آیرانیها طوری عمل میکنند که دنیایِ اطرافشان خودش را با ایشان سازگار کند. این بود که کمکم من و آنآیران به توافق رسیدیم و استقلالِ یکدیگر را به رسمیت شناختیم. مشکل اما برایِ کتی و -بیشتر از او- بچهها ادامهداشت، اینها نه آیرانی بودند و نه آنآیرانی. در یک مسابقهای قرارداشتند که در بهترین حالت زورشان به سرِ رقیبانشان نمیرسید.
یک روز آیت به خانه آمد و از کتی خواست که در نقدِ شعر کمکش کند. کتی هم موضوع را به من پاس داد. گفتم بنشین ببینم چه میگویی. معلوم شد به هر کسی شعری داده بودند تا سرِ کلاس بخوانَد و حسّ و حالش را به دیگران منتقل کند.
شعر ِ آیت سه بخش داشت و در هر بخش یک نوع «باد» را وصف میکرد، نخست بادی ترسناک که در یک شبِ تاریک و توفانی میآید پنجرهها را به هم میکوبد و وحشت را بر خانه مستولی میکند.
دوم بادی که در یک روزِ آفتابی و آرام میوزد و بالونی را بر فرازِ دشتی دلانگیز به پرواز در میآورد
و سوم بادی که واردِ ریههایِ ما میشود و زندگی را ممکن میکند.
شما این حرفها را به هر آیرانی بزنی، بیدرنگ و کوچکترین تردیدی سهجور آدم در ذهنش مجسم میشود که یکی مثلِ چنگیزخانِ مغول حمله میکند و ترس و تاریکی را همراهِ خود میآورد، دیگری انسانِ نیکوکاری است که اسبابِ رفاه و وسعتِ مَشرَبِ دیگران را فراهم میکند و سومی کسی است از جنسِ معشوق که اگر نباشد همهچیز بیمعنی میشود.
من هم بهعنوانِ یک آیرانی دقیقاً همین استعارهها در ذهنم مجسم شد و خوشحال از این که سردرآوردهام به آیت هم منتقل کردم. علاوه بر آن کمک دادم تا«پِرِزِنتِیْشِن َش» را آماده کند. بهاتفاق تویِ دیکشنریها گشتیم تا معادلهای ِ «تشبیه» و «استعاره» را پیدا کردیم و جملههایی که باید بگوید را نوشتیم .
سرِ میزِ شام وقتی بچهها رفتند و خوابیدند، من یکبار همهیِ دستاوردهایِ نقدِ مدرنِ ادبی را بارِ دیگر با کتی مرور کردم.
سعی کردم حالیاش کنم که نباید «مؤلفمحور» عمل کرد. همهیِ پیامها و خطّ و ربطهایِ یک کارِ ادبی در حیطهیِ خالقِ آن نیست. باید از شاعر و نویسنده عبور کرد. منِ مخاطب هم اثراتِ خودم را بر معنیبخشیدن به متن ایفا میکنم. این که یک شعری را چهکسی سروده مهم است اما همهچیز نیست. اگرنه همینکه شاعری را نشناختی و زبانش را ندانستی دچارِ خودباختگی میشوی. شعرْ شعر است و جایی که شاعرانگی در میان است باید «مخاطبمحور»باشی و به خودت اعتماد کنی. به قولِ مولوی:
پس زبانِ محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی خوشتر است
روزِ بعد که آیت از مدرسه آمد مثلِ بُرجِ زهرِمار بود و حرفی نمیزد. من که سخت کنجکاوِ نتیجهیِ زحماتم بودم. پرسیدم چی شد؟
تلویزیون را روشن کرد و گفت: هیچی
گفتم: یعنیچه هیچی!
گفت: چی، چی شد؟
گفتم: «پِرِزِنتِیْش»
صدایِ تلویزیون را بلند کرد و شانهاش را بالا انداخت و گفت: اِی
دیگر طاقتم طاق شد، با عصبانیت تلویزیون را خاموش کردم و گفتم: میگم نتیجه چی شد؟
گفت من شعر را خواندم و استعارهها را هم گفتم و همه گوش کردند. گفتم: خوب …
گفت: بعد همه ساکت شدند و هیچکس حرفی نزد.
گفتم خوب اینها نمیفهمند، معلمت چی گفت؟
گفت: او هم بعد از مدتی سکوت با تعجب به من نگاه کرد و رو به کلاس گفت: کی معتقده که باد استعاره از انسانه؟
حتا یک نفر دستش را بالا نکرد. بعد گفت: کی معتقده که باد در معنیِ اصلیِ خودش به کار رفته؟
همه …، همه … -بدونِ استثناء تمامِ کلاس، دختر و پسر- دستشون را بالا گرفتن.
پردهای از جنسِ اشکهایِ نریخته رویِ چشمش را گرفته بود و مدام تکرار میکرد:
حتا یک نفر… حتا یک نفر …
تلویزیون را روشن کرد و صورتش را از من گرداند. من بهعنوانِ یک آیرانی که به تحلیلِ خودم ایمان داشتم بارِ دیگر تلویزیون را خاموش کردم و گفتم فردا میآیم، با معلمت صحبت میکنم.
گفت: بابا -جونِ مادرت- نیا!
من نمرهام را گرفتم. بینِ سیو پنج نفر آنآیرانی که دارند شعرها را به زبانِ مادریِ خودشان میخوانند هفدهمین نمره را گرفتم. خودم «هَندل» میکنم. جونِ مادرت نیا.
تلویزیون را چنان روشن کرد که با همهیِ عظمتی که در وجودم هست، ترسیدم دوباره خاموشش کنم!
حالا شما بیا قضاوت کن، اینهم شد زبان؟
ما خودمان ناسلامتی متخصصِ بادیم، بادی که استعاره از چیزی نباشد اصلاً وجود دارد؟
در آنآیران بادهایی داریم که در ظرفِ بیست دقیقه کنفیکون میکنند. میزانِ شنی که به هوا میرود تناسبِ زمین و آسمان را به هم میریزد. به قولِ فردوسی:
ز سُمّ ستوران درین پهندشت
زمین شد شش و آسمان گشت هشت
ما که الحمدلله «باد ندیده» نیستیم، با این حال ممکن نیست کسی در آیران بگوید «باد» و منظورش صددرصد باد باشد. شما فکر کن سعدی بگوید: «باد آمد و بویِ عنبر آورد»، خوب معلوم است که «قاصدی آمده و نامهای را آورده است» این از روز هم روشنتر است. تازه این از زبانِ سعدی است که آیرانی نیست و گرنه در آیران -سوایِ شعر و شاعری- شما برو دکتر و بگو؛ «بیحرمتی است، آقایِ دکتر تازگیها باد در شکمم میپیچد». فکر میکنید چه میگوید؟ میگوید:
خوب میخواستی برود کجا بپیچد؟
مثلِ خودتان مؤدب است،
تویِ گوش و دماغِ مردم بپیچد خوب است؟
ما حتا بادِ شکم را هم آدم حساب میکنیم. بعد اینها…..
«یکنفرشان دست بلند نکرد».
ای تُف بر این زبان ،
…حتا یک نفر…
ارسال نظرات