زنان شاهنامه، این هفته رودابه و سیندخت

زنان شاهنامه، این هفته رودابه و سیندخت

در ایران قدیم و هنوز، در برخی طوایف، رسم است که برای پایان دادن جنگ و خون‌ریزی، دختری را از یک طایفه به عقد پسری از طایفه دیگر درمی‌آوردند، این عقد، «ازدواج خون‌بس» نامیده می‌شد، این رسم با داستان ازدواج زال و رودابه از جهاتی قابل‌مقایسه است، نتیجه هر دو ازدواج همان پایان دادن به دشمنی‌هاست اما در این یکی ا دختر و پسر خود از روی عشق تصمیم به ازدواج می‌گیرند.

 
 
قمر فلاح (جامعه‌شناسِ ساکن مونترآل)/

۱. مروری بر داستانِ شاهنامه، زال و رودابه

داستان «زال و رودابه» و پس‌ازآن داستان «ویس و رامین» از کهن‌ترین داستان‌های عاشقانهٔ ایران قبل از اسلام است. بیشتر، داستان‌های عاشقانه شاهنامه ازجمله خسرو و شیرین و عاشقانه‌های بهرام (در قالب «هفت‌پیکر»)، بیژن و منیژه و… بعدها از سوی شاعرانی تقلید و بازنویسی شده است.

اما داستان زال و رودابه از این نظر بی‌همتاست. مفهوم عشق در این داستان زمینی، عینی و از نوع پهلوانی است و نه عرفانی یا آسمانی و حکایتی از «خودرای زن»(۱) است. این داستان، آخرین قسمت از بخش اسطوره‌ای شاهنامه است زیرا بعد از این داستان، با شرح حکایات رستم بخش پهلوانی شاهنامه شروع می‌شود.

زال با موی سپید زاده می‌شود، سام پدرش او را غیرعادی و موی سپیدش را نشانی از بدیمنی می‌پندارد و دستور می‌دهد این کودک را در البرزکوه «به جایی که سیمرغ را خانه بود» رها سازند.

زال با تیمارداری سیمرغ بزرگ و پرآوازه می‌شود و خبر برومندی او به سام می‌رسد. سام پهلوان پس از شنیدن آوازه زال و خوابی که می‌بیند بنا بر توصیه موبدان، زال را نزد خود فرامی‌خواند. زال نزد پدر برده می‌شود؛ سام از جفایی که در حق پسر خود کرده اظهار ندامت می‌کند و حکمرانی سیستان را به او می‌سپرد.

در مجاورت سیستان سرزمینی است که مهراب بر آن حکمرانی می‌کند. هنگامی‌که زال قصد سفر به هندوستان دارد بر سر راه، از این سرزمین گذر می‌کند. در این سفر هم محراب را ملاقات می‌کند و هم با شرح‌حالی که از دختر مهراب کابلی (رودابه) می‌شنود دل‌بستهٔ او می‌شود، رودابه نیز باوجودآنکه نزدیکانش توصیه می‌کنند که از این عشق بپرهیزد، دل درگرو زال می‌نهد.

اما مشکل بزرگی در وصل این دو عاشق وجود دارد و آن اختلاف نژادی بین آن‌هاست. زال پسر سام و نیای او نریمان از پهلوانان ایران و رودابه از تبار ضحاک (پادشاه توران)، دشمن اسطوره‌ای ایران‌زمین است، موجودی اهرمنی صفت که در دورانی بس دراز، مغز جوانان ایران خوراک دو اژدهای روییده از کتف‌هایش بوده است و سرانجام به‌وسیله کاوه آهنگر و مردمانی که به او گرویده بودند دوران او بسر می‌آید و در کوه دماوند به بند کشیده می‌شود.

بنابراین، خاندان محراب از بزرگ‌ترین دشمنان ایرانیان منسوب است. از دیگر سو عشق زال و رودابه برخاسته از رابطه عاطفی و خرد است و ازاین‌رو، رو به‌سوی نور و روشنایی دارد و درنهایت عشق بر کین‌ورزی پیشی می‌گیرد آن‌هم با درایت و تدبیر یک زن یعنی سیندخت مادر رودابه.

داستان زال و رودابه از زوایای گوناگون قابل‌بررسی است و نشان می‌دهد که نژآد و نژادپرستی نکوییده و آنچه ستودنی است هنر است نه گهر (نژاد)، آنچه راهگشاست درایت و تعقل است نه بستگی به نژاد. فردوسی در این داستان بر وجوه اخلاقی و انسانی انسان تکیه می‌کند. ونشان می‌دهد در سایه عشق کینه و دشمنی از میان برداشته می‌شود.

داستان زال و رودابه را باید با تعمق خواند. از بیان هنرمندانه فردوسی از عشق و دلدادگی، نگاه‌داشتن حرمت پیمان و ایستادگی بر سر آن به قیمت جان، تلاش عاشق و معشوق برای از بین بردن موانع پیوندشان و شجاعت درافتادن با اقتدار پدر و قدرت شاه لذت برد. و در کنار آن به درایت، زیرکی، سیاستمداری و در نظر داشتن منافع بلندمدت جمع از سوی سام پهلوان و منوچهرشاه آفرین گفت.

اما ورای این‌که هر یک به‌تنهایی می‌تواند دستمایهٔ چندین نوشتار شود، در این داستان فردوسی به نقش زنان در فرهنگ ایران کهن می‌پردازد و جایگاه اجتماعی و اثربخشی نقش آن‌ها را در ترویج صلح، مهرو کشورداری در قالب دو شخصیت رودابه و مادرش سیندخت نشان می‌دهد.

۲. سیندخت در شاهنامه‌ی فردوسی

می‌توان ادعا کرد که نقطهٔ قوت اصلی این داستان ارائه شخصیت سیندخت به‌عنوان پرسوناژ اصلی است. او همسر شاه کابل، زنی باهوش، باتدبیر و خردمند، مهربان، مردم‌مدار و قدرتمند است. در کشورداری به شوهرش مشاوره می‌دهد با دانایی اثر خشم و کین خواهی مردان و حاکمان جنگی هر دو طرف را فرومی‌نشاند.

به‌عنوان زنی پراحساس، عشق را درک و ستایش می‌کند و در مقام مادری مهربان، از تصمیم دخترش در مقابل حکم ظالمانه شاه (همسرش) و رسوم و سنت‌ها دفاع می‌کند. و درنهایت برای پیوند دو عاشق برنامه می‌ریزد، و دست به اقدام می‌زند، تا آنجا که به کاخ دشمن قسم‌خوردهٔ تبار، کشور و دودمان خود می‌رود.

بنابراین سیندخت هم پیام‌آور صلح، هم روشنی‌بخش و نگاه‌دارنده مَحبت و دوستی، هم مروج دانایی و خردمندی و هم بانی تغییر و صلح است.

فردوسی در این بخش شاهنامه با بیانی شیوا در جای‌جای این داستان به نقش سیندخت می‌پردازد. نشان می‌دهد که این زن نه در خلوت بلکه، در عرصه بیرونی و حکمرانی حضوری فعال دارد و هیچ‌چیز از دیده او مخفی نمی‌ماند. چه آن هنگام که همسرش مهراب با هدایای زیاد به استقبال زال می‌رود اما خیلی زود دلخور و خشمگین بازمی‌گردد.

و این از دیده سیندخت پنهان نمی‌ماند، به نزد او می‌رود و سبب را جویا می‌شود. چه هنگامی‌که برای نجات عشق و جان دختر خود با همسرش جدال می‌کند و چه آن هنگام که با اعتمادبه‌نفس کامل به بارگاه سام می‌رود و حیرت و تحسین او را برمی‌انگیزد. سرانجام نه‌تنها مشکل عشق دخترش و زال، بلکه دشمنی دیرینه دو سرزمین همسایه را برای مدتی طولانی فرومی‌نشاند.

خوش‌تر آن‌که این‌همه از شاهنامه آورده شود، واکنش مهراب پس از آگاهی از عشق دخترش به زال و پاسخ سیندخت به او:

چو بشنید مهراب بر پای جست

نهاد از بر دست شمشیر دست

تنش گشت لرزان و رخ لاجورد

پر از خون جگر دل پر از باد سرد

همی گفت رودابه را رود خون

به روی زمین برکنم هم کنون

چو این دید سیندخت برپای جست

کمر کرد بر گردگاهش دو دست

چنین گفت کز کهتر اکنون یکی

سخن بشنو و گوش دار اندکی

مهراب عشق دخترش و زال را برنمی‌تابد. زیرا می‌داند که سام و منوچهر بر پیوند این دو به علت دشمنی ایرانیان و تورانیان، رضایت نمی‌دهند و نگران است که خشم سام برانگیخته شود و به کابل لشکرکشی کند. در این صورت او یارای مقابله با سام را ندارد، سیندخت برای چاره این هراس خود ابتکار عمل را به دست می‌گیرد، این‌چنین:

مرا رفت باید به نزدیک سام

زبان برگشایم چو تیغ از نیام

بگویم بدو آنچه گفتن سزد

خرد خام‌گفتارها را پزد

ز من رنج جان و ز تو خواسته

سپردن به من گنج آراسته

مهراب نقشه سیندخت را می‌پذیرد و او را به‌عنوان سفیری ناشناس با هدایای گزاف به درگاه سام روانه می‌کند:

چو آن هدیه‌ها را پذیرفته دید

رسیده بهی و بدی رفته دید

سه بت‌روی با او به یکجا بدند

سمن‌پیکر و سروبالا بدند

گرفته یکی جام هر یک به دست

بفرمود کآمد به جای نشست

به‌پیش سپهبد فروریختند

همه یک به دیگر برآمیختند

چو با پهلوان کار برساختند

ز بیگانه خانه بپرداختند

چنین گفت سیندخت با پهلوان

که با رای تو پیر گردد جوان

بزرگان ز تو دانش آموختند

به تو تیرگی‌ها برافروختند

به مهر تو شد بسته دست بدی

به گرزت گشاده ره ایزدی

گنه‌کار گر بود مهراب بود

ز خون دلش دیده سیراب بود

سر بی‌گناهان کابل چه کرد

کجا اندر آورد باید بگرد

همه شهر زنده برای تواند

پرستنده و خاک‌پای تواند

از آن ترس کو هوش و زور آفرید

درخشنده ناهید و هور آفرید

نیاید چنین کارش از تو پسند

میان را به خون ریختن در مبند

سام، پدر زال در شگفت از این‌که در این شرایط بحرانی یک زن پیام‌آور می‌شود («فرستادن زن چه آیین بود؟!»). از سیندخت می‌پرسد زال چگونه و کجا دختر مهراب را دیده است، و آن بچهٔ اژدها را نشانم بده (رودابه را بچهٔ اژدها می‌نامد).

سیندخت پاسخ می‌دهد که زال برای دیدن رودابه خود مخفیانه به کاخ مهراب رفته است. سام می‌پرسد تو کیستی که چنین بر ماجرا آگاهی؟ و سیندخت امان می‌خواهد تا رازش را فاش کند. سام سوگند می‌خورد که بر وی امان دهد. و سیندخت به زبان می‌آید و اوج پرسوناژ سیندخت در همین گفتگو نشان داده می‌شود:

چو بشنید سیندخت سوگند او

همان راست‌گفتار و پیوند او

زمین را ببوسید و بر پای خاست

بگفت آنچه اندر نهان بود راست

که من خویش ضحاکم ای پهلوان

زن گُرد مهراب روشن‌روان

همان مام رودابهٔ ماه روی

که دستان همی جان فشاند بروی

همه دودمان پیش یزدان پاک

شب تیره تا برکشد روز چاک

همی بر تو بر خواندیم آفرین

همان بر جهاندار شاه زمین

کنون آمدم تا هوای تو چیست

ز کابل ترا دشمن و دوست کیست

اگر ما گنه‌کار و بدگوهریم

بدین پادشاهی نه اندر خوریم

من اینک به‌پیش توام مستمند

بکش گر کشی ور ببندی ببند

دل بی‌گناهان کابل مسوز

کجا تیره‌روز اندر آید به روز

سخن‌ها چو بشنید ازو پهلوان

زنی دید با رای و روشن‌روان

به رخ چون بهار و به بالا چو سرو

میانش چو غرو و به رفتن تذرو

چنین داد پاسخ که پیمان من

درست است اگر بگسلد جان من

تو با کابل و هر که پیوند توست

بمانید شادان دل و تندرست

بدین نیز هم‌داستانم که زال

ز گیتی چو رودابه جوید همال

شما گرچه از گوهر دیگرید

همان تاج و اورنگ را درخورید

 

۳. رودابه در شاهنامه فردوسی

در این داستانِ شاهنامه‌ی فردوسی رودابه زن جوانی است که با شنیدن صفت نیکوی زال دل به او می‌سپارد. اما با مخالفت همه روبه‌رو می‌شود ندیمه‌هایش زال را به سبب موی سپیدش شایسته همسری او نمی‌دانند.

مادرش به علت دشمنی دو خاندان او را از این عشق بر حذر می‌دارد. پدرش از این عشق عصبانی و خشمگین می‌شود زیرا می‌ترسد این عشق، آتش کین ورزی را روشن و بهانه‌ای برای شروع جنگ و نابودی کابلستان شود. به‌شدت بر رودابه و سیندخت می‌غرد و قصد جانشان را می‌کند.

در این داستانِ شاهنامه فردوسی، رودابه انتخاب‌کننده است نه انتخاب‌شونده: او به عیب زال واقف است اما با خرد و درایت عشق او را برمی‌گزیند، در مقابل همه از عشق و انتخابش دفاع می‌کند. سرانجام برخلاف پیش‌بینی پدرش، پیوند او و زال موجب پایان‌یافتن دشمنی‌ها می‌شود.

در ایران قدیم و هنوز، در برخی طوایف، رسم است که برای پایان دادن جنگ و خون‌ریزی، دختری را از یک طایفه به عقد پسری از طایفه دیگر درمی‌آوردند، این عقد، «ازدواج خون‌بس» نامیده می‌شد، این رسم با داستان ازدواج زال و رودابه از جهاتی قابل‌مقایسه است، نتیجه هر دو ازدواج همان پایان دادن به دشمنی‌هاست اما در این یکی دختر و پسر خود از روی عشق تصمیم به ازدواج می‌گیرند.

و در آن یکی خواسته جمع به دختر و پسر تحمیل می‌شود و فردیت معنایی ندارد تاریخ نانوشته ما پر است از رنج‌های این افراد که ابزاری برای تحکیم جمع واجبار زیستن با کسی که کشندهٔ عزیزانش بوده‌اند. این وضعیت برای زنان که گاه به‌عنوان همسر چندم وارد طایفه دیگر می‌شده‌اند به‌مراتب دردناک‌تر است.

آیا فردوسی بر این امر واقف بود؟ آیا یکی از هدف‌های فردوسی از گفتن این حکایت بازنمایی نقش و عاملیت زنان در ایران باستان بوده، است؟ آیا می‌خواسته جایگاه زنان را در ایران قدیم در مقایسه با باورهای شعوبیه که در زمان فردوسی در حال گسترش بود یادآور شود؟

پاسخ هر چه باشد نتیجه یکی است حتی اگر فردوسی این مضامین را در سر نداشته، به‌هرحال این داستان راوی تمام موارد گبر شمرده‌شده، و اگر ایرانیان در آن زمان این بخت را می‌داشتند که شاهنامه فراگیر می‌شد.

و در دسترس عموم مردم قرار می‌گرفت، چه‌بسا باورهای اجتماعی چنین سُلب و غیرمنعطف نمی‌ماند. دریغ از حدود دو قرن سکوتی که بر شاهنامه رفت در زمانه‌ای که نیاز به آن بیش از هر زمان دیگر بود.

پی‌نوشت:

در شاهنامه زنان بر اساس نقش به چند نوع، گروه‌بندی می‌شوند، ازجمله کی‌بانو زن (خانه‌دار)، شاه‌زن، سترون زن، چاکر زن (زن خدمتکار) و خودرأی زن که این تعبیرِ اخیر اشاره به زنی با اعتمادبه‌نفس است و بر مبنای عقل و خرد خود عمل می‌کند.

ارسال نظرات