«بحثِ نظری: شبهه و طنز حافظ درباره مقدسات»، از بهاءالدین خرمشاهی

«بحثِ نظری: شبهه و طنز حافظ درباره مقدسات»، از بهاءالدین خرمشاهی

جای این سؤال هست که روزه و نماز و تسبیح و سجاده و مقدسات دیگر نمادها و ارزش‌های دینی والایی هستند، پس چرا حافظ با این ظرایف و ذخایر معنوی درافتاده است، مگر موضوع مبارزه قحط بوده است؟

 
 
درنگِ ویژه

ازجمله خوش‌شانسی‌های «هفته»، برخورداری از خوانندگانی است که از هر اتفاق و فرصت برای تعمق در پیشینه ادبی و نیز ادب امروز بهره می‌برند و ما را با سؤال‌های بجا و پیشنهادهای نیک همراهی و دستگیری می‌کنند. دراین شماره «هفته» به بحث آزادی بیان و مرزهای آن پرداخته‌ایم. در بخش «ادبیات» هفته نیز می‌خواهیم ببینیم که آیا طنز و شوخی با امورِ مقدس‌دانسته‌شده، در ادب کهن سابقه دارد یا خیر؟ آیا حافظ وقتی که می‌گوید: «شب قدری چنین عزیز و شریف/ با تو تا روز خفتنم هوس است»، پا را از گلیم خود فراتر، و به وادیِ غیرمجازِ بیان گام گذاشته است؟

در راستای این پرسش، در ادامه دو قسمتِ «بحث نظری» (به قلمِ بهاءالدین خرمشاهی (حافظ‌پژوه و مترجم قرآن) و «نمونه و شرح» (برگرفته از کتابِ گران‌سنگ و خواندنیِ «درسِ حافظ» اثر دکتر محمد استعلامی)، تقدیمِ خوانندگان شده است و باوجودآنکه در این صفحات کمتر به سراغ نقلِ عینیِ مطالب می‌رویم، این‌بار برای جلوگیری از سوءبرداشت و عوض‌شدن مقصود، از تغییردادن کلمات و عبارات پرهیز کرده‌ایم.

سربه‌سر گذاشتن ملایم و ظریفانه با معتقدات و مقدسات، یکی از اضلاع و بلکه ارکان طنز حافظ است. بعضی‌ها، به قول خود حافظ، «از خنده می در طمع خام» می‌افتند، و با دیدن طنزپردازی‌های حافظ در اطراف مقدسات دین و عرفان (معاد، بهشت، روزه، نماز، صوفی، محتسب، فقیه، وقف، خانقاه، خرقه، تسبیح و سجاده) نتیجه می‌گیرند که حافظ بی‌دین یا لااقل سست‌اعتقاد بوده است. حال‌آنکه انتقاد حافظ فرع بر اعتقاد اوست.

حال این گفته را که انتقاد حافظ و طنز او با مقدسات فرع اعتقاد اوست، بیشتر شرح می‌دهیم. در جای دیگر در همین‌باره نوشته‌ام: «اگر کسی از طنزهای دینی‌عرفانی حافظ به خشم و خروش آید و عرق تعصبش بجنبد، یا وجدان دینی‌اش جریحه‌دار شود، معلوم است که شوخی سرش نمی‌شود، یا خدای‌نخواسته از خودش شک دارد. آری ایمان راسخ، نه تعصب، بلکه شرح صدر و سعه‌صدر به بار می‌آورد. در رسوخ ایمان خود حافظ، به شهادت سراسر دیوانش، و به اجماع شش‌قرنه ایرانیانِ مسلمانی که نسل در نسل خواننده او بوده‌اند تردیدی نیست…»

جای این سؤال هست که روزه و نماز و تسبیح و سجاده و مقدسات دیگر نمادها و ارزش‌های دینی والایی هستند، پس چرا حافظ با این ظرایف و ذخایر معنوی درافتاده است، مگر موضوع مبارزه قحط بوده است؟ پاسخش این است که قرائت قرآن و نماز و روزه و ذکر تسبیح و سجاده در عین آنکه قدسی و بس مقدس‌اند، ولی متأسفانه همواره خالص و مخلصانه و پاک و پیراسته نیستند. اگر هرگونه قرائت قرآن ارزشمند است، پس چرا حضرت ختمی‌مرتبت فرموده‌اند: «رُبّ تال القرآن و القرآن یلعنه» یعنی چه بسیار خواننده قرآن که قرآن لعنتش می‌کند. یا خود قرآن مجید نمازگزاران بی حضور قلب را سرزنش می‌فرماید: «ویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون.» (سوره ماعون، ۴-۵) (وای بر نمازگزارانی که از نماز خویش غافل‌اند). یا شیخ اجل سعدی به قرآن‌خوان بدادای متظاهر می‌گوید:

گر تو قرآن بدین نمط خوانی / ببری رونق مسلمانی

پس هر نماز و قرائت قرآنی، اصیل و ارزشمند و مایه رونق مسلمانی نیست.

بزرگ‌ترین آفت این عبادات و مقدسات، ریا و رعونت است که نظر به اهمیتش در بخشی مستقل از آن سخن خواهیم گفت. وقتی ریا ارکان مقدسات و نوامیس شریعت و طریقت را تهدید به تباهی و پوساندن می‌کند، اگر هوشمند هنرمند ژرف‌بینی چون حافظ به روی مبارک خودش نیاورد چه معنی دارد؟؛ یا عافیت‌طلب است و از زور راحت‌طلبی تاب‌وتوان مبارزه با این آفت را ندارد، یا درد دین ندارد. یعنی این ارزش‌ها که به تباهی کشیده شده‌اند، ارزش‌های سوگلی و محبوب او نیستند. نکته مهم دیگر این است که مبارزه و سلاح مبارزه حافظ با مبارزه و سلاح مبارزه قاضی و فقیه و محتسب و خطیب درست‌کردار هم فرق دارد. مبارزه حافظ فرهنگی و هنری است. و روشنگری قلمی است. پس سلاح حافظ، سخن اوست. و نابغه‌ای چون او برای افزون‌تر ساختن نفاذ و نفوذ سخنش، تمهیدی بهتر از طنز ندارد. مثال می‌زنم. حافظ از مستأکله یا موقوفه‌خواران زمانه‌اش خونین‌دل است. اگر بخواهد بی‌محابا در شعرش با آنان دربیفتد، و قوانین هنری را رعایت نکند، چه‌بسا کارش با آنان به هجو و تلخ‌زبانی بکشد. این‌جور دست‌به‌یقه‌شدن‌ها، در شأن هنرمند هوشمندی چون او نیست. پس فراتر می‌رود، انتقاد را از تلخی و تعصب، می‌پیراید و بر آن شادی و شیرینی می‌افزاید، یعنی به کیمیای طنز دست می‌یابد و خطاب به آنان، با انتقاد طنزآمیزی، که تأثیر جاودانه و ماندگارش به خاطر زیبایی و ظرافت طنز آن است می‌گوید:

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد

که می حرام ولی به ز مال اوقاف است

بیا که خرقه من گرچه رهن میکده‌هاست

ز مال وقف نبینی به نام من درمی

یک مورد دیگر از سربه‌سرگذاشتن و طنز حافظ با مقدسات، نحوه تلقی او از توبه است. توبه در اخلاق و عرف ممدوح، و در شریعت واجب، و در طریقت شرط لازم سلوک، و از مقامات هفتگانه است. در کتاب و سنت چه بسیار در باب لزوم و اهمیت توبه، یعنی پشیمانی و ترک گناه، تأکید شده است، اما حافظ مضامین طنزآمیز زیبایی با توبه آفریده است:

به عزم توبه نهادم قدح ز کف صد بار

ولی کرشمه ساقی نمی‌کند تقصیر

حدیث توبه در این بزمگه مگو حافظ

که ساقیان کمان‌ابرویت زنند به تیر

بیا که توبه ز لعل نگار و خنده جام

حکایتی است [تصوری است] که عقلش نمی‌کند تصدیق

چه زیباست که به جای آنکه بر دست زاهد توبه کند:

از دست زاهد کردیم توبه

وز فعل عابد استغفرالله

یا در عین آنکه به علم‌الیقین می‌داند که استخاره در امور واجب، معنی و موردی ندارد، و توبه در شرع واجب است می‌گوید:

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم

بهار توبه‌شکن می‌رسد چه چاره کنم.

باز به جای آنکه بر دست زاهد و عابد توبه کند، بر دست صنم خوش‌چهره باده‌فروش توبه می‌کند؛ آن‌هم به چه نیت خیری:

کرده‌ام توبه به دست صنم باده‌فروش

که دگر می نخورم بی رخ بزم‌آرایی!

حاصل آنکه اگر حافظ سست ایمان بود، یا از ایمان خودش در شک بود، جرئت و جسارتی به این صراحت و سلامت نداشت که سربه‌سر مقدسات بگذارد، و از ایمان و زهد و نماز و روزه مقدس‌نمایان، انتقادهای جانانه طنزآمیز کند. این همه پرداختن پیگیرانه و هنرمندانه او به کاروبار دین و عرفان، و قلع و قمع ماده ام‌الفساد ریا، حاکی و ناشی از درد دین است.

چرا حافظ به جای تعصب تساهل دارد؟

گمان می‌کنم در ضمن بحث‌های گذشته، به نحوی مستقیم یا غیرمستقیم به این سؤال ظاهراً ساده، و باطناً مهم و معنی‌دار پاسخ داده باشیم. پیش‌تر اشاره کردیم که ایمان حافظ از نوع ایمان معتقدان عالی مشرب و وسیع‌المشرب است که سخت‌کیشی و سخت‌کوشی ندارد و خوشباش و خندان و آسان‌گیر و حقیقت‌بین است و درعین‌حال توأم با طنز و ظرافت است.

اگر از زاویه روان‌شناسی ایمان بنگریم خواهیم دید که بهترین یا ژرف‌ترین ایمان‌ها، ایمان‌های تعصب‌آلود یا خلاصه ایمان متعصبان نیست. زیرا تعصب که آمیزه‌ای از ترس و تردید و اضطراب است، یک واکنش دفاعی نارس و نارساست. عملاً وظیفه آن در نزد دارندگانش این است که همچون قشری، مغز ایمان با اعتقاد را حفظ کند. چنین نیست که هرکس تعصب نداشته باشد، ایمان با اعتقاد ندارد، یا ایمان و اعتقاد او سست‌تر از اهل تعصب است. زیرا انسان اهل تساهل نیز ایمانش را حفظ می‌کند ولی حفاظ او لزوماً قشر و جزم و جمود نیست. بلکه لفاف ابریشمین روشن‌بینی و روشن‌اندیشی و فرهنگ و فرزانگی است. در عالم جمادات بسا هست که چیزهای سخت، شکننده‌تر از چیزهای نرم و باانعطاف، هستند. تعصب هم ظاهراً سخت و باطناً زودشکن است. در برابر شبهات یا براهین مخالف که ماهرانه تدوین و طراحی شده باشد، تاب ندارد. لذا سریعاً ترسی که در بافت آن نهفته است، بدل به خشم و خروش و دشنه و دشنام و نفرت و نفرین می‌گردد. و اصولاً باید پذیرفت که تعصب چه دینی، چه قومی، چه فرهنگی، و چه انواع دیگر در همه حال و در هر شکل و صورتی که پیدا کند، عقیم است. حال‌آنکه تساهل غالباً زایاست. چراکه با روشنی و روشنگری همراه است. فرهنگ تساهل می‌آورد، و تساهل فرهنگ.»

 

منبع: کتاب «حافظ»، بهاءالدین خرمشاهی، چاپ چهارم (ویرایش جدید)، تهران: نشر ناهید، بهار ۱۳۸۷، ص ۱۱۷ به بعد.

ارسال نظرات