صد و پانزده سال بعد و دو خواسته‌ی همچنان دور از دسترس

صد و پانزده سال بعد و دو خواسته‌ی همچنان دور از دسترس

تاریخ تکرار می‌شود و ما فرصت متوقف کردن دنیا را نداریم. چراکه تمام مدت، درگیر «اصلاح حکومت‌ها» هستیم و فرصت نگاه‌کردن به «درون خود» را نداریم.

 

سردبیر |

سالگرد صدور فرمان مشروطه را جشن می‌گیریم؛ فرمانی که برای صدور آن، مبارزه، فداکاری و جان‌فشانی‌های بسیار شده بود و امروز ۱۱۵ سال پس از آن تاریخ، دقیقاً همان خواست‌های اساسی، مجدداً به نیاز جامعه‌ی مدرن امروز تبدیل شده است؛ مشروط شدن دستگاه قدرت به قانون و داشتن دادگستری که از این قانون نگاهبانی کند. این هر دو خواسته‌، امروز شاید بیشتر از هر زمان دیگری، دستِ‌کم در نیم‌قرن گذشته، موضوعیت پیدا کرده است.

تاریخ تکرار می‌شود؛ حاکمانی که روزی محبوب و مطلوب مردم بودند؛ در گذر زمان، لباس ستمگر را بر تن می‌کنند؛ گوش‌هایشان ناشنوا می‌شود و چشم‌هایشان نابینا؛ و در نهایت همان مردمی که روزی در جشن به قدرت رسیدن حکومتشان، رقص و پایکوبی می‌کردند؛ به خیابان‌ها می‌ریزند و شعار مرگ بر حکومت سر می‌دهند. عده‌ای در راه ایجاد این تغییر، جانشان را از دست می‌دهند و در حکومت بعدی از آنها به‌عنوان شهید یاد می‌شود؛ به زندان رفتگان حکومت پیشین، قهرمانان حکومت جدید می‌شوند و تاریخ بازهم تکرار می‌شود.

چه اتفاقی می‌افتد که منتخبین مردم، به اعتماد مردم خیانت می‌کنند؟ چه اتفاقی می‌افتد که کسانی که قرار بود از حقوق مردم دفاع کنند؛ به دنبال کنترل و محدودکردن مردم هستند؟ طرح «صیانت از فضای مجازی» را به مجلس می‌آورند و بی‌آنکه خود را دچار دردسر تصویب در صحن علنی مجلس کنند و بی‌تفاوت به صدای اعتراض مردم، به اجرا درمی‌آورند. چرا دستگاه قضایی که در تعریف وظایفش، ناظر بر اجرای قانون و مسئول برقراری عدالت است؛ تحت فرمان ظالم، مجری ستم می‌شود؟ به همین طریق، دیکتاتوری از جایگاه رهبری مادام‌العمر در رژیم، به لایه‌های پایین‌تر حکومت نفوذ می‌کند؛ تا جایی که از بدنه حکومت به درون جامعه می‌لغزد و از چاقوی پدری که فرزندش را تکه‌تکه می‌کند بیرون می‌زند.

اما جریان در اینجا متوقف نمی‌شود. زمانی که فشار درون دیگ زودپز به‌اندازه کافی زیاد شد؛ در یک‌لحظه منفجر می‌شود؛ مردم در اعتراض به دیکتاتوری و برای رسیدن به خواسته‌هایشان، به خیابان‌ها می‌ریزند و انقلاب می‌کنند. مجسمه شاه با طناب به زیر کشیده می‌شود؛ بانک‌ها به آتش کشیده می‌شود؛ زنی که از راه فروش تنها داشته‌اش، بدنش، امرارمعاش می‌کرد؛ در خیابان‌ها به دست مردم کشته می‌شود و در نهایت، «دیکتاتور آینده» بر موج انقلاب سوار می‌شود و هدایت جریان را به دست می‌گیرد.

تاریخ تکرار می‌شود و ما فرصت متوقف کردن دنیا را نداریم. چراکه تمام مدت، درگیر «اصلاح حکومت‌ها» هستیم و فرصت نگاه‌کردن به «درون خود» را نداریم. ما فرصت پذیرفتن مسئولیت آنچه که در دنیای «بیرون از ما» اتفاق می‌افتد را نداریم. این دل‌مشغولی که مانع از پذیرش «مسئولیت اجتماعی» و قدرت تشخیصمان می‌شود؛ دلیل تکرار تاریخ است. تکرار تاریخ، تکرار فرصت‌هاست. فرصتی برای تشخیص آنچه که لازم است بپذیریم، از آنچه که می‌توانیم تغییر دهیم.

مولانا، هشتصد سال قبل شاه‌کلید توقف این تسلسل را در دستانمان گذاشت:

«بیرون زتو نیست هر چه در عالم هست/ از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی»

شاید زمان آن رسیده باشد که برای لحظه‌ای، انگشت اشاره‌مان را به‌سوی خود بگردانیم و از خود بپرسیم: «سهم من در ایجاد تغییری مثبت در جهان چیست؟» جواب این سؤال در ذهن ما نیست؛ پاسخ، در قلب ماست. قلب‌های ما انسان‌ها، به دنیای بیکران آگاهی مستقیماً متصل است. این آگاهی می‌تواند با معیار «وجدان» سنجیده شود و از طریق رسانه‌های مستقل، یعنی تک‌تک ما انسان‌ها به اشتراک گذاشته شود؛ همان‌طور که سعدی بیان می‌کند: «که هرچ از جان برون آید، نشیند لاجرم بر دل»

ارسال نظرات