یلدا و کریسمس؛ عاریتی یا اصیل؟ مسئله این است

یلدا و کریسمس؛ عاریتی یا اصیل؟ مسئله این است

از دید وجودگراها یا همان اگزیستانسیالیست‌ها، هرچه در زندگی «داشته‌هایمان» بنامیم، یا اصیل است یا عاریتی؛ اما در باور اینان اصالت یا عاریت از فرهنگ و عرف نمی‌آید؛ بلکه از این می‌آید که من چقدر آن را مال خود کنم و چقدر دلیلی شخصی و عمیق برای داشتن یک‌چیز یا انجام یک کار داشته باشم. جدای از اینکه نظر و عادت بقیه هم همان باشد یا نه.

 

به مناسبت این روزها تصمیم گرفتم اولین مطلب صفحه‌های ادبیات این هفته را به یلدا، کریسمس و زمستان بپردازم.

تصمیم همان و گشتن به دنبال شعر و متن همان؛ اما نتیجه این گشتن آن بود که انگار ما در گذشته‌مان به سبب اقلیم و فرهنگ و زیرساخت‌ها و بسیاری عوامل دیگر، زمستان‌گریز بوده‌ایم و این فصل را در ادبیات‌مان دوست‌داشتنی توصیف نکرده‌ایم و یلدا هم که به‌نوعی قرین و جانشین سال نوی مسیحی بوده برایمان، زمستان‌گریز است: نظر به نور و روشنی و گرمایی دارد که در راه است و رو به افزایش.

شاید بپرسید: چه اهمیتی دارد وقتی نوئل مال فرهنگ ما نیست و عاریتی است؟ (کما اینکه دوستم وقتی داشتم این یادداشت را در کتابخانه می‌نوشتم، خواند و همین را گفت.)

از یک منظر، پاسخی به ذهنم می‌رسد که با شما طرح می‌کنم. شما هم لطفاً برای ما بنویسید چه فکر می‌کنید.

از دید وجودگراها یا همان اگزیستانسیالیست‌ها، هرچه در زندگی «داشته‌هایمان» بنامیم، یا اصیل است یا عاریتی؛ اما در باور اینان اصالت یا عاریت از فرهنگ و عرف نمی‌آید؛ بلکه از این می‌آید که من چقدر آن را مال خود کنم و چقدر دلیلی شخصی و عمیق برای داشتن یک‌چیز یا انجام یک کار داشته باشم. جدای از اینکه نظر و عادت بقیه هم همان باشد یا نه.

مثلاً مصطفی ملکیان این مقوله را چنین توضیح می‌دهد: «خصیصه سوم زندگی عاریتی سردرگمی و گیجی است یعنی نمی‏دانم در چه جهانی به سر می‏برم… این تلوتلو خوردن فکری که هایدگر از آن به سرگیجه، گم‌گشتگی و گیجی تعبیر می‏کند؛ وقتی برای انسان حاصل می‏آید که به‌جای اینکه خودش با واقعیت‌ها سروکار پیدا کند، فقط با باورهای دیگران درباره واقعیت سروکار دارد… حتی در زندگی روزمره. مثلاً، اگر به شما بگویم: به چه دلیل باید با قاشق و چنگال غذا خورد؟ می‏‌گویید: خوب گفته‌‏اند باید این‌طوری غذا بخورید. اگر بپرسم به چه دلیل پسران باید خواستگاری دخترها بروند؟ می‏گویید: خوب دیگه، این جور گفته‏اند! چرا آدم باید در مجلس ترحیم شرکت کند یا اصلاً چرا باید سر جنازه رفت؟ خوب باید رفت دیگه! مردم از جشن و شادی خوششان می‏آید، شما هم خوشتان می‏آید؟ خوشم نمی‏آید، ولی چون زشت است پیش مردم بگویم از جشن خوشم نمی‏آید طوری زندگی می‏کنم که گویی از جشن و شادی لذت می‏برم.»

غرض آنکه همه ما (هرکسی که این یادداشت را می‌خواند و پیش از آن، منی که این یادداشت را می‌نویسم)، باید ببینم حالا که در سرزمین جدید هستیم، بنای واردکردن عناصر زیستی و فرهنگی آن جامعه را به زیست اصیل و شخصی و غیرعاریتی‌مان داریم یا نه و اگر بله کدام بخش‌ها را؟ این وارد کردن، تبیین دیگری از همان فرایندی است که به آن جامعه‌پذیری یا Integration گفته‌اند. شاید تعطیلات پیش رو فرصت خوبی برای این بررسی، بازنگری و احیاناً تمرین باشد.

حالا اجازه بدهید نگاهی بیندازیم به نوشته‌های چند فارسی‌زبان درباره کریسمس و بابانوئل:

  1. صبحِ کریسمس در ساحل (مجید نفیسی)

در کنار دریا/ مردی تنها ترومپت می‌زند/ و من نوای او را/ از گذرگاه ساحلی می‌شنوم:/ «ترومپت‌زن/ بس کن دمیدن/ در نایِ برنجینَت/ بگذار امواج/ بجای تو سخن بگویند.»/ صبحِ کریسمس است./ آفتاب دارد می‌دمد/ و مِه دارد فرومی‌ریزد./ در خانه‌ها، کودکان هنوز در خوابند/ و هدیه‌هاشان زیر درخت‌های کریسمس/ دست‌نخورده باقی‌مانده‌اند.»/ اما سانتای بی‌خانه/ بی‌اعتنا به من و موج‌ها/ همچنان در نای خود می‌دمد.

  1. هدیه بابانوئل (ساره احمدی)

رو می‌کنم به آینه‌های مقابل/ در گردش‌های مکرر/ وقتی‌که تا خورشید فاصله باز کردن دو پلک است/ و نگاه‌هایم،/ کودک ـ درون آینه را می‌پاید،/ که از درد ـ خواب، چشمانش را می‌مالد./

سال تا سال/ کفش‌های کهنه موسی را،/ به درخت‌های کمربسته جلوی آتشکده/ گره می‌زنم،/ چشمانم را می‌بندم/ و چهارزانو می‌نشینم روی زمین/ تا بابانوئل …برایم چراغ‌های/ کوچک رنگی هدیه بیاورد/ هنوز از سال قبل یکی دوتا چراغ‌دارم،/ که زیر آیه‌های کتاب‌های مقدسم را/ جسته‌وگریخته،/ خط می‌کشند/ ستاره آبی‌ام را در دستم می‌فشرم و می‌خوابم./ وقتی هنوز کشف نکرده‌ام/ بابانوئل هدیه‌هایش را از همین بازارچه بغلی می‌گیرد./ برای همین شاید باشد/ که همیشه همان چیزی را می‌گیرد/ که من خواسته‌ام.

  1. بابانوئل (خالد بایزیدی)

بر هر درخت کاجی/ کادوئی می‌گذاشت/ به درخت‌های کاج/ عراق/ افغانستان/ فلسطین/ آفریقا

سوریه که رسید/ هیچ کودکی راندید/ اشکی به سرخی خون مسیح/ در دیدگانش دمید/ قطره…/ قطره…/ به زیر درخت‌های کاج ریخت/ بابانوئل…/ با غمش…/ سال نو میلادی را/ به همه کودکان جهان/ تبریک گفت؟!

  1. بابانوئل (بهمن کاظمی)

کجاست،/ آن چوب‌های جادویی/ که آرزو،/ با بستن چشمی به بار نشیند؟/ نه برای خودم،/ برای تو/ که همیشه کوچک‌ترینش/ دست‌نیافتنی بود،/ و با لمسش / بابانوئل،/ می‌تواند برای همیشه/ در آرامش بخوابد.

اشتراک متن این چهار شاعر، چهار تنی که نمی‌شناسمشان و آن‌چنان‌که اینترنت می‌گوید، سن و زیست و تجارب متفاوتی هم دارند، در چیست؟ فقدان عنصر جشن یا شادی در پرداختن به کریسمس و نوئل.

من دکتری‌ خود را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز در ادبیات معاصر و نقد ادبی دریافت کرده، و سپس در مقطع پسادکتری بر کاربردی‌کردن ادبیات ازطریق نگاه بین‌رشته‌ای متمرکز بوده‌ام. سپس از تابستان سال ۲۰۱۶ به مدت چهار سال تحصیلی محقق مهمان در دانشگاه مک‌گیل بودم و اینک به همراه همسر، خانواده و همکارانم در مجموعۀ علمی‌آموزشی «سَماک» در زمینۀ کاربردی‌کردن ادبیات فارسی و به‌ویژه تعاملات بین فرهنگی (معرفی ادبیات ایران و کانادا به گویشوران هردو زبان) تلاش می‌کنیم و تولید پادکست و نیز تولید محتوا دربارۀ تاریخ و فرهنگ بومیان کانادا نیز از علائق ویژۀ ماست.
مشاهده همه پست ها

ارسال نظرات