مکیک طی بیش از یازده سال تلاش فرهنگی دهها نمایشگاه هنری، عکس و نقاشی و سرامیک و… صدها جلسه ادبی و فرهنگی و تاریخی برگزار کرد، میزبان جشنهای زیبا و متفاوت یلدا و نوروز بود و هزاران علاقهمند از برنامههای آن دیدن کردند.
«مکیک» که در میانه بهار 2007 آغاز به کار کرده بود در سرمای پاییزِ 2018 چراغ هایش را خاموش کرد.
نیما مشعوف: «چند بار که مصاحبهای، با تلویزیون کانادایی داشتم، مصاحبهگر را به مکیک بردم هم برای معرفی این مرکز به آنها و هم چون به عنوان یک ایرانی احساس غرور به من میداد. صاحبان مکیک هم مسلما جزو افراد با وجود جامعه ایرانی مونترال بودند و از هیچ کمکی برای فعالیتهای فرهنگی دریغ نداشتند.»
دکتر نیما مشعوف که از چهرههای فعال و شناخته شده در کِبِک و در جامعه ایرانی کانادا است و از علاقه مندان مکیک در این رابطه به هفته میگوید: «بسیار ناراحتم. برپا نگه داشتن یک مرکز فرهنگی خرج دارد و اگر درآمد مستمر نداشته باشد محکوم به فناست. جامعه ایرانی مونترال آنقدر بزرگ نیست که بتواند موسسههای فرهنگیاش را از لحاظ مالی بچرخاند. مکیک البته از این بابت خیلی موفق بود که گستره فعالیت خود را از جامعه ایرانی بیرون برده بود و این کار بیشک در دوام کارشان تاثیر بسزایی داشت.»
این فعال اجتماعی که از ایرانیان قدیمی ساکن مونترال است و به گفته خودش سالانه دست کم 5-7 برنامه و نمایشگاه مکیک را ملاقات میکرده درباره فعالیتهای این مرکز فرهنگی میگوید: «بسیار ارزنده و مفید بود، هم در زمینه معرفی هنرمندان ایرانی داخل و خارج از ایران، هم در زمینه اشاعه فرهنگ ایرانی. از طرفی به خاطر فضای بسیار زیبا و گرمی که ترتیب داده بودند نیز محل مناسبی بود برای معرفی ایران.»
- آقای مهابادی درباره خبر بسته شدن مکیک میگوید: «تنها میتوانم سکوت کنم چون خودم جزو کسانی بودم که از این مرکز حمایتی نکردم و شاید دغدغههای زندگی بعد از مهاجرت این فرصت را به من نداده است.»
- خانم بهار مزیدی که به گفته خودش تنها یک بار از برنامههای مکیک دیدن کرده میگوید: «در بین هنرمندان جایگاه خاصی داشت. به نظرم فعالیتهای خوبی داشتهاند. اودرباره بسته شدن گالری مکیک چنین نظر میدهد: «به نظرم این پایان یک کار فرهنگی نیست. پایان فرهنگ و تمدن مردمانی است که تنها از کوروش و 2000 سال قدمت آن میگویند.»
نیما مشعوف که با خریدِ آثار نمایشگاههای مکیک از این مرکز حمایت میکرده ادامه میدهد: «چند بار که مصاحبهای، با تلویزیون کانادایی داشتم، مصاحبهگر را به مکیک بردم هم برای معرفی این مرکز به آنها و هم چون به عنوان یک ایرانی احساس غرور به من میداد. صاحبان مکیک هم مسلما جزو افراد با وجود جامعه ایرانی مونترال بودند و از هیچ کمکی برای فعالیتهای فرهنگی دریغ نداشتند.»
آقای علی پاکنژاد فعال اجتماعی-فرهنگی و یکی از بنیانگذاران موسسه موفقِ IBNG است. او که از ابتدا در مکیک فعال بوده فروتنانه تاکید میکند که نقش بزرگی نداشته و فقط به عنوان یک نیروی داوطلب در کنار این مرکز فرهنگی بوده. پاکنژاد ادامه میدهد: «من نمیخواهم این را پایان مکیک بدانم. امیدوارم گروه علاقهمندان بتوانند با اتکا به کارنامه پربار این مرکز حتی اگر شده در فضای مجازی این جمع را حفظ کنند.» و میافزایدک «میخواهم این لحظه زمانی باشد که ما کارنامه پربارِ مکیک را جشن میگیریم و به خاطر فعالیتهای فرهنگی منحصر به فردی که انجام داده کلاه از سر برداریم.»
نغمه ثابت، یکی از علاقهمندان امور فرهنگی و از اعضای مکیک، به «هفته» میگوید: «بسته شدن این مرکز فرهنگی خبر بسیار تاسف آوری است. اگر می دانستم که قرار است بسته شود حتما تلاش بیشتری میکردم تا جلوی این اتفاق تلخ را بگیرم. فکر می کردم اینکه عضو مکیک هستم و هر از گاهی یکی از آثار نمایشگاه را می خریدم کافی است اما الان می دانم که این حجم از حمایت بسیار کم بوده.»
از طرف هفته تلاش کردیم با طرح یک سری سوال روی کانال تلگرامی هفته که نزدیک به 2000 مونترالی عضو آن هستند ببینیم جامعه تا چه حد با مکیک آشنا بوده و نظرش درباره بسته شدن چنین مرکزی چیست؟
دوازده نفر به سوالاتِ ما پاسخ دادند. از آن میان پنج نفر مکیک را نمی شناختند. یک نفر می شناخت ولی هرگز به آن سر نزده بود اما بقیه از علاقه مندان این مرکز بودند. اما یک نظرخواهی شفاهی نشان داد که متاسفانه درصد آشنایان با این مرکز بسیار کمتر از نسبتی است که ما در کانال تلگرامی هفته به آن رسیدیم. بسیاری از مردم، نه فقط عوام که بلکه اهل فرهنگ و فعالان فرهنگی و اجتماعی در پاسخ به سوال ما گفتند که مکیک را نمی شناسند. برخی هم پاسخ دادند که نام آن را شنیدهاند اما هنوز فرصت نکردهاند با آن سر بزنند.
دکتر فرشید سادات شریفی از فعالان فرهنگی مونترال در این رابطه نوشته است: «سه سال است که در مونترآل زندگی میکنم؛ اما بیش از سه سال است که نام بلند مکیک را در گوش جان دارم. نخستبار، هنوز به مونترآل نیامده بودم که از خواهرم مهشید دربارهٔ آنجا شنیدم. با شوق میگفت باید بیایی، ببینی و کتاب شعرت را بهشان اهدا کنی.
- مکیک بعد از بیش از یازده سال به فعالیت خود در مونترال پایان داد. راستی کی نوبت مرکز فرهنگی بعدی است که بسته شود؟ نمیدانیم، اما بی تردید میرسد. آیا میتوانیم پیش از بسته شدن به فکر بیافتیم؟ آیا میتوانیم از برای حفظ فرهنگ مان از جامعه میزبان یاد بگیریم که حفظ فرهنگ هزینه دارد و هزینه آن را باید اعضای جامعه پرداخت کنند با ابزار مالیِ خود، با وقت خود و با ارائه تخصص خود. راه دیگری وجود ندارد…
من عملاً به روزهای پایانیِ مکیک رسیدم. نمایشگاههای هنری، سخنرانیهای تاریخی و فلسفی و ادبی، معرفی کتاب و هنرمند و بسیاری کارهای دیگر و درخشانِ مکیک روبهکمشدن بود وقتی من رسیدم. سفرهای متعددِ بهرخ و کاوه به ایران هم مزیدِ بر علت بود؛ اما همان شاید هشتنُه بار حضور در بزرگداشتها و جلسههای تاریخ مکیک، در کنارِ نفسکشیدن در کتابفروشیِ غنیِ آن کافی بود تا وقتی از علیِ پاکنژاد خبرِ تعطیلیِ نزدیکش را شنیدم، قلبم بگیرد.
صادق مطهری که 7 سال پیش به مونترال مهاجرت کرده درباره خبر بسته شدن مکیک: «جای ناراحتی دارد. اعضای جامعه ایرانی ما چه در داخل و چه در خارج از کشور متاسفانه نمیتوانند پشتیبان هم باشند. … به نظر من جامعه فارسی زبان هرگز نمیخواهد یاد بگیرد که باید برای تولید فرهنگی و هنری هزینه کند، باید برای نگه داشتن یک مرکز فرهنگی از آن حمایت کند.»
قراری مشترک با هر سه عزیز (بهرخ و کاوه و علی) گذاشتم و گفتم شاید برگزاری کلاسها و دورههای ادبی در مکیک بتواند مسکّنی باشد و این رخداد ناخوشایند را به تعویق بیندازد؛ اما دیر بود و دور… .
امیدوارم «هفته» پروندهای تهیه کند برای مراکزی مثل زاگرس و مِکیک که چطور حمایتِ دور و دیر و ناکافیِ ما راهی جز تعطیلی برای صاحبان آنها نگذاشت…»
صادق مطهری متخصص طراحی 3D و یک علاقهمند فرهنگی میگوید: «تقریبا 5-6 بار برای دیدن آثار هنری هنرمندان به آنجا رفته بودم. اما نمیدانستم که کتابخانه هم دارد. فعالیتهای خوبی داشتند. البته بیشتر اخبار آن را از طریق نشریه هفته دنبال میکردم.»
آقای مطهری که 7 سال پیش به مونترال مهاجرت کرده درباره خبر بسته شدن مکیک ادامه میدهد: «جای ناراحتی دارد. اعضای جامعه ایرانی ما چه در داخل و چه در خارج از کشور متاسفانه نمیتوانند پشتیبان هم باشند. کسانی که در راه فرهنگ قدم برمیدارند یا باید خاک خورده این کار باشند و یا یک لاتاری برنده شده باشند. به نظر من جامعه فارسی زبان هرگز نمیخواهد یاد بگیرد که باید برای تولید فرهنگی و هنری هزینه کند، باید برای نگه داشتن یک مرکز فرهنگی از آن حمایت کند. شاید البته یکی از دلایل آن در خارج از کشور تصویری است که ما از یکدیگر داریم. میخواهیم جذب جامعه میزبان شویم و با ایرانیانِ دیگر ارتباطی نداشته باشیم. همه اینها ریشه در عدم اعتماد ما به یکدیگر را دارد.»
سبحان مهابادی 6 سال است که در مونترال ساکن شده. او میگوید: «به واسطه یکی از دوستانم با این مرکز آشنا شدم و گاهی برای برگزاری نمایشگاهها به آنجا رفتم البته یک بار هم در جشن یلدا مکیک شرکت کردم. به نظرم از یک کلاس خاصی برخوردار بود. حضور هنرمندان خارجی در این مجموعه نشان میداد که این گروه در ارتباط با جامعه میزبان تقریبا موفق عمل کرده بودند.»
علی پاکنژاد فعال اجتماعی-فرهنگی: «من نمیخواهم این را پایان مکیک بدانم. امیدوارم گروه علاقهمندان بتوانند با اتکا به کارنامه پربار این مرکز حتی اگر شده در فضای مجازی این جمع را حفظ کنند.» و میافزایدک «میخواهم این لحظه زمانی باشد که ما کارنامه پربارِ مکیک را جشن میگیریم و به خاطر فعالیتهای فرهنگی منحصر به فردی که انجام داده کلاه از سر برداریم.»
آقای مهابادی درباره خبر بسته شدن مکیک میگوید: «تنها میتوانم سکوت کنم چون خودم جزو کسانی بودم که از این مرکز حمایتی نکردم و شاید دغدغههای زندگی بعد از مهاجرت این فرصت را به من نداده است.»
خانم بهار مزیدی که به گفته خودش تنها یک بار از برنامههای مکیک دیدن کرده میگوید: «در بین هنرمندان جایگاه خاصی داشت. به نظرم فعالیتهای خوبی داشتهاند. اودرباره بسته شدن گالری مکیک چنین نظر میدهد: «به نظرم این پایان یک کار فرهنگی نیست. پایان فرهنگ و تمدن مردمانی است که تنها از کوروش و 2000 سال قدمت آن میگویند.»
آقای محمد تهرانی که تا قبل از نظرخواهی تلگرامی «هفته» مکیک را نمیشناخته میگوید: «دیدن این مطلب روی تلگرام مرا ناراحت کرد. شاید باید کمی بیشتر به مراکز فرهنگیمان اهمیت بدهیم. مطمئنا مسئولان این مرکز تلاش زیادی در طول 11 سال فعالیت داشتهاند.»
مکیک بعد از بیش از یازده سال به فعالیت خود در مونترال پایان داد. راستی کی نوبت مرکز فرهنگی بعدی است که بسته شود؟ نمیدانیم، اما بی تردید میرسد. آیا میتوانیم پیش از بسته شدن به فکر بیافتیم؟ آیا میتوانیم از برای حفظ فرهنگ مان از جامعه میزبان یاد بگیریم که حفظ فرهنگ هزینه دارد و هزینه آن را باید اعضای جامعه پرداخت کنند با ابزار مالیِ خود، با وقت خود و با ارائه تخصص خود. راه دیگری وجود ندارد…
یاداشت 1
جامعه بیتفاوت، توقف مراکز فرهنگی
مهدیه مصطفایی/این یک سوگنامه نیست. یادداشتی است از سر دلدردی که حالم را بده کرده، باز خبر بسته شدن یک مرکز فرهنگی دیگر در شهر. درست خوانده و شنیدهاید: «گالری و کتابخانه مکیک بسته شد». وقتی برای پرونده این شماره به سراغ آلبوم عکسهای این مرکز فرهنگی و هنری رفتم با دیدن عکسها و خاطراتی که در فیسبوک گالری مکیک گذاشته شده بود بیشتر احساس دل درد کردم. عکسهایی که بسیاری از آدمهای داخل آن، سوژههای خبری مجله ما بودند. هنرمندانی که لبخند به لب به دوربین نگاه کرده بودند و علاقهمندانی که با حضور در این گالری ساعاتی از تنهایی غربت خود را پر کرده بودند.
اما دیدن یک عکس مرا متوقف کرد. عکسی از «بهرخ منتظمی» و همسر عزیزش، لبخندشان از ته دل بود. مهربانی و آغوش بازشان برای هنرمند و هنردوست همیشگی بود. می دانستم که مکیک دخل اش با خرجش نمی خواند و در نتیجه این «ریال» است که دلار میشود و هزینهها را میپردازد. آنها از هنرمندان تازهواردی که هنوز آشنایی به فضای هنری غرب نداشتند، حمایت کرده بودند. از نزدیک چندین نمونه آن را خودم شاهد بودم. سالهای اول ورودم به شهر مونترال بود که به این مجموعه رفتم. صدای قلقل سماور و عطر چای ایرانی و منظره استکانهای کمرباریک یادآور سرزمینی بود که با عشق آن را ترک کرده بودم. مکیک نام آشنایی در این شهر بود برای ایرانیانی که میخواستند هنرشان را به مردم کانادا معرفی کنند.
هنرمندان آمدند، معرفی شدند، رفتند و نمیدانم که دوباره برگشتند یا نه. این را باید مسئولان «گالری و کتابخانه مکیک» بگویند.
به خاطر میآورم، یک روز به هنرمند جوانی که اتفاقا از کسانی بود که در گالری مکیک نمایشگاه و برنامه گذاشته بود تماس گرفتم تا درباره فعالیت جدیدش با او صحبت کنیم. اما در کمال ناباوری در جوابم گفت، حاضر نیست با رسانههای فارسیزبان درباره نمایشگاهش صحبت کند. با خودم فکر کردم «اتفاقا شما جزو آن دسته از هنرمندانی هستید که به واسطه گالری مکیک شناخته شدید. اولین ارتباطات هنری شما در همین “خانه کتاب ایران در کانادا” شکل گرفت و این یک سازمانِ فرهنگی ایرانی بود که پل ارتباطی بین شما و جامعه هنری کانادا شد.
حال سوال من این است که وقتی فرد یا مجموعه ای از افراد یک سازمان یا انجمن فرهنگی راهاندازی میکنند تا چه اندازه روی فعالان و اعضای جامعه حساب کنند؟ سوال دیگر این که، وقتی این مراکز با مشکلی روبهرو میشوند و به یاری جامعه ایرانی نیاز دارند باید آن را زیادهخواهی از سوی مرکز فرهنگی بدانیم یا آن را در حد کلاس خود نبینیم؟
اما این پایان داستان نیست، برای تهیه گزارش به 12 عزیز و فعال فرهنگی و هنری که روابط خوبی با گالری مکیک داشتند، ایمیل زدم و سوالاتم را در زمینه مسئولیتپذیری جامعه ایرانی و سطح حمایت از مراکز فرهنگی و نقش تکتک اعضای جامعه در حفظ و پویایی سازمانهای فرهنگی، نقش رسانههای کامیونیتی و غیره… پرسیدم اما حتی یک نفر از عزیزان هم به سوالات پاسخ نداد. آیا واقعا این رخداد غم انگیز برایشان مهم نبود؟
همچنان دلم پر از درد است….
یاداشت 2
هدیهای زیبا، تحفهای دردناک
خسرو شمیرانی/هفته پیش هدیهای به غایت دردناک و بینهایت زیبا به دستم رسید، برای نوروززمین. حجم نسبتا بزرگی از کتابهای دستچین شده که تا همین چندی پیش در یک کتابخانهی زیبای دیگر بود.
موسسان کتابخانه، زوجی بسیار عزیز و محترم، گفتند که تعداد زیادی کتاب برای نوروززمین دارند. آنها را به خوبی میشناسم، بسیاری از شما هم می شناسیدشان. سالهاست که زندگیشان وقف فرهنگ و هنر و نشر شده. هر کتابخوانی در برابر مجموعه کتابهایشان کلاه از سر برمیگیرد.
بیش از یازده سال است که این زوج فرهنگیِ دوستداشتنی به باور من دل انگیزترین مکان فرهنگی ایرانی/شرقی را در مونترال بنا کرده و هزینه و وقت بسیار را برای آن صرف کردهاند.
کسی را نمیشناسم به این مرکز فرهنگی قدم گذاشته و پس از صرف ساعاتی پربار، با احساسی لذتبخش آنجا را ترک نکرده باشد. صفای مدیران و تیم همکارانشان در کنار محصولات فرهنگی و هنری که ارائه میکردند فضای گرم و دوستانهای میآفرید که حتی اگر با دلی گرفته به آنجا میرفتی حتما سرخوش و پرانرژی بیرون میآمدی.
برای اینکه چنین مکانی راه بیافتد زحمت بسیار لازم است، همه ما این را میدانیم، لیکن ادامهی کار نیرویی به مراتب بیشتر میطلبد که از توان یک نفر و یک تیم کوچک خارج است. برای حفظ و ادامه پویایی نیروی یک کامیونتی لازم است، حضور و حمایت جمعی که تک تک اعضایش ارزش چنین مائدهی معنوی را میداند و حاضر است برایش گامی ولو بسیار کوچک بردارد.
بهرخ منتظمی و کاوه وفاداری، همراه با اولگا پودلکو، نیلوفر صدر، مهرناز تنباکوساز، اردشیر و علی و برخی دوستان دیگر زحمت بسیاری کشیدند تا مکیک راهاندازی شد. مکیک، «خانه کتاب ایران در کانادا» که به راستی گوشهای از ایران و سرزمینهای همجوار را در مونترال واقعیت بخشیده بود، پس از یازده سال و 5 ماه تعطیل شد. در توقف کار این مکانِ مقدس هیچ دولت فرهنگستیزی مقصر نبود، هیچ اداره اماکنی فرمان به تعطیلی آن نداد. هیچ دادگاه شرعی بر غیرشرعی بودن برنامههایش حکم نراند. بسته شدن این مرکز تنها و تنها نشان داد که جامعه ما در مونترال هنوز به اندازه این مرکز رشد نکرده، هنوز باید بالغتر بشود تا قدر چنین نعمتی را بداند.
به سهم خودم در مقابل زحمات بهرخ و کاوه عزیزم سر تعظیم فرود میآورم و با سری فکنده از آنها پوزش میخواهم که به اندازه کافی برای ادامه کار مکیک تلاش نکردم.
انسان بعد از ازدسترفتن عزیزش سوگوار میشود و اکنون من و بسیاری از شما عزیزی را از دست دادهایم که هرگز جایگزین نخواهد شد….
ارسال نظرات