سوار بر سمندِ رهوارِ «فارسی»، در مسیرِ «مولاناخوانی»
گفتوگو با محمدمهدی باقری
گروه ادبیات هفته: همانطور که شما خوانندگان عزیز صفحات ادبی هفته میدانید، حدود یک سال قبل، باب مطلب دنبالهداری را گشودیم زیر عنوان «ادبیات و مهاجرت» که هم به ادبیات فارسیزبان و اُدبای فارسیزبان در کانادا میپردازد و هم به آثار داستانیِ مرتبط با مهاجرت در ایران.
گفتوگوهای متعدد ازجمله با نیلوفر احمدی، نیّره دوستی، فریبا کلهر، استاد مهرانِ راد و جناب مهدی فلاحی از آن جمله بود و بسیار هم مورد لطف و استقبال شما عزیزان قرار گرفت. در گامِ بعد و طی دو شماره، به اهمیت تولیداتِ صوتی بهویژه «پادکست» در کاربردیکردن ادبیات پرداختیم.
آنچه در این شماره میخوانید، حاصل همسخنیِ ما با فعال تازهرسیدهٔ شهر مونترآل محمدمهدی باقری است. او مدرس مؤسسهٔ «ویراستاران» و گویندهٔ پادکست «مولاناخوانی» است و سالها درزمینهٔ ویرایش کوشیده و اخیراً از ۷مهر۱۳۹۷ (که هم روز جهانی پادکست و هم روز بزرگداشت مولانا در تقویم ایران بود)، پادکستی را به نام «مولاناخوانی» پایهگذاری و عرضه کرده که در مدتی کوتاه، بیش از پیشبینیها شنونده یافته است.
به مناسبت این کوشش، و در این صفحات که به احترامِ سالگردِ درگذشتِ مولانا و روز جهانی بزرگداشتش به این شاعر جهانی اختصاص دارد، با او مصاحبهای کردیم و امیدواریم ادبدوستانِ بیشتری را با «مولاناخوانی» آشنا کند و آن را پی بگیرند.
با سلام و سپاس از وقتی که در اختیار «هفته» میگذارید. برای شروع لطفاً خود را برای مخاطبان ما معرفی بفرمایید.
محمدمهدیام، از نوع باقری، زادهٔ بهمن ۱۳۶۱. بهدنیاآمدهٔ نجفآبادم و عاشق خُلق مردمانش. از ۵ تا ۱۸سالگی در هوای پاک و خاک بکرِ شهرکرد بزرگ شدم و از ۱۸ تا ۳۶سالگی در دودِ تهرانِ درهمفشرده دنبال رشد بودم.
با رتبهٔ ۳۴ در آزمون سراسری ۱۳۸۰، رشتهٔ حقوق را در دانشگاه تهران آغازیدم و البته آن را فقط پاس کردم. محتوای یخزده و فضای کارِ حقوق بههیچوجه علاقههایم را پاسخ نداد و همچنان از آن متنفرم، با همین واژه! میوهٔ دورهٔ کارشناسی برایم دوستانی خوبی بود که در دانشگاه و خوابگاه با آنان پیوند خوردم و همسر نازنینی بود که از همان دانشکده با او «پیوندتان مبارک» شدیم!
در کارشناسیارشد، فلسفهٔ غرب را انتخاب کردم و در دانشگاه تهران با شوق گذراندَمش. آزمون دکتری هم قبول شدم؛ اما دانشگاه را به زندگیِ واقعی و کار فرهنگی فروختم و از این بابت راضیام. البته از ۱۳۹۵ تا همین خرداد ۱۳۹۷ دومین بار دورهٔ کارشناسیارشد را در دانشگاه علامه طباطبایی گذراندم، در رشتهٔ آزفا.
رشتهٔ آزفا؟ یعنی همان آموزش زبان فارسی به غیرفارسیزبانان؟
زنده باد! رشتهای است جذاب و بهنظرم راهبردی که گرچه در زیرمجموعهٔ زبانشناسیِ کاربردی (Applied Linguistics) قرار دارد، از ادبیات فارسی و روانشناسیِ آموزشی بهرهها میگیرد. حدود بیست سال است این رشته در مقطع کارشناسیارشد دایر است. بهتازگی، سرفصلها و آزمون ورودیاش بهبود یافته و از ۱۳۹۶ مقطع دکتریِ آن در دانشگاه علامه، یعنی قطب این رشته، راه افتاده است.
بارقههای کارِ فرهنگیادبی از کجا به سراغ شما آمد؟
در تاریکروشنهای خاطرهها، تا جایی که یادم میآید، به واژهها حساس بودم. انشا را هم خیلی دوست داشتم. همینجا از معلم فارسی دورهٔ راهنماییام باید یاد کنم. صدای پُرطنینی داشت و فصیحگو بود. انشانوشتنهایم را ارج میگذاشت و میگفت: «باقری، بیا این جلو وایسا بخون.» بعد اصلاح میکرد و پیشنهاد میداد. فقط فامیلش «سلیمی» نبود. طبع سلیمی هم داشت: خوب میفهمید کجای نوشتهام گیر دارم و صاف همان را حل میکرد. در همان عالَم کودکیام، تعجب میکردم که «از کجا میفهمه که من برای این جمله اینهمه فکر کردهام و نوشتهام و خط زدهام و آخرش هم خوب درنیومده؟» بعدها در ویرایش چشیدم که: جملههای بیمار، خودشان خودشان را نشان میدهند به ویراستار.
یادم است جملهای روی دیوار خانهٔ دوستم دیدم که مرا تا سه روز درگیرِ بازی زبانیاش کرد: «امروز همان فردایی است که دیروز منتظرش بودی.» کوشیدم شبیه آن را برای وادیهای دیگر نیز بسازم، که البته نتوانستم! ولی ذهنم را کلی ورزش دادم.
اواخر دبیرستان، با نوارکاست، شعرهای شاملو را با صدای خودش و شعرهای سهراب را با صدای خسرو شکیبایی آنقدر گوش کردم که پس از گذشت حدود ۲۰ سال، همه را حفظم. تفاوت تعبیرها و تمایز نگاه این دو آدمِ عجیب، عجیب ذهنپرور است.
در دانشگاه، در نشریههای دانشجویی، سردبیر و نویسنده شدم و همان مجبورم میکرد بنویسم و درگیرم میکرد با زرنگار و وُرد و ویرایش و صفحهآرایی. از مقایسهٔ دنیاهای متفاوت، در سبکهای نوشتاری، حظ میبردم. حتی در نوشتن پاسخهای امتحانهای دانشگاه، بهسبک حقوقی و بهسبک فلسفی و بهسبک مدیریتی (یک دورهٔ یکسالهٔ MBA هم گذراندم!) سعی میکردم حالوهوای آن ادبیات آن علم را رعایت کنم. برای برخی استادان، این مهمتر از محتوای پاسخ بود!
دو کتاب دربارهٔ مهارتهای زندگی نوشتهام که به چاپ سوم رسیدهاند. حدود ۴۰ مقالهٔ ریزودرشت هم برای نشریهها و وبگاهها نوشتهام. در کل، به کار در عرصهٔ فرهنگ مکتوب دلبستهام.
در اینهمه شاخهبهشاخهپریدن، چه شد که این مسیر بهسمت کار ویرایش رفت؟
بیقرار بودم. در همهٔ «نه»گفتنهایم به فرصتهای عالیِ تحصیلی و کاری، دنبال چیزی میگشتم که درونم با آن آرام بگیرد. دوست نداشتم و ندارم که حتی یک روزم را در فضایی دور از کار فرهنگی سر کنم.
در سال ۱۳۸۷، بهترین دوست زندگیام مهدی صالحی، پیشنهاد کرد دورهٔ ویرایش جهاددانشگاهی را بگذرانم. گفت: «مهدی، بیا این دوره رو بگذرون تا فرداها که خواستی چیزی بنویسی، بهتر و درستتر بنویسی.» در همهٔ پراکندهکاریها و پراکندهخوانیهایم، نخ مشترکی یافتم: بله، حساسیتهای دقتورزانه بر سرِ واژهها و جملهها. از نزدیک لمس کرده بودم که در رشتهٔ حقوق، همهٔ دعواها سرِ تفسیرها و تیرگی معنا و چندپهلوییِ متن قانون است و در فلسفهٔ تحلیلی متمرکز میشوند بر توان زبان در بیان حقیقت.
استاد فرهاد طاهری، سرویراستار دائرةالمعارف اسلامی، با شیوهٔ خاص خود در تلنگرزنی، ما را با عرصهٔ گستردهٔ ویرایشِ زبانی آشنا ساخت و استاد علی صلحجو با عمری تجربهٔ ویرایشی، به ما ویرایشِ صوری آموخت.
پس از این کارگاه و بعد از ویرایشِ چند کتاب کمکم فهمیدم که عرصهٔ ویرایش در ایران بسیار آشفته است و درعینحال، بکر و ناپیموده. احساس کردم میتوانم و باید، تا حد توان خود، در این وادی تأثیرگذار باشم. تماموقت وارد حرفهٔ ویرایش شدم و با همان دوستم نخستین مؤسسهٔ تخصصی ویرایش یعنی مؤسسهٔ «ویراستاران» را راه انداختیم و کارگاههای آموزشیِ درستنویسی برگزار کردیم. آذر ۱۳۸۸ آغاز کردیم و اکنون زادماهِ نُهسالگیمان است.
برنامهٔ اخیر شما چطور در سرزمینِ جدید، کانادای غیرِفارسیزبان، آغاز شد و بخشها و اهدافش چیست؟
در آن ۱۸ سال دومِ زندگی، بسیار سفر رفتهام که همهشان کاری و آموزشی بود. کارگاه ویرایش را در ۱۵ شهر ایران برگزار کردیم و خانهبهدوشانه در آنها از دو هفته تا دو ماه ماندیم. حتی برای ویرایشِ ترجمهای جدید از قرآن برای جوانان و نوجوانان به نام «ترجمهٔ خواندنی قرآن» حدود ۲ سال در مشهد زندگی کردیم، با روزی ۸ ساعت کار متمرکز در کنار مترجم. فرشید ساداتشریفی افتخار داد و نمایندگیِ «ویراستاران» را در شیراز پذیرفت و بهموازات دهها رویداد و کار ادبیِ خودش، خوش پیش بُردش.
در تابستان ۲۰۱۴ حدود دو ماه به مونترآل آمدیم و در همان فرصت توانستم کارگاهی تکجلسهای در دانشگاه مکگیل بهمیزبانی کانون توحید برگزار کنم. آشناییام با «هفته» از همانجا بود و خسرو سخاوت به خرج داد و یک آگهیِ تمامصفحه برایمان درج کرد!
امسال از جولای ۲۰۱۸ (مرداد ۱۳۹۷) دوباره به مونترآل برگشتهایم و دستکم یکیدوسالی اینجاییم. قصد دارم «آزفا» را در اینجا پی بگیرم. هم خارجیانی هستند که دوست دارند فارسی بیاموزند و هم ایرانیان نسل سوم و چهارمِ مهاجر، یعنی کودکانِ اصالتاً ایرانی، نیاز دارند زبان فارسی را یاد بگیرند.
با زمینهچینیِ «سماک» داریم برنامهریزی میکنیم برای کارگاههای «مهارتهای زبانی» در مسیر کاربردیسازی زبان و ادبیات. این کارگاهها جذاب و مهارتآموز است و شیوهٔ آموزشیشان تعاملی خواهد بود. راهاندازی پادکست «مولاناخوانی» هم دستاورد دیگرِ این سفر تابهاکنون است که بهپیشنهاد و با افقگشایی و اقناعهای فرشید راه افتاد.
شما مروّج ویرایش و درستنویسی هستید. آیا «پادکست» معادلِ فارسی ندارد که شما هم آن را به کار میبرید؟
بنای ویراستارها این نیست که زبان را از واژههای بیگانه پاکسازی کنند. زبان پاک نداریم؛ چنانکه نژاد پاک نداریم. زبانها به همدیگر واژه میدهند و از همدیگر میگیرند. باور نمیکنید اگر بگویم که حدود ۵۵درصد از واژههای زبان فارسیِ امروز ما عربی است! پس اگر واژهٔ بیگانهای در فارسی آمده است که جا افتاده و رواج یافته است، دیگر ضرورتی ندارد بهجایش معادلی بگذاریم.
یعنی در مقابل کلمههای واردشده به زبان فارسی تسلیم محض باشیم؟
در همین پرسشِ شما با ۱۱ واژه، ۶ واژهٔ عربی بود، یعنی نزدیک به همان ۵۵درصد!
آخ آخ، ببخشید…
نه نه، عذرخواهی چرا؟ فارسی همین است. شعر سعدی و نثر بیهقی هم همین است. الآن شما اصلاً احساس نمیکنید که عربی حرف میزنید. همچنین اگر همین جمله را فردی عربزبان بشنود، ۵۵درصدش که هیچ، ۱۰درصدش را هم نمیفهمد. چرا؟ چون دستور زبان جمله فارسی است و آن مهم است.
بههرحال، قرار نیست در برابر واژههای بیگانه تسلیم باشیم، با دو نکته: ۱. باید همان اوّلی که آن واژه آمده و هنوز جا نیفتاده، بهسرعت برایش معادل گذاشت و منتشرش کرد؛ ۲. اگر برای رساندن معنایی، هماکنون واژهای در فارسی داریم، دیگر چرا باید آن واژهٔ بیگانه را بیاوریم و بهجای آن بنشانیم؟
برای واژهٔ «پادکست» برابرهایی مانند «وبآوا» و «پادپخش» و «مجلهٔ صوتی» پیشنهاد کردهاند که هیچیک جا نیفتادهاند و رواج نیافتهاند. اگر بهکارِشان ببریم، معنا منتقل نمیشود. البته زرنگی میکنیم و تا جایی که میشود، کلاً واژهٔ «پادکست» را نمیگوییم؛ یعنی مستقیم میگوییم: «مولاناخوانی را بشنوید. قسمت چهارم مولاناخوانی در گوشرسِ شماست. راههای شنیدن مولاناخوانی عبارت است از…».
تولید و تداوم پادکست هزینهبَر است. چطور هزینههایش را تأمین میکنید و سهمِ حمایتهای فرهنگیِ دولت و یاریهای مردمی را در پیشبردِ کار چگونه میدانید؟
بله که هزینه دارد. هزینهٔ مادیاش تهیهٔ میکروفن مناسب و اتاق آکوستیک و دستمزد تدوینگر است؛ اما هزینهٔ فکری و هزینهٔ زمانیاش بسیار بیشتر است. برای صفر تا صدِ هر پادکست چهلدقیقهای، ما حدود بیست ساعت وقت صرف میکنیم که اصلاً به چشم نمیآید! البته اولِ راه است و امیدواریم جلوتر روی روال بیفتیم.
چهار قسمتِ تاکنونِ مولاناخوانی بدون میکروفن حرفهای، بدون جای ضبطِ درستدرمان و بدون پرداخت دستمزد به تدوینگر پیش رفته است. بر این باوریم که چیزی نباید مانعِ پیشرفت کار شود. اما امیدواریم کمکهای مردمی برسد و دستوبالمان برای تولید حرفهایترِ مولاناخوانی باز شود.
کمک دولتی هم حرفش را نزنید. در ایران و در این نُه سال، حتی یک ریال کمک دولتی نگرفتیم حتی بهصورت وام. به کمک دولت کانادا هم امید نداریم و امیدواریم نیاز نشود. کار اگر مردمی باشد، شیرین و ماندگار است.
ارتباط دوسویهٔ مهاجرت با این کوشش آهسته و پیوستهٔ شما چه بوده؟ به تعبیر دیگر: تأثیرش را بر زندگیِ خود و همزمان در جامعه چه میدانید؟
در زندگی شخصیام که گفتم: سفر جریان داشته و دارد. همسرم و دو پسرِ کوچکم نیز دوست میدارند این تغییرهای سفرخیز را. تنوع وسیع دنیا را باید دید و پیام خود را باید رساند. در نگاهم، سفرِ هدفمند شیرین است. از طرفی، درگیریهای شدیدِ کاریام در تهرانِ شلوغ، فرصتی برای کارهای مهمترم مانند نوشتن کتاب باقی نمیگذارد. در سفرهای بلندمدتتر فراغتی مییابم برای آن کارهای بزرگ مانند همین مولاناخوانی. جالب اینکه مولانا خودش بزرگترین نمایندهٔ ادبیات مهاجرت است!
اثرش در جامعه را باید از جامعهٔ مخاطبانمان پرسید که تعدادشان ۶۰۰۰ نفر مشتریِ مستقیم و ۲۰،۰۰۰ نفر غیرمستقیماند. از بازخوردهایی که گرفتهایم، فهمیدهایم که تصور بیشترِ ایرانیان این است که «همهٔ امکانات در تهران است» و «کسی به فکر شهرهای دیگر نیست». ازاینرو بسیار خوشحال میشدیم که در شهرهای مختلف میتوانیم این کارگاه را بگذاریم و مهارتپراکنی و امیدبخشی کنیم.
لطفاً از راههای مختلف شنیدنِ «مولاناخوانی» و دسترسی به آرشیوِ آن نیز برای ما بگویید.
در یک کلمه: Molanakhani. همین! بسیار شانس آوردیم که شناسهٔ Molanakhani در همهٔ پادکستگیرها و در همهٔ شبکههای اجتماعی آزاد بود. اکنون همهشان در اِشغال ماست! پس با خیال راحت، «هر» جایی که مخاطب راحت است، میتواند ما را با Molanakhani بیابد.
راستی، از بزرگوارانی که ما را لایق شنیدن یافتهاند، خواهش میکنم مولاناخوانی را در برنامههای رسمیِ پادکستی بشنوند، نه در مثلاً تلگرام. ما نیاز داریم که آمار شنیدهشدنها را بدانیم. سپاسگزارم.
برای بیشترشناساندن کارتان، در آینده برنامه و نشستی هم ترتیب دادهاید؟
بله، سَماک و نوروززمین قرار است در روز جهانی بزرگداشتِ مولانا، در حضور جمع حاضر در آن برنامه، یک قسمت از پادکست مولاناخوانی را زنده اجرا کند. زمانش یکشنبه ۱۶ دسامبر ۲۰۱۸ از ساعت ۱۶ تا ۲۰ است و راه کسباطلاعش info@samaak.ca یا ۴۳۸۹۲۷۰۰۳۶
همچنین، از هر شنوندهٔ مولاناخوانی میخواهم که یک نفر را با این پادکست آشنا کند. خیلیها دوست دارند که مثنوی معنوی را بخوانند، گو آنکه فرصت نمیکنند.
و سخن پایانیِ ناگفته…
این سخن را توهینآمیز تلقی نکنید و برعکس، با رویکرد کاربردیکردن ادبیات به آن نگاه کنید: زبان فارسی چالاک است و فقط به دردِ عاشقی نمیخورد. از آن سواری بگیریم!
ارسال نظرات