حافظِ حماسهساز (۱)
استاد مهران راد، حافظپژوه و فعال ادبی ساکن اتاوا، هم با مقالاتشان و هم با داستانهای طنز خواندنیشان برای ادبدوستان مونترآلی و کلاً خوانندگان هفته آشنایی محبوب به شمار میروند. جستاری که در پی میآید تازهترین مقالهی ایشان است که اگر بخت با ما یار میبود و برای رویداد «حافظ، شاعرِ صلح» به ما میپیوستند، آن را با بیان شیوایشان میشنیدیم و الآن نیز برای جبرانِ این کمتوفیقی و بهرهمندیِ حافظدوستان برای اولین بار و بهطور اختصاصی در «هفته» نشر میشود.
مردم ایران بر بستر زبان و ادبیات فارسی، سه بار درصدد برآمدهاند که حماسهآفرینی کنند. این عمل هر بار در پی شکستی ملی و پیامدهای آن شکلگرفته است و در هر سه مورد حماسهآفرینان در کار خویش خلاق و پیروز بودهاند. حافظ نمایندهی سومین و آخرین نسل ایشان است. در این توضیح میکوشیم که این روند را معرفی کنیم و غزل اخیر را بر پاشنهی آن تحلیل نماییم:
الف) تدوین شاهنامهها و تاریخهای کهن
اینها، نخستین کوششهایی بود که منجر به آفریدن اثری به تمام معنی حماسی شد. در پی شکست بزرگ ایرانیان درصحنهی کشورداری ساسانی و پسازآن رویارویی نظامی با قوای مسلمین و همچنین شکستهای پیدرپی نیروهای مقاومت که تاب مقابله با اعراب فاتح را نداشتند، یک دوره سکوت، تحقیر و رخوت بر فرهنگ و ادب ایرانی حاکم شد.
سرانجام در قرن سوم هجری حوزهی مستقل زبان فارسی در میان مردم و فرهیختگان آن روزگار شروع به بالیدن کرد و در زمان فردوسی به آن درجه از بلوغ رسید که شاعر بزرگ ما بر پایهی آن میراث گرانقدر تاریخ ملی و اساطیر و داستانهای پهلوانی کهن را بانظم درخشانی به رشته درآورد.
این حماسهآفرینی روح تشنهی ایرانیان را سیراب میکرد و غرورهای پایمال شده را تسکین میداد. ایرانیان با حفظ و پراکندن ابیات شاهنامه بذرهای فراوانی را در کشتزار اندیشه و فرهنگ ایران افشاندند که بعدها بارور شد.
ب) قلههای تصوف، حماسهی دوم:
با شعله گرفتن آتش شعوبیه (۲) و رونق علوم و پیدا شدن دربارهای مستقل از خلافت که شعر و ادب فارسی را ارج مینهادند، دورهی شکوفایی فرهنگ ایرانی آغاز شد که بار دیگر زمینهی لازم را برای پرورش غرور ملی و ترمیم جراحتهای فرهنگی ایرانیان ایجاد کرد. اما چنانکه میدانیم این روند به همین صورت باقی نماند. غلبهی صحرانشینان ترک و ترکمن آسیای میانه که از سرحدات تورانیان! بر ایران میتاختند غروب این سرزمین را دلگیر کرده بود مخصوصاً اینکه این ترکان پس از تسلط بر ایران در مسلمانی از ایرانیان هم جلو زدند و نسبت به دستگاه خلافت سرسپردگی پیدا کردند. اگرچه روحیهی ترکتازی و جنگاوری ترکان (که در ماشین نظامی سهمناک غزنوی و کشورگشاییهای گستردهی سلجوقی تجلی میکرد) میتوانست غرورآفرین باشد (۳) اما رشد و ظهور تصوف در میان اقوام ایرانی نشان داد که مردم این افتخارات را از آن خود نمیدانستند و قهرمان و قهرمانی را صرفاً در یال و کوپال و گرز گران نمیدیدند. اینک حماسهآفرینی تازهای آغاز شده بود که قهرمانان آن بهجای رستم و کیخسرو گردآفرید چهرههایی مثل بایزید بسطامی و ابراهیم ادهم و رابعهی عدویه بودند. عطار و مولوی در میان صوفیان و صوفی ستایان که میسرودند و مینوشتند بیش از همه بار این حماسهسرایی را بر دوش کشیدند. هرچند وسعت این کار فراتر از آفرینشهای این دو شاعر بزرگ بود.
تصوف با ترویج وارستگی، نفی تعصب، برداشتن محدودیتهای نژادی و طبقاتی، قرار دادن جایگاه انسان در آسمان و پی افکندن نظام آیینی خانقاه، که در آن درویشان، از هر قوم و نژادی گرد هم میآمدند و اموال مختصر خود را با یکدیگر تقسیم میکردند، و با همپیمان شدن با آیین فتوت و دوری جستن از سلاطین ترک و خلفای عرب و همچنین با رجحان فقر بر تجمل، در دلها ریشه میدوانید(۴) تا بار دیگر غرور آسیبدیدهی مردم را ترمیم کند.
ج) دیوان حافظ، حماسهی سوم:
چیرگی ترکان غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی سرانجام به هجوم ویرانگر مغول انجامید که نتایج ناگوار آن تاکنون باقی است. تصوف نیز راه به جایی نبرد. عنکبوت ریا همهی زوایای آن را به تار خود تنید. ظواهر تصوف چون رسمی مضحک در سطح بیثباتترین اقشار اجتماعی منتشر شد و مدعیان قلندری سرهای خود را تراشیدند و یکی از هزار نکتهی باریکتر ز مو را درنیافتند(۵). ورشکستگی صوفیان) که در آثار سعدی، خواجو، عبید و حافظ بهخوبی بازتاب یافته است (ویرانی دامنگیر شهرهای مغولزده بار دیگر ایرانیان را تا اعماق استخوان رنجور کرد. در این حال دیوان حافظ بهمثابهی حماسهی خرابی جهان و طنز تلخ تاریخ و لحظههای ناب ناپایدار و دلدادگیها و کرامتها و عشرتها و حسرتها و تنهاییها به میدان آمد. پهلوانان این حماسه نه رستم و نه بایزید بودند. بلکه ساقی و رند و پیر خرابات و مغبچهی بادهفروش و باد صبا نقش اصلی این حماسه را بازی میکردند. ساقی و رند و پیر مغان در این دیوان نشان دادند که در روزگار فقدان جنگاوران بزرگ و همچنین در عصر شکست ادعاها، پهلوان و پهلوانی در میدان دیگری میتواند زنده بماند
بر در میکده رندان قلندر باشند که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
به همین دلیل اگر بگوییم: «این دیوان تاکنون از عهدهی ترمیم آسیبدیدهترین غرورهای جهان برآمده است» سخنی دور از حقیقت نخواهد بود.
در اینجا برای سادگی این سه دوره را به ترتیب زیر نامگذاری میکنیم:
۱. حماسهی پهلوان؛ ۲. حماسهی صوفی؛ ۳. حماسهی رند(۶)
اکنون با پشتوانهی تحلیل بالا موقعیت ساقی را در این غزل برسی میکنیم؛
الف. ساقی منجی حافظ است که او را از خرقهی ریایی میرهاند.
ساقیا برخیز و در ده جام را خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز سر برکشم این دلق ازرقفام را
ب. ساقی که یا خود مستقیماً معشوق است و یا خاطرهی معشوق را زنده میکند (هم موجب بحرانها و هم موجب آرامش حافظ است:.
با دلآرامی مرا خاطر خوش است/ کز دلم یکباره برد آرام را
ج. ساقی یک جایگزین است و هزاران سودا را با خود میآورد:
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن/ هرکه دید آن سرو سیماندام را
د. ساقی یک آرزو است:
صبر کن حافظ به سختی روز و شب/ عاقبت روزی بیابی کام را
نتیجه اینکه ساقی تنها مجلسگردانِ میگساریهای شبانه نیست. همانطور که رستم تنها پهلوانی قویپنجه (از قبیل توس و کشواد و بیژن) نیست و همانطور که بایزید تنها یک مؤمن مخلص شبزندهدار نیست. ساقی شخصیتی چندبعدی و بزرگ دارد. حضورش وزن وقار دارد و هالهی گستردهای از توقعها را ایجاد و برآورده میکند. در مقام نزاع و تغییر است، بر سر غمها خاک میریزد، باد غرور را مینشاند و چنان گرمای تازهای میبخشد که پیکرهای منجمد صوفیان را ذوب میکند.
دعایی زیبا از حافظ
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
سالِ خرم، فالِ نیکو، مالِ وافر، حالِ خوش
اصلِ ثابت، نسلِ باقی، تختِ عالی، بختِ رام
پینوشتها:
۱. بدیهی است که حماسهساز در این ترکیب به معنی خالق اثر حماسی نیست. همینطور پسازاین هنگامیکه سخن از حماسهی دوم و سوم شده است نباید یادآور ابیاتی باشد که در آن به شرح دلاوریها و جنگهای ملی و دینی پرداخته شده است. بااینحال، هنگامیکه ملتی یکبار طعم خلق اثر حماسی را چشید همواره ذائقهی آمادهای دارد و در شرایط مقتضی به دنبال بازآفرینی آن است. در این قسمت خواننده باید بین ترکیبهایی نظیر حماسهآفرینی، شخصیت حماسی، و حماسه سازی ازیکطرف و شعر حماسی، ادبیات حماسی و اثر حماسی (در معنی دقیق حماسه) تفاوت قائل شود.
۲. شعوبیه به جنبشی فکری، اجتماعی و سیاسی گفته میشود که از قرن دوم هجری در ایران (مخصوصاً خراسان) شکل گرفت و هدف آن نفی برتری «عرب» و حتی اثبات برتری ایرانیان بر ایشان بود.
۳. ایشان بزرگترین حامیان ادب فارسی بودند و در اشاعهی آن نقش تعیینکنندهای بازی میکردند.
۴. همانگونه که شاهنامهی فردوسی در حضور قهوهخانهای خود و دیوان حافظ در فالگرفتنها و خانهبهخانه گشتنهای خود چنین موقعیتی داشتهاند.
۵. هیچ حملهی مخرب و مقرون به کشتار وحشت، و هیچ حادثهای که همراه با توحش و بربریت رخ داده باشد، و هیچ ایل غار و هجوم وحشیانه نمیتواند وسیلهی ایجاد کمالات و ترویج معارف باشد. بلکه همواره اینگونه حوادث انحطاط عقلی و اجتماعی را سبب میگردد، منتهی آثار آن از دو سه نسل بد از تاریخ واقعه آغاز میشود. تصوف هم یک حرکت عقلی آمیخته با دین و ارشاد بهطرف کمالات نفسانی بود و حکومت وحشیان نمیتوانست وسیلهای برای ترویج یا توسعهی عمقی آن باشد و تنها ممکن است یأس و فقر و نومیدی و نابسامانی و دربهدری عدهای از مردم را به خانقاهها کشانده و سربار شیوخ و پیشوایان تصوف کرده باشد و یقیناً همین گروه وسیلهی مؤثری برای انحطاط تصوف و عرفان گردیدند و آثار خود را در اواخر دورهی مغول و دورههای بعد آشکار کردند (نک: تاریخ ادبیات در ایران؛ ذبیحالله صفا؛ جلد۳؛ بخش۱؛ ص ۱۶۶).
۶. رد پای پهلوانان شاهنامه و برخی خصوصیات قهرمانان تصوف در شخصیت رند دیده میشود. نظیر بیاعتنایی به دنیا، سر خم نکردن در برابر قدرتهای زمان، داشتن همت بزرگ، پیشگویی آینده، مستی و میگساری، حاضرجوابی و…
ارسال نظرات