سَمندر از آتشِ این جهانِ بیمار رَست

سَمندر از آتشِ این جهانِ بیمار رَست

اشاره: غزلی که در پی می‌آید، دل‌سرودی از استاد کریم زیّانی است برای ابرمردِ ادبیات ایران، دکتر رضا براهنی که از رهِ لطف برای چاپ در «هفته» فرستادند. وقتی اکتای براهنی در شمارهٔ ۵۴ «تجربه»، از آلزایمرگرفتنِ دکتر براهنی پرده برداشت، با بهت نوشتم:‌ «سخت؛ دردآور؛ عجیب؛ کم‌سابقه… دنیایی پرسش در سرم می‌چرخد: تنهایی، بی‌همسخنی، به‌هم‌ریختن یکبارهٔ عادات، سکوت فراگیر روزانه، ازدست‌دادن حس مؤثربودن… کدامشان آتش آلزایمر را افروختند؟

 این ذهن و فراموشی؟!

« این سرنوشتِ ماها هم هست؟».
جنابِ زیانی درد و دریغِ این اتفاق را در هیئتِ کلمات، جامه‌ای از غزل پوشانده‌اند
   

 

با توام، ای مرد سربلندِ هزاره!

بر تو نشسته‌ست عالمی به نظاره

 

همچو سهند استوار بودی و سرسبز

چیست که اکنون گرفته‌ای تو کناره؟

 

دوش که «ایرانه خانم» از رِه رؤیا

کلبهٔ ما را نمود غرق نگاره،

 

دیده به من دوخت، اشکبار و پُراندوه،

کرد به تصویرت عاشقانه اشاره

 

گفت: «کجا رفته این هنرور عاشق،

دق که بدانم که چیست کرده دوباره؟»

 

گریه امانش نداد و محو شد از پیش

زد به دلم آن نگاه درد، شراره

 

چهره عیان کن، عزیزِ مصرِ سخن، باز!

لب بگشا، شعر خوان و قصه دوباره

 

تا شب یلدای «راهیان» کلامت

باز شود روشن از فروغ ستاره…

 

گروهِ ادبیات هفته: شنیدن یا خواندن نام دکتر بیژن سمندر هر بار ذهنم را دستخوشِ تداعی‌های مکرر می‌کرد و می‌کند. از شاعری تا فولکلوردوستی، از ترانه‌پردازی تا نوازندگیِ تار و سه‌تار و از خوشنویسی تا نهادسازی ذوق‌مندانه در ادارهٔ فرهنگ و هنرِ آن زمان…

بیژن سمندر، این هنرمندِ برجسته و دارایِ دانشنامهٔ دکتری در دو رشتهٔ ادبیات و معماری اما بیش از ده سال بود که در جایی به نامِ «نرسینگ هوم» در اغما فرورفته بود و صد افسوس که کمتر کسی یادی از او می‌کرد؛ حتی آن‌هایی که با شعر یا آهنگ او به شهرت و اعتبار رسیده بودند.

در تاب‌وتبِ این بیماری بی‌رحم و بی‌مرامیِ آدمیان، نقطهٔ امید، همسری سرشار از وفاداری و فداکاری بود که گفته‌اند هر روز، آن‌هم روزی دو بار تکرار می‌شد: نخست، پیش از رفتن به سر کار، و بارِ دیگر شب‌هنگام و پس از کار! عجیب و طرفه آن‌که نه در کتاب و قصه، بلکه در سنگلاخِ ناهموارِ همین دنیا، ژاله‌بانوی استثنایی پیدا شد که یک‌تنه و هر روز بر بالین یار برود تا دستی بر چهره‌اش بکشید یا ردّ بوسه‌ای گرم بر صورتش بگذارد؛ آن‌هم با اتوبوس!

بیژنِ سمندر، امروز ششم ژانویهٔ ۲۰۱۹، در میانهٔ سال هشتاد و هشتادویکمِ عمرش رفت؛ اما زمانه تنها امانِ حدودِ هفتاد سال مفیدزیستن را به او داد و باقی را در بیماری و حتی اغما گذراند. درد و دریغ اما وقتی بیش‌وبیشتر می‌شود که بدانیم او چه در ایران که بود و چه پس از کوچِ اجباری، شمعِ انجمن بود: با داشتنِ ذهن و پنجه‌ای که از هر جزوَش هنرهای متعدد می‌تراوید و می‌بارید.

منابعِ گونه‌گون از گفته‌های یارِ غارِ سمندر کیخسرو بهروزی یاد می‌کنند که تصویری نزدیک‌تر را از او ترسیم می‌کند. ازجمله، این‌ها:

  • بزرگ‌ترین خدمت بیژن سمندر وارد ساختن واژه‌ها و اصطلاحات شیرازی در اشعار اوست که نسل امروز شیراز اکنون این واژه‌ها را شاید ندانند. درواقع بیژن سمندر پایهٔ این کار را گذاشت و پس از او پنج یا شش شاعر دیگر همین راه را دنبال کردند. در یک‌کلام، شعر به لهجهٔ شیرازی.
  • بیژن در هنگام تحصیل یک سال در اردوی دانشجویان رامسر در نواختن تار از میان کلیه شرکت‌کنندگان اول شد. سال دیگر در سه‌تار اول شد. در آن سال‌ها حسن ناهید نوازنده نامدار نی، حسن شماعی‌زاده و ضیاء آتابای هر یک در رشته‌های خود اول شدند. بیژن سال بعد در خوشنویسی هم اول شد. سال پس‌ازآن در سرایش شعر و ترانه رتبهٔ اول را به خود اختصاص داد.
  • بیژن علاوه بر تار و سه‌تار، فلوت و سنتور هم می‌نواخت، برادرش سیروس سمندر فلوت و سنتور می‌زد. خواهرها هم هرکدام سازهایی می‌نواختند و اعضای خانواده یک ارکستر تمام‌عیار بودند، درست مانند گروهِ «کامکارها»؛ مگر برادر بزرگشان سیاوش که پزشک بود به کار طبابت مشغول.
  • ویژگی کار بیژن در سرایش شعرها و غزل‌ها با لهجه شیرازی است. کاری که کمتر شاعری به این مهم پرداخته است. کتاب‌های شعرش، گواه این سخن‌اند. ازجمله مجموعه «شیراز از گل بهترو»، «ترانک»، رباعی‌ها و «میکس‌شعر» (اشعار فارسی‌انگلیسی).
  • من و بیژن در روزگار نوجوانی وقتی از مدرسه تعطیل می‌شدیم به خانه‌مان در کوچه شیبانی شیراز می‌رفتیم. بیژن تار یا سه‌تار را به دست می‌گرفت و زخمه به ساز می‌زد. شوری به پا می‌کرد تا آنجا که پدر بیژن دکتر احمد سمندر بارها سرزده وارد اتاق می‌شد و پنجه بیژن را می‌بوسید. در آن دوران در خارج شهر من و بیژن با دوچرخه به رادیو شیراز می‌رفتیم. در این راه گاه دوچرخه را روی سرمان می‌گرفتیم تا از رودخانه رد شویم. با آن وضع بیژن در برنامهٔ «صبح جمعه» در رادیو ساز می‌نواخت و من هم پیش‌پرده می‌خواندم و برنامهٔ «شما و رادیو» را در رادیو محلی شهرمان را اجرا می‌کردیم.

این گفتآوردها به‌خوبی نشان می‌دهد که انتخابِ او به‌عنوان یکی از چهارده تنی که به‌عنوان از دانشجویان برتر کشور و با هزینه دولت به اروپا فرستاده شدند، چقدر بجا و هوشمندانه بوده است.

فرصتِ بیشتر و اندوهی سبک‌تر بایدم تا از شیرازدوستی و فولکلورپژوهیِ او بنویسم اما تا آن وقت دعوتید به این چند سطر بنگرید. نمونه و گزیده‌ای از فهرست بلندبالای ترانه‌های خاطره‌سازِ او. و چه خوب است که همه به یادش برخی را پیدا کنیم و بشنویم: کوه یخ، جعبهٔ جواهر و مدادرنگی (از ابی)؛ جادهٔ ابریشم، خدایا من غریبم و خاک (از ستّار)؛ گل سنگ، عالم یکرنگی، زندگی، بزن تار و نوروز آمد (از هایده)؛ گلاله (از حبیب)، عاشقم من و حسود (از حمیرا)؛ مگه نه (از استاد محمدرضا شجریان) و دست‌خوش، یار شیراز و یارم (از استاد ایرج).

من دکتری‌ خود را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز در ادبیات معاصر و نقد ادبی دریافت کرده، و سپس در مقطع پسادکتری بر کاربردی‌کردن ادبیات ازطریق نگاه بین‌رشته‌ای متمرکز بوده‌ام. سپس از تابستان سال ۲۰۱۶ به مدت چهار سال تحصیلی محقق مهمان در دانشگاه مک‌گیل بودم و اینک به همراه همسر، خانواده و همکارانم در مجموعۀ علمی‌آموزشی «سَماک» در زمینۀ کاربردی‌کردن ادبیات فارسی و به‌ویژه تعاملات بین فرهنگی (معرفی ادبیات ایران و کانادا به گویشوران هردو زبان) تلاش می‌کنیم و تولید پادکست و نیز تولید محتوا دربارۀ تاریخ و فرهنگ بومیان کانادا نیز از علائق ویژۀ ماست.
مشاهده همه پست ها

ارسال نظرات