۱۳بهمن۱۳۹۶: رضا رشیدپور، مجری شناختهشدهای که با برنامه صبحگاهیِ «حالا خورشید» محبوبیتی نودوچنددرصدی در میانِ بینندگان شبکه ۳ تلویزیون ایران کسب کرده بود، مجری ویژهبرنامه «هفت» برای جشنواره فیلم فجر شد. در توضیح رسمی برنامه آمده بود: «این برنامه از محل برگزاری سیوششمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر در باغ کتاب، روانه آنتن شبکه سه خواهد شد. این برنامه با اجرای رضا رشیدپور و با حضور مسئولان، نویسندگان، بازیگران، منتقدان و کارگردانان سینما به بررسی فیلمهای جشنواره میپردازد.» سه شبِ اولِ اجرای رشیدپور در کنارِ گفتوگویی که چند روز قبلش با رییسجمهور ایران حسن روحانی کرد، برخی انتقادها را نسبت به درستی انتخاب او به عنوان مجری این برنامه ویژه برانگیخت.
۱۶بهمن۱۳۹۶: نخستین مهمان چهارمین شب برنامه، محمدحسین مهدویان بود که با فیلم «لاتاری» در جشنواره امسال حضور داشت و با انتقادهای فراوان مبنیبر ترویج خشونت و انتقامگیری در فیلمش روبهرو شده است. او که چند دقیقه قبل در همین برنامه زنده گفته بود «این فیلم یک شعار صددقیقهای است»، در جواب یادآوریِ این انتقاد از سوی رشیدپور، چنین گفت: «با این نگاه شما حتی شاهنامه فردوسی را هم میتوان فاشیستی خواند، میخواهید ابیاتی از شاهنامه را برایتان بخوانم؟» این گفته بسیاری از اهل ادب و فرهنگ را متعجب کرد و برخی را در شوک فرو برد.
۱۷و۱۸بهمن۱۳۹۶: در زمره اولین واکنشها به این سخن، نوشتار «سهند ایرانمهر»، فعال شناختهشده و پرطرفدار فضای مجازی (توییتر و تلگرام) بود که نوشت: «آقای امیرحسین مهدویان کارگردان فیلمهای معمولا ایدئولوژیکی چون «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز» که حالا با «لاتاری» در جشنواره ۳۶ حضور دارد، اخیرا در برنامه ۷ با اجرای رضا رشیدپور، از فاشیستی بودن شاهنامه فردوسی سخن گفته است. چنین مجالی برای فاشیستی نامیدن فردوسی و شاهنامه البته به جز ایشان برای کسی در صدا و سیما فراهم نیست. مثلا کسی نمیتواند در مورد آثار مربوط به گذشته بالاخص اگر تم مذهبی داشته باشد، سخنی اینچنین بگوید و این از برکات سیماست که امثال فردوسی را میتوان به راحتی بسمل کرد تا لابد حقانیت بخش دیگری از هویت ایرانیان با نفی بخش دیگر اثبات شود. با این حال بدون اینکه وارد چند و چون این ادعا شوم، تنها به این اشاره میکنم که نقد متون کلاسیک با معیارهای دنیای مدرن، اولین نشانه در بیگانگی با مفهوم نقد تاریخی است. با این حال بیآنکه دچار تعصب علمی یا فرهنگی شویم، بهتر دیدم که لینک مطلبی عالمانه را از یک متخصص ومطلع شاهنامه ، در اینجا بیاورم.» او در ادامه این نوشته، پیوند مصاحبهای عالمانه از دکتر جلال خالقیمطلق (صاحب معتبرترین تصحیح شاهنامه) را آورد که میتوانید در صفحه ادبیاتِ همین شماره بخوانیدش.
درخورِ پیشبینی بود که چقدر واکنش و پاسخ در روزهای پس از این ماجرا در فضای رسانهای فارسیزبان برانگیخته شد. از انتقادها که بگذریم، برخی هم سعی کردند از او دفاع کنند. از جمله، قلمزن طنزپرداز سید عبدالجواد موسوی در روزنامه اعتماد نوشت: «همین پریروز چیزی نوشتم در رد و انکار آخرین ساخته مهدویان. و حالا میخواهم چیزی بنویسم در دفاع از او. این روزها ورق مهدویان برگشته. هرکس از راه میرسد دشنهای و دشنامی نثار او میکند. آن هم به ناحق. فیلم حضور او در برنامه هفت موجود است. اگر کسی میخواهد منصفانه در این باره قضاوت کند برود فیلم را ببیند اما در این روزگار که دلها و حوصلهها تنگ است معمولاً شایعات بیش از هرچیز دیگری کاربرد دارد. یکی میگوید مهدویان به شاهنامه فردوسی توهین کرده و خلایق بی آن که بدانند موضوع از چه قرار بوده داد و هوار راه میاندازند که: ای امان و فغان که مهدویان به هویت ملی ما توهین کرده. بگذریم از این که به احتمال قریب به یقین حتی یک نفر از این جماعت مصراعی از شاهنامه را نخوانده و نخواهد خواند. و اما اصل ماجرا از چه قرار بود: مهدویان در پاسخ به رشیدپور که اصرار داشت فیلم لاتاری را فاشیستی و مروج خشونت بخواند گفت: با این نگاه شما حتی شاهنامه فردوسی را هم میتوان فاشیستی خواند، میخواهید ابیاتی از شاهنامه را برایتان بخوانم؟ که ای کاش رشیدپور اجازه میداد مهدویان در این باره توضیحات بیشتری بدهد. که البته بعید می دانم بازهم جماعتی که به دنبال بهانه برای دشنام دادن و خالی کردن عقدههای ریز و درشتشان هستند توجهی به آن توضیحات میکردند. همان طور که گفتم من با فیلم لاتاری مشکل دارم و اگر عمری باقی باشد بازهم در باره این فیلم خواهم نوشت اما حملات ناجوانمردانهای از این دست را اصلاً نمیپسندم. مهدویان نه دشمن این آب و خاک است و نه با هویت ملی این مردم سر ستیز دارد. نه فاشیست است و نه مروج خشونت. درک و دریافت او از مفهوم غیرت با من و خیلیهای دیگر متفاوت است و ما با او بر سر همین تفاوت دعواها خواهیم کرد اما به بهانه اختلاف سلیقه داشتن با او انصاف و مروت را فروگذاشتن عین ناجوانمردی است و ناجوانمردی از سمت و سوی هرکسی که باشد ناپسند است و مذموم.»
وقتی آقای موسوی این نوشتهشان را در گروهی تخصصی که من هم بودم، همرسان کردند، برایشان نوشتم: «منِ نوعی، هم شاهنامه خواندهام؛ هم راجعبه شاهنامه پایاننامه نوشتهام هم کل مزخرفات ایشان را بیتقطیع دیدهام.
حرف ایشان به معنی لغوی کلمه مزخرف است. در زبان عربی مزخرف یعنی: «- آراسته شده با چیزهای فریبنده – سخن بی اصل» (فرهنگ فارسی، معین).
فاشیسم مساوی با ترویج خشونت نیست. ترویج خشونت اعم از فاشیسم است و بالمآل، فاشیسم شکلی خاص از خشونتگرایی است؛ شکل خاصی از ملیگرایی افراطی است و ریشه در علم «ژنتیک» دارد. نزنید این حرفها را که مرغ پخته هم در تابه خندهاش (و بلکه گریهاش) بگیرد. این آقای همهچیزدان اگر گفته بود شاهنامه پر از کین و کینکشی است یا حتی «راسیستی» است، بنده چندان مخالفتی نمیکردم. اما فاشیسم معنای مشخصی دارد و به این راحتیها نمیشود توسّعش داد.»
اشارهام به ارتباط فاشیسم با ژنتیک، برای برخی دوستان ناآشنا بود و مجبور شدم باز تاکید کنم که: «فاشیسمة دقیقاً مبتنیبر روایت/ خوانش خاصی از علم ژنتیک در زمان خودش هست.
کاری نداره که. به انگلیسی/ فرانسه/ ایتالیایی/ اسپانیش یا هر زبان اروپایی دیگر که مایل و مسلطید در گوگل: “فاشیسم و ژنتیک” را بجویید.»
۱۹بهمن۱۳۹۶: مهدویان بارِ دیگر در برنامهای زنده (این بار در شبکه دو) گفت: منظورم بیان شرط و اگر بوده و به فردوسی پناه بردهام. و بعد هم به نامگذاریِ فرزندش (آرش) استناد کرد.
پس از این پوزش، دکتر میلاد عظیمی از پژوهشگران صاحبنام ادبیات فارسی نوشت: «نوشته بودم آقای مهدویان قصد اهانت به شاهنامه را نداشتند و ایشان در مصاحبه تازه خود همین را مؤکداً گفتهاند. گفتم این تعبیرشان که شاهنامه «نژادپرستانه و فاشیستی» است، سخنی «نسنجیده» بود، خودشان هم این را پذیرفتهاند و عذرخواهی کردهاند. ایشان گفتند برای رهایی از دست نقدهای آقای مجری «به شاهنامه پناه بردند». راستش را بخواهید از تعبیر پناه بردن به شاهنامه خیلی خوشم آمد. درود بر او و بر هر کس که به شاهنامه پناه برده و میبرد. شاهنامه فردوسی در این هزارسال پناهگاه مردم ما بوده است. به تعبیر استاد اسلامی ندوشن در شبهای تلخ و تیره و ناباور، ملت ایران، شاهنامه (این «کتاب کتابها») را کنار سرش گذاشته تا خوابش نبرد. تا بیدار بماند و نامردمیها و ستمها و دروغها را تاب بیاورد.
شاهنامه ملک مشاع ایرانیان است و هیچکس متولی و وکیل و وصی آن نیست. همه حق دارند با این کتاب زندگی کنند و نظر و برداشت خودشان را داشته باشند. آقای مهدویان آزادانه نظرشان را گفتند و این حقشان بود و دیگران هم آزادانه نظر ایشان را نقد کردند و این نیز حق منتقدان بود.»
در امتداد این نگاه متعادل دکتر عظیمی و با لحاظکردن مجموع گفتوگوها و اتفاقات، بدین نتیجه رسیدم که انگار هنوز هم هر سه مفهوم و مقوله شاهنامه، فاشیسم و ملیگرایی برای بسیاری عزیزان دور از ذهن و در هالهای از ابهام است، پس به دوستان مجله هفته پیشنهاد دادم که پرونده یکی از شمارههای پیشِ روی را به تبیین این مساله اختصاص دهیم و این اتفاق را بهانهای کنیم برای بیشتر دانستن.
از تکتک استادان، پژوهشگران و صاحبقلمانی که دعوت من و هفته را برای شکلدادان و غنیکردنِ پرونده این شماره با پاسخ مثبت و مهرامیز نواختند، صمیمانه سپاسگزارم که به ما یادآور شدند شاهنامه بیعیب و نقص نیست اما اولا باید درست و واقعی و بجا منصفانه نقدش کرد . ثانیا اشخاصی چون فردوسی و آثاری چون شاهنامه در حکم پدر و مادر فرهنگی و هویتی ما هستند و همانطور که پدر و مادر را ارج مینهیم؟ به همان دلیل باید در پیشگاه آثاری چون شاهنامه قدرشناس باشیم.
شاهنامهستیزی و شاهنامهستیزان
اهانت به شاهنامه تازگی ندارد. میتوان گفت که سخنان سخیف درباره شاهنامه از همان زمان خود فردوسی تا زمان ما بر زبانها و قلمها رفته است. اما اگر در گذشته این نظرات از گرایشهای ضدایرانی و تعصب مذهبی ریشه میگرفت، در زمان ما ویژگی دیگری هم پیدا کرده که همانا بیسوادی نظردهندگان و ناآگاهی آنان از تاریخ و ادبیات است.
در گذشته مثلاً میبینیم که دشمنان ایران و فرهنگ ایرانی شاهنامه را کتابی دروغ و حاوی و مروج «گبریات» میدانستند و امروز میشنویم که نابالغی در یکی از رسانههای داخلی آن را کتابی «فاشیستی» خوانده است. روشن است که کسی که به شاهنامه و سرودههای فردوسی در چندین قرن پیش برچسب فاشیسم میزند نه معنای فاشیسم را میداند و نه معنا و تعریف یک اثر ادبیحماسی را. فاشیسم یک پدیده سیاسی قرن بیستمی است که روح فردوسی قرنها پیش از روی کار آمدن فاشیستها در ایتالیای قرن بیستم از مضمون و عملکرد این گرایش سیاسی بیخبر بوده است. دستکم میتوانست این شخص فردوسی را به مثلاً خاکپرستی، «شونیسم» یا «ناسیونالیسم» و نژادپرستی و زنستیزی متهم کند چنانکه کردهاند و هنوز هم میکنند…
اساس این رویکردها چنانکه گفته شد ناآگاهی فرهنگی یا تازهبهدورانرسیدگی فرهنگی است اگر ریشه در عناد با هویت ایرانی و فرهنگ ایرانی نداشته باشد.
در پاسخ این رویکردها میتوان یادآوری کرد که اولاً شاهنامه زبان حال ملتی یا مردمی مغلوب است؛ نه فاتح و طبعاً زبان و ادبیات حکومتهای «ناسیونالیست» یا نژادپرست به معنای مدرن کلمه نیست و نمیتواند باشد. به زمان سرایش شاهنامه که برگردیم میبینیم که خراسان سرزمین شاعر زیر سلطه سلسله غز است که هر گرایش ایرانی برای جداسری و استقلال ملی را با برچسب «قرمطی» برای خوشایند خلیفه در بغداد منکوب میکند. مردم ایران، این به اصطلاح «موالی» و «مجوسان» و «شعوبی» ها هنوز کشتارهای حجاج بن یوسفها را از یاد نبردهاند و در حافظه تاریخی خود دارند. در چنان زمانهای از قوم یا ملتی مغلوب که به حفظ خاک و استقلال خود برخاسته بود و شاهنامه حرف دل اوست چه انتظاری میتوان داشت؟ آیا باید با اشغالگران سر زمین خود با زبان تحسین و ستایش و «قربانت بروم» سخن میگفت؟
اشکال اساسی برخوردهایی این چنینی با شاهنامه این است که در این برخوردها «فاصله گیری تاریخی» با یک متن ادبی درنظر گرفته نمیشود. مثلاً با استناد به یک بیت مجعول و الحاقی به متن شاهنامه میگویند شاهنامه گرایشهای زنستیزانه دارد. شگفت اینکه در میان آثار کلاسیک ادبی چه ایرانی و چه حتا غربی شاهنامه از لحاظ بازنمود نقش فعال زنان در رویدادها و جایگاه ایشان از دید شاعر اثری کم مانند است. این تهمینه است که خود به اختیار خود و با زبان خود به رستم ابراز عشق میکند و با او همخوابه میشود که حاصل آن سهراب است. جالب است و میدانیم که تهمینه شاهدختی تورانی بود و همچون بعضی دیگر از زنان در شاهنامه از نزاد ایرانی نبود و سهراب هم که فردوسی سوگنامهای پر از آب و چشم در باره کشته شدنش به دست پدر نوشته نیز طبعاً نژادی صد در صد ایرانی نداشته است! خود رستم نیز در روایت شاهنامه از «تخمه» و به اصطلاح نژاد صد در صد ایرانی نبود و تعلق نه به مرکز ایران که به یکی از ولایت پیرامونی (به اصطلاح امروزی: اقلیت قومی) داشت و سیستانی بود از مادری کابلی.
بر این یا آن یاوگوی مفلق جوان نمیتوان خردهای گرفت وقتی میبینیم که تنی چند از بزرگان ادب معاصر نیز سخنانی بیمایه درباره شاهنامه بر زبان راندهاند. یادمان نرود که یکی از آنان در سخنرانی خود در آمریکا مثلاً رستم را با «شعبان بیمخ تاجبخش» مقایسه کرد در حالیکه آن قسمت دیگر شاهنامه را ظاهراً نخوانده بودکه پرچم ملی ایران را یک کارگر آهنگر با چرم پیشبند خود در قیام علیه اشغالگر (ضحاک) برافراشته است. یا دیگری که در مجلسی گفته بود فردوسی مگر چه کرده است جز آنکه روایات موجود را به نظم کشیده است؟! معلوم است که گوینده چنین سخنی که خود از سرآمدان داستان نویسی دهه چهل تا پنجاه بوده است و هنوز هم در قید حیات است، متن شاهنامه را با آن «روایات موجود» و حتا متن به جا مانده از شاهنامه دقیقی و یا مقلدان شاهنامه را در اعصار بعد مقایسه نکرده و رمز ماندگاری روایت یکه فردوسی را نمیداند و نمیخواهد هم که بداند. این گونه رویکردها که از بغض ایدئولوژیک خالی نبوده از شاهنامه به غلط «بزمنامه» شاهان و درباریان را تلقی کردهاند و از متن آن خوانش هایی عجیب و غریب (اگر نگوییم مضحک) به دست دادهاند. در حالیکه میدانیم خوانندگان این نامه داد و خرد و دلیری و پایداری مردمان عادی در خانهها و قهوه خانهها و روستاها و ایلات و عشایر ایرانی بودهاند نه فقط بالاییها و با سودان نخبه جامعههای شهری. حتا در رمانی از اورهان پاموک (برف) میخوانیم که در شهرکی دور افتاده در ترکیه کسانی در شب زنده داری زمستان خود به روایاتی از شاهنامه گوش میسپرند. یکی از سازهها و محکها برای شناخت یک اثر ادبی کلاسیک این است که ببینیم خوانندگانش چه کسانی بوده و هستند با شدکه در مقام ادب درباره آن سخن بگوییم…
در خاتمه این را هم بگوییم که ما ندیدیم و نشنیدیم که شاعر یا نویسندهای انگلیسیزبان هرگز سخنی سخیف درباره شکسپیر برزبان آورده باشد.
تفاوتها
ملیگرایی در چهارچوب و بستر درک، سنجش و میزان دوران مدرن میتواند خطرناک و فاجعهساز باشد همانطور که انواع «ایسم»ها که همه محصول این دوران هستند تاکنون تاریخ ویا سرگذشت انسان را همراه با فجایع شرمآور زیادی کردهاند و هنوز هم میکنند و در کشور خودمان هم شاهد محصولات همان درک، سنجش ومیزان دوران مدرنیته هستیم. یکی از وجو ه مشخصه یا کارکترهای این درک، سنجش و میزان دوران مدرن ناتوانی دیدن محدویت ملیگرایی و در نیجه اطلاق کردنان درک، سنجش و میزان به تمام دورههای تاریخی قبل از خود میباشد.
«ملیگرایی» در شاهنامه بطور بنیادین از این درک، سنجش و میزان مدرن متفاوت و بطور بنیادین به سر چشمههای ناب سرگذشت انسان نزدیک میشود.
با یادگیری آن سرچشمه شاید یاد بگیریم که ملیگرایی از طریق عشق به دیگران است که معنای واقعی عشق به خودمان را پیش میآورد و عملی میسازد.
عیار انسانی شاهنامه
این روزها اگر در صفحات دنیای مجازی اظهار نظرهای جعلی و غیر کارشناسانه را شاهد باشیم جای تعجب ندارد اما زمانی که پای این اظهار نظرهای جعلی به رسانه ملی میکشد فاجعه رخ میدهد اظهار نظر محمدحسین مهدویان فر درباره فردوسی و شاهنامه از یک رسانه ملی از همین نوع جعلیات تأسفبار است.
جناب مهدویان با قطعیت فرمایش دادهاند که شاهنامه یک اثر فاشیستی است!! علیالظاهر ایشان قصد داشتند برای اثبات مدعای خود چند بیت از شاهنامه را به عنوان شاهد ارائه فرمایند. ای کاش تا دیر نشده آن چند بیت را شاهد میآوردند.
جناب مهدویان اندیشههای فردوسی و شاهنامه را نژاد پرستانه و خشونت طلبانه میدانند من در اینجا جهت اطلاع ایشان فقط چند مثال ساده میزنم تا اگر ایشان خود را شاهنامه شناس میدانند پاسخ دقیق و علمی ارائه کنند:
برای همگان روشن است که قهرمان اصلی شاهنامه در بخش پهلوانی رستم دستان است، مادر رستم رودابه دختر مهراب شاه کابلی است و مهراب کابلی طبق گزاراش شاهنامه از نوادگان ضحاک تازی است. در حقیقت رستم از طرف مادری نسبش به ضحاک میرسد!
اگر فردوسی نژادپرست بوده است چرا نسب اصلیترین قهرمان شاهنامه را به ضحاک تازی رسانده است؟
کیخسرو مقدسترین شاه شاهنامه است و او نیز از طرف مادری نوه افراسیاب تورانی بزرگترین دشمن ایران به گزارش شاهنامه است.
اگر فردوسی نژاد پرست است چرا نسب مادری مقدسترین و رازورانه ترین شاه کیانی را به افراسیاب نسبت میدهد؟
این موضوع در مورد سیاوش نیز صدق میکند. سیاوش از طرف مادری از خویشان گرسیوز تورانی است و در نهایت داماد پیران ویسه و افراسیاب.
اگر شاهنامه به زعم جناب عالی ترویج خشونت است چرا در داستان رستم و اسفندیار میخوانیم که رستم اینقدر از جنگیدن با اسفندیار دوری میکند و او را به صلح و دوستی ترغیب میکند:
مکن شهریارا جوانی مکن/ چنین بر بلا کامرانی مکن
دل ما مکن شهریارا نژند/ میفکن به جان من و خود گزند
جناب مهدویان بهتر است حداقل یک بار روزنامهوار شاهنامه را بخوانند تا بدانند طبق گزارش شاهنامه ایرانیان فقط زمانی دست به جنگ میزنند که هیچ راهی برای گریز از جنگ نیست:
وقتی دشمنی چون افراسیاب یا ارجاسب حمله میکند ایرانیان مجبور به دفاع میشوند. در صلحطلبی و دعوت به مدارا و تساهل داستان سیاوش به تنهایی کفایت میکند: آنچه باعث مرگ سیاوش میشود شخصیت منحصر به فرد، روح نوع دوست، صلحطلب و بزرگ اوست. داستان سیاوش چنان صحنهای ازحرمت انسانیت، وفاداری، صلحطلبی و پاکی به نمایش میگذارد و چنان شخصیت آرمانی وبزرگی از سیاوش تصویر میکند که مدرنترین نظریههای اومانیستی قرن نمیتوانند با او برابری کنند. به یاد بیاوریم که وقتی سیاوش برای جلوگیری از کشته شدن صد نفر انسان که در واقع دشمن محسوب میشوند و اوقول داده که آنها در امان هستند دستور کشتن آنها را از کاووس شاه دریافت میکند لشکر را به بهرام میسپارد و به دشمن پناهنده میشود و میگوید:
به خیره همی جنگ فرمایدم/ بترسم که سوگند بگزایدم
نزادی مرا کاشکی مادرم/ وگر زاد مرگ آمدی بر سرم
که چندین بلاها ببایدکشید/ فراوان غم ورنج باید چشید
درختی است این بر کشیده بلند/ که بارش همه زهر و برگش گزند
بر این گونه پیمان که من کردهام/ به یزدان و سوگندها خوردهام
اگر سر بگردانم از راستی/ فرازآید از هر سویی کاستی
چنین کی پسندد ز من کردگار/ کجا بر دهد گردش روزگار؟
شوم، گوشهای جویم اندرجهان/ که نامم ز کاووس گردد نهان
که روشن زمانه بر آن سان بود/ که فرمان دادار گیهان بود
آیا زلالتر و نوع دوستتر از او میتوان سراغ گرفت؟ نوع دوستی برای سیاوش اساس و مبنای انسان بودن است. وقتی به توران پا میگذارد و با پیران ویسه همراه میشود پیران به او میگوید:
سه چیز است با توکه اندر جهان/ کسی را نباشد ز تخم مهان
یکی آنکه از تخمه کیقباد/ همی از تو گیرند گویی نژاد
و دیگر زبانی به این راستی/ به گفتار و نیکو بیاراستی
سه دیگرکه گویی که از چهر/ تو ببارد همی بر زمین مهر تو
سیاوش با وجودی اینکه حرفهای پیران را دوستانه و پُر مهر میبیند و با وجود این که حاضر به کشتن گروگانهای تورانی نشده است وقاعدتاً تورانیان باید مدیون او باشند به پیران میگوید:
گر از بودن ایدرمرا نیکویست/ بدین کرده خود نبایدگریست
وگر نیست فرمای تا بگذرم/ نمایی ره کشور دیگرم
در واقع میگوید تعهد انسانی قدرت کشتن گروگانها را از من سلب کرد ونیز چشم دیدن این که خونی به بیهوده بر زمین ریخته شود را نداشتم. ودر عین حال این کار را برای این که شما را مدیون خود سازم نکردم، این کار مطابق با تعهد انسانی بوده است. در واقع او نشان میدهد که بابت کار انسان دوستانه مزدی نمیطلبد، و آن را به حکم وجدان انجام داده است حال اگر تورانیان راضیاند که اجازه دهند او در توران بماند و اگر شک وشبهه ای در این عمل او هست به او راه کشور دیگری بنمایند.
سیاوش با دور کردن «سودابه» دیو پلیدی را درون خود کشته است وبا گذر از آتش غسل تعمید یافته است و آن آتش به آتش درونی استحاله یافته است که چیزی جز عشق به انسان نیست به همین دلیل است که حتی وقتی گرسیوز برای فریب او، اشک تمساح میریزد ولابه میکند آتش مهر سیاوش به غلیان میآید. و آنچنان سیاوش پاکدل و ساده دل است و در برابرغم واندوه دیگران آشفته میشود که متوجه نمیشود مرد دروغ آزمای کسی جز خودِگرسیوز نیست.
حتی زمانی که در اثر بدگوییهای گرسیوز، افراسیاب برای جنگ با سیاوش لشکر کشی میکند سیاوش در رویارویی با افراسیاب جنگ نمیکند و میگوید:
به گوهر بر آن روز ننگ آورم که/ من پیش شه هدیه جنگ آورم
مرا چرخ گردان اگر بیگناه/ به دست بَدان کرد خواهد تباه
به مردی بر آن روز آهنگ نیست/ که با کردگار جهان جنگ نیست
چه گفت آن خردمند با رأی و هوش/ که با اختر بد به مردی مکوش
چراکه از طرفی داماد افراسیاب است واز طرف دیگر به پاکی و بیگناهی خودش اعتقاد دارد سیاوش قربانی وفاداری و نوع دوستی خویش است وتمام نیروهای طبیعت علیه این ویژگی منحصر به فرد او همداستان شدهاند، سیاوش قربانی صلحطلبی و مدارا است او برای گفتوگو آمده است اما مجال گفتوگو نمییابد، در برابر منطق آشتیجویانه او نیروهای اهریمنی صف کشیدهاند و او به درستی اینها را پیشبینی کرده است و به پیران و فرنگیس گفته است. پیش بینیهای پیامبر گونه او، او را در حد اسطوره صلح و دوستی ارتقاء میدهد و عجبا که او دست پرورده جنگجوترین فرد ایرانی یعنی رستم است ودر واقع نیمه آرمانی و صلحطلب رستم است همچنان که بعد از مرگِ سیاوش، رستم میگوید:
ز شاهان کسی چون سیاوش نبود/ چو او راد و آزاد و رامش نبود
به یزدان که تا در جهان زندهام/ به کین سیاوش دل آکندهام
به نظر میرسد داستان سیاوش بزرگترین و اصیلترین تراژدی در شاهنامه است. داستان سیاوش بازخوانی دوباره و چند باره میطلبد. داستان سیاوش بازنمایی تبارشناسی ماهیت انسان و منش انسانی است.
آنچه در اینجا تقدیم شد، مجموعهای از دیدگاههای صاحبنظرانی است که در یک سوی بحث قرار دارند.
در همینجا از علاقهمندان دعوت میکنیم تا در صورت تمایل نوشتههای خود را که از زوایه مقابل به این بحث میپردازد برای هفته ارسال کنید. نظرات شما منتشر خواهد شد. / سردبیر
ارسال نظرات