر دارد که همواره حاصل کار، یا دراماتیک بود و یا تراژدی و از عصر مشروطه و جنبش روشنگری، سراب بودهایم و در این دوگانهی یاس و امید در تلاطم:
شادمان به خیابان
شادروان به خاکستان.
ظلمت غلیظ
باران باروت
این دوگانههایی که شاعر در تصویری پارادوکس به ما نشان میدهد، بهتمامی تضاد میان آرمان و واقعیت موجود است، میان آنچه بود و نمیخواستیم و آنچه میخواستیم و نبود:
با همان انگشتها که ما
یارانمان را بشارت میدهیم
آنها کشتگان ما را شماره میکنند
حیات فرخ خشم خود را در تصویرهایی گوتیک و آخرالزمانی به ما نشان میدهد:
اینقدر از گلوله مگویید
مادران زابهراه میشوند
و کودکان پریشان
گهواره را پادگان میبینند
... فرخ با قرینهسازی و استفاده از معناهای متضاد، فضایی دوقطبی به شعر میدهد و در کل ساختار آن از امور و پدیدارها، آشناییزدایی میکند:
شنگول لعل و پیاله میرانی
پرستوهای اجارهایات
را پنهان از نگاه هر ذهنی
به طنازی آراستهای
کاتب الحروف شیرکوه با کسام
و...
اکسیر کیمیا میپراکنم
و رگهای مسدود کلام را
جاری میسازم.
ارسال نظرات