داستانِ بهرام گور در شاهنامه چنان با مقولهی دارا و ندار درآمیخته که از کشیدهشدن به بحثِ عدالتِ اجتماعی ناگزیر است. چه فردوسی بخواهد و چه نخواهد ذهنِ مخاطب به این موضوع معطوف خواهد شد. در داستانِ بهرام، فردوسی به ما از پادشاهی سخن میگوید که به پشتگرمی یک نیرویِ زُبدهی خارجی به ایران میآید و «خسرو» -پادشاهِ منسوبِ بزرگان و سرانِ ناراضی از یزدگرد- را با زور از پادشاهی خلع میکند و خود -در شرطی که خودش آن را در میان نهاده- تاجِ شاهی را از میانِ دو شیر برمیدارد و شاهِ ایران میشود. بهرام که به بزرگان قول داده؛ «هرگز خشونتهای بیرحمانهی پدرش را تکرار نکند» از همان ابتدا سرگرمِ -به تعبیرِ فردوسی- بازی و نخجیر میشود و به تعبیرِ روزبه -دستور و مشاورِ خردمندش- به خُفت و خیز با زنان دل میبندد. دراینبین وقتی صحرابهصحرا و دشتبهدشت به دنبالِ شکارگاههای طبیعی روان است، ناشناس و ناخوانده طبقاتِ مختلفِ مردم را میبیند و میسنجد.
فردوسی در جمعکردنِ آدمهای رنگُوارنگی که با بهرام مواجه میشوند گریزگاهی یافته که در آشوبِ نبردهایِ سترگِ شاهنامه لختی به روزمرگیهای طبقاتِ مختلفِ مردم وارد شود و از غذاها، ترانهخوانیها، رقصیدنها، اسباب و وسایلِ زندگی، روابطِ ارباب و نوکری، جدلهای زناشویی، وسایلِ کسبوکار و شعرگفتنها و بادهگساریها سخن بگوید. طیفِ آدمهای دارا و ندار با نسبتهای متفاوتی از فرزانگی و کَرَم از سویی و بُخل و ترشرویی از سوی دیگر پیشِ چشمِ خواننده صف میکشند و ذهن را در شکلِ درستِ تقسیمِ ثروت به چالش فرامیخوانند. غیرازاین اتفاقاتی میافتد که شاه باید یک ثروتِ هنگفت را بهنفعِ خزانهی سلطنتی ضبط و یا بینِ مردم یا وارثانِ آن اموال تقسیم کند، در اینجور موارد نحوهی تقسیم -بهعنوانِ یک الگوی برتر- رویدادی خواهد بود که ثبتِ آن در حدّ تصویبِ یک قانون و تنظیمِ یک بیانیه ارزش دارد.
خوشبختانه و شگفتا که در روندِ حوادثِ داستان، خواننده چهار بار با این ضرورت مواجه میشود که شاه نسبتبه سرنوشتِ یک مالِ هنگفت تصمیم میگیرد، بررسیِ این چهار مورد درمجموع یک نگاه و رویکردِ نسبتاً مبسوطی را نسبت به عدالتِ اجتماعی و نقشِ حکومت در آن به دست میدهد:
۱. داستانِ گنجِ گاوان
بهرام «خود و موبد و ویژگان با سپاه» از راهی میگذشت. «بیامد یکی مردِ مهترپرست» درحالیکه کُلنگی در دست داشت و میخواست مستقیماً و تنها با شاه سخن بگوید. بهزودی معلوم شد که آن «دهقانِ کدخدای» به وجودِ گنجی در اراضیِ خود مشکوک است. بهرام تصمیم گرفت در زمینهای او خیمه بزند و به حفّاری در اطرافِ محلی که زمینش آب را با سروصدا میبلعید مشغول شود. «ز کندن چو گشتند مردان ستوه/ پدید آمد از خاک جایی چو کوه» و چیزی نگذشت که دو گاوِ طلایی با چشمانی از یاقوت در محاصرهی خانهای از آجر و ساروج به دست آمد که در شکمِ گاوان و همچنین در آخورهایشان ثروتی هنگفت از جواهراتِ گرانقیمت انباشته بود. شاه به تحقیق پیرامونِ هرگونه نام و نشانی فرمان داد که صاحبِ این گنج را آشکار کند. سرِ موبدان «به شاهِ جهان گفت: کردم نگاه/ نبشتهست بر گاو: جمشید شاه». این نوشته بیشازپیش میتوانست میراثبریِ دستگاهِ سلطنتی را مسجّل کند اما بهرام چنین اعتقادی نداشت و به سرِ موبدان گفت:
ز گنجی که جمشید بنهاد پیش
چرا کرد باید مرا گنجِ خویش؟
هرآن گنج را جز به شمشیر و داد
فرازآید، آن پادشاهی مباد
اگر نام باید که پیدا کنیم
به داد و به شمشیر گنج آگنیم
شاه حتی برای سپاهیان نیز حقی قائل نبود:
نباید سپاهِ مرا بهره زین نه تنگ است بر ما به مردی زمین
بهرام گنج را سهمِ «ارزانیان» میداند و این واژه ظاهراً معادلِ «نیازمندان و مستحقان» بهکار رفته است. در نگاهِ شاه گروهی از مردم «آسیبدیده» و یا دستِکم «آسیبپذیر» شناخته میشوند. دادگری ایجاب میکند که این افراد زیر چترِ حمایتِ حکومت قرار بگیرند:
فروشید گوهر به زرّ و به سیم
زنِ بیوه و کودکانِ یتیم
سرِ خواستهخوردگان همچنان
بباید شمردن به رسمِ کیان
تهیدست مردم که دارند وام
گسستهدل از نام و آرام و کام
در این فهرست -چنانکه دیده میشود- چهار دسته از مردم مشمولِ دریافتِ کمکهای حکومتی از محلِ «درآمدِ حاصل از گنجِ گاوان» شناختهشدهاند:
۱) زنِ بیوه (بعدها میفهمیم که مراد از زنِ بیوه درواقع دو گروه از زناناند؛ یکی زنانی که پس از ازدستدادنِ شوهر منبعِ درآمدی ندارند و دوم زنانی که بهتنهایی مجبور به پرورشِ فرزندان خویشاند)
۲) کودکِ یتیم
۳) ورشکسته
۴) کسی که نمیتواند از عهدهی بازپرداختِ وامِ خود برآید
این فهرست در قسمتهای بعدی دقیقتر و کاملتر میشود اما در اینجا بد نیست بدانیم همهی افرادِ یادشده امروزه در دستگاههای حمایتیِ کشورهایی که به خدماتِ دولتی معروفاند دیده و از جانبِ نهادهای مربوطه پشتیبانی میشوند برای نمونه در کشورِ کانادا با عناوینی همچون: ball out peyment یا child tax benefit و یا عنوانِ کلّیتری نظیرِ welfare عملاً افرادِ فهرستی که بهرام نام میبرد به ترتیب با معادلهای single mom، orphan، bankrupt، in debt person تحتِ پوششِ حمایتهای دولتی قرار دارند
۲. اموالِ فرشیدورد
بارِ دومی که فردوسی به سَروَقتِ فهرستِ دریافتکنندگانِ کمکهای حکومتی میرود پس از ضبطِ اموالِ فردیِ ثروتمند و عبوس به نامِ فرشیدورد است. قسمتی از ثروتِ او چنین توصیف شده است:
شتر بود بر دشت ده کاروان
به هر کاروان بر یکی ساروان
ز گاوانِ ورزا و گاوانِ شیر
ز پشمِ شتر، چرخهای پنیر
همه دشت و کوه و بیابان کنام
-کس او را به گیتی ندانست نام-
بیابان سراسر همه کنده سُم
همه روغنِ گاو در سُم به خُم (سُم در اینجا یعنی آغُل)
ز پینو و از ترف سیصد هزار
شتروار بود اندران کوهسار (مراد از پینو کشک و از ترف قرهقروت است)
گرتهبرداری از ثروتِ فرشید ورد چندان به درازا میکشد که فهرستنویسان قوز درمیآورند و کار به پایان نمیرسد. مأمور شاه خشمگین از اینهمه ثروت به شاه تندی میکند که عاملِ ثروتاندوزیهایی چنین بیحسابوکتاب تویی که:
کز اندازه دادت همی بگذرد
ازین خامُشی گنج کیفر برد (یعنی سکوتِ تو ظلم به خزانهی مملکت است)
همه کارِ گیتی بهاندازه به
دلِ شاه از اندازهها تازه به
مأمور در ادامه میگوید این ثروتها مالِ کسی است به نامِ فرشیدورد که کسی نامِ او را نشنیده و در هیچ بزمگاه و نبردی حضور ندارد و مانندِ فقرا و در گمنامی زندگی میکند. بدینوسیله بهرامهور (نویسندهی نامه) شاه را تحریک میکند که به نفعِ خزانه اموالِ فرشیدورد را مصادرهکند. شاه اما تن نمیدهد و در جواب خطاب به بهرامهور مینویسد:
نبشت آنک گر دادگر بودمی
همین مرد را نیز نپسودمی (یعنی کاری به کارِ او نداشتم)
نیاورد گِرد این ز دزدی و خون
نبُد هم کسی را به بَد رهنمون
بااینحال شاه اموالِ فرشید ورد را ضبط میکند و کسی را که از مالِ خویش بهره نمیبرد را شایستهی سیطره بر چنین ثروتی نمیداند:
به زیرِ زمین در چه گوهر چه سنگ
کزو خورد و پوشش نیاید به چنگ
ازنظر شاه اموالِ فرشید ورد مثلِ مِلکِ متروکه است که درواقع صاحبی ندارد و باید آن را به نفعِ افرادِ زیر مصرف کرد:
تو آن خواسته گرد کن هرچ هست
ببخش و مبر سویِ یک موی دست
کسی را که پوشیده دارد نیاز
گر از بد همی دیر یابد جواز
همان نیز پیری که بیکار گشت
به چشم گرانمایگان خوار گشت
دگر هرک را چیز بود و بخَورد
کنون ماند با درد و با بادِ سرد
کسی را که فام است و دینار نیست
به بازارگانی کسش یار نیست
دگر کودکانی که بینی یتیم
پدرمرده و مانده بی زرّ و سیم
زنانی که بیشوی و بیپوششاند
که کاری ندانند و بیکوششاند
فهرستی که این بار ارائه شده، شش گروه را شامل میشود و پیشنیازهای واجدینِ شرایط هم اضافه شده است:
۱) فردِ کمدرآمد (که آبرومندانه زندگی میکند و مرتکبِ خلاف نمیشود)
۲) پیر (که کسی به او کار نمیدهد)
۳) ورشکسته
۴) کسی که نمیتواند از عهدهی بازپرداختِ وامِ خود برآید (که دیگر اعتباری در بازار ندارد)
۵) کودکِ یتیم
۶) زنِ بیشوی و بیپوشش
۳. شکارگاهِ بیابانِ جَزّ
تاکنون ما با اموالی مواجه بودیم که به نحوی بادآورد بودند. شاه تصادفاً ثروتهای هنگفتی را کشف کرده بود که نه خود و نه سپاهش هیچگونه زحمتی برای آن نکشیده بودند. حدِّاکثر کاری که شاه کرده بود ثبت و ضبطِ اموال و حفاری برای بیرونآوردنِ گنج بود. شاید بخشیدنِ مالِ بادآورد طبیعیتر به نظر آید اما اکنون با اموالی روبرو میشویم که از دسترنج شاه و سپاهِ او بهدستآمدهاند آیا چنین ثروتی هم باید میانِ طبقاتِ آسیبپذیرِ جامعه تقسیم شود و اگر چنین است آیا تفاوتی در نحوهی توزیعِ ثروت دیده میشود. برای یافتنِ این پاسخها نخست به بیابانِ جزّ میرویم که شکارگاهِ پاییزیِ شاه در حدودِ خوزستان است و در آنجا گلههای گور فراوان زادوولد میکنند و همچنین کنامِ شیرانیست که پیش از رسیدنِ بهرام آن حدود را زیرِ قلمروِ خود گرفتهاند. شاه ابتدا رقبایِ طبیعیِ خود را باید از صحنهی شکار حذف کند:
چو این بیشه از شیر گردد تهی
خدنگِ مرا گور گردد رهی
فروشِ گوشتِ شکار پس از دریافتِ باژ و ساو مهمترین منبعِ مالیِ بهرام در شرایطِ صلح است. مادامیکه سپاه در شکارگاهی باشند بازاری پرسود از رفتوآمد سوداگرانِ پوست و شاخ و گوشت به راه خواهد افتاد. ابتدا شاه سپاهیان را از آزار و دستدرازی به اموالِ مردم برحذر میدارد، آنگاه:
سپاه از پساندر همیتاختند
بیابان ز گوران بپرداختند
شاه پس از شکاریِ پیروزمندانه نهتنها فروشِ گور را ممنوع میکند بلکه بهجز دریافتِ دیبا و خزّ باقیِ مالیاتها را هم میبخشد:
یکی مرد بر گِردِ لشکر بگشت
که یک تن مبادا بدین پهندشت،
که گوری فروشد به بازارگان
بدیشان دهید این همه رایگان
در عوض شاه مأمورانی را گسیل میکند تا افرادِ زیر را برای دادخواهی و دریافتِ کمک حاضر کنند:
کسی کو نخفتهست با رنجِ ما
وگر نیستش بهره از گنجِ ما
دگر هرک پیرست و بیکار و سست
همان کو جوانست و ناتندرست
وگر فام دارد کسی زین گروه
شدست از بَدِ فامخواهان ستوه
وگر بیپدر کودکاناند نیز
از آنکس که دارد نخواهند چیز
بود مامِ کودک نهفته نیاز
همیدارد از تنگیِ خویش راز
چیزی که در این فهرست تازگی دارد دو گروه از افرادند؛ نخست کسانی که از شاه و یا هیئتِ حاکمه آسیبدیدهاند و افزودنِ چنین افرادی از آسیبدیدگان ارتباطِ مستقیم با ثروتهایی دارد که شاه با رنج و کوشش به دست میآورد. در مقدمهی همین شکارِ پاییزی خوانندگانِ شاهنامه شاهدِ خدمتکارانی هستند که قرار است آب و خوراکِ سپاه را فراهم کنند، کسانی که برگردِ آرامگاه شاه و سپاه با پراکندنِ خار امنیت ایجاد میکنند و درنهایت همهی کسانی که کارمندان و صنعتگرانِ در استخدامِ لشکر محسوب میشوند. این افراد در کنارِ خانوادههایشان جمعیتِ بزرگی را تشکیل میدهند که در معرضِ آسیبدیدن از نقل و انتقالاتِ سپاه قرار دارند. در همین داستان از زبانِ بهرام میشنویم که حضورِ لشکر آرامشِ مردمِ محلی را برهم خواهد زد و در حکایتِ زنِ پالیزبان از تحمیلِ زحمتِ سپاهیان بر زندگیِ روستائیان میشنویم، همهی این مثالها نشان میدهد که با تفاوت در نحوهی بدستآوردنِ ثروت فهرستِ آسیبدیدگان و دادخواهان میتواند تغییر کند.
دومین گروه افرادِ بیمار هستند که باوجود جوانی از بیماری رنج میبرند. بیماران بهطورکلی باید زیرِ چترِ حمایتِ حکومت قرار داشته باشند و بهطورِ خاص جوانانِ لشکری که بیشتر از هرکسی در معرضِ انواعِ بیماریها قرار دارند.
غنائمِ جنگ با خاقان
آخرین باری که با این دقت فهرستی از دریافتکنندگانِ کمکهای حکومتی میبینیم وقتی است که شاه در میانِ ناباوری با سپاهیانی اندک بر یکی از بزرگترین لشکرهای زمان شبیخون میزند و ایران را از افتادن در یک ورشکستگیِ سیاسی نجات میدهد. درحالیکه افرادی از پایتخت برای خاقان پیامِ بندگی دادهاند و حاضر به پرداختِ باژ و ساو گشتهاند بهرام با سپاهیانی سبکبار همچون شبحی از آذربایجان در امتدادِ جنگلهای مازندران میتازد و خود را به مَرو میرساند :
قبا جوشن و ترگِ رومی کلاه
شب و روز تازان و پویان به راه
برین سان بیامد به نزدیکِ مرو
– نپرّد بر آنگونه پران تذرو-
بهرام نهتنها خاقان را به بند کشید بلکه در نخستین جنگِ عمرش هوسِ جهانجویی هم بسرش زد و به بخارا حمله کرد. این همان جوانِ بازی و نخجیری بود که به قولِ حکیم:
به یکروز و یکشب به آموی شد
ز نخجیر و بازی جهانجوی شد
حاصلِ این فتوحات غنائمِ هنگفتی بود که میانِ سپاهِ خویش تقسیم کرد و ثروتی از باژ و ساو که باید تکلیفِ آن را روشن میکرد. این ثروتْ فوقالعاده هنگفت توصیف شده است:
هزار و صد و شست قنطار بود
درم بود از آن گنج و دینار بود
بیاورد پس مَشکهای ادیم
بگسترد شادان بر او ریخت سیم
به ره بر هرآن پل که ویران بدید
رباطی که از کاردانان شنید
ز گیتی دگر هرکه درویش بود
وگر نانش از کوششِ خویش بود
سدیگر به کپّان بسنجید سیم
زنِ بیوه و کودکانِ یتیم
چهارم هرآن پیر کز کارکرد
فروماند و از روزِ ننگ و نبرد
به پنجم به هرکس که بُد با نژاد
توانگر نکردی ازو هیچ یاد
ششم هر که آمد ز راهِ دراز
همی داشت درویشیِ خویش راز
در این فهرست نخست از مرمّتِ پلها و کاروانسراها میگوید و پس از یاد کردن از مواردِ مشابهِ قبلی از افرادِ با نژادی سخن میگوید که از شوکت افتادهاند و احیاناً به مخارجِ خود درماندهاند. همچنین از مسافرانی میگوید که از راههای دراز میآیند و در شهر غریباند. چیزی که مایهی شگفتی است قرار گرفتنِ این فهرستها بر عددِ شش است. در اینجا میبینیم که فردوسی کودکان و مادران را باهم جمع میکند تا شمارهی فهرست از عددِ شش فراتر نرود.
ارسال نظرات