محمدعلی فروغی (ذکاءالملک): اگر شاهنامه نبود
اگر فردوسی شاهنامه را نظم نکرده بود این روایات به حالت تاریخ بلعمی (ترجمه و تلخیص تاریخ محمد بن جریر طبری) و نظایر آن درمیآمد که از صد هزار نفر یک نفر آنها را نخوانده بلکه ندیده است و شکی نیست در اینکه اگر سخن دلنشین فردوسی نبود، وسیلهٔ ابقای تاریخ ایران همانا منحصر به کتب اَمثال مسعودی و حمزه بن حسن و ابوریحان میبود که همه به زبان عرب نوشته شده و اکثریت عظیم ایرانیها از فهم آن عاجزند. شاهنامه فردوسی از بَدو امر نزد فارسیزبانان چنان دلچسب واقع شده که عموماً فریفته آن گردیدهاند. هرکس خواندن میتوانست، شاهنامه را میخواند و کسی که خواندن نمیدانست در مجالس شاهنامهخوانی برای شنیدن و تمتع یافتن از آن حاضر میشد. کمتر ایرانی بود که آن داستانها را نداند و اشعار شاهنامه را از بر نخواند و رجال احیاشدهٔ فردوسی را نشناسد. اگر این اوقات ازین قبیل مجالس نمیبینی و روایت آن اشعار را کمتر میشنوی، از آن است که شَداید و بدبختیهای عصر اخیر محور زندگانی ما را بهکلی منحرف ساخته و بهقولمعروف چرخ ما را چنبر کرده است!
دکتر جلال خالقی مطلق: از ترس بزرگ تا کار بزرگ
در فردوسی این هراس دیده میشود که مبادا او هم مثل دقیقی عمر زیادی نکند و کار ناتمام بماند چون در سن ۴۰ سالگی شروع به نظم شاهنامه میکند، آنهم با آن حجم، روشن است که در خود این امید را نداشته که آیا میتواند این کتاب را تمام کند و یا بعد از ۲۰۰۰ بیت جان به جانآفرین تسلیم خواهد کرد؟ و آیا این رنجی که بر سر کتاب میکشد خریداری دارد یا خیر؟
وقتی من به این قسمت کار رسیدم متوجه هراس و ترس خودم شدم که از آغاز کار تصحیح شاهنامه ترسی ناخودآگاه در من وجود داشت که نتوانم کار را به پایان برسانم، چون در آن موقع بیش از ۴۰ سال داشتم و ۱۰ سال را بر سر نسخهها گذرانده بودم و میخواستم کار شاهنامه را با یک برنامه بسیار سنگین شروع کنم. تصحیح کتاب بر اساس ۱۶ نسخه و ترجمه عربی و یادداشتبرداری واژهها، نوشتن مقالاتی که در ضمن کار باید نوشت و منتشر کرد اینها همه واقعاً زمان میبرد. سال ۱۹۸۰ که مصادف با انقلاب در ایران بود، من با هیچکدام از همکاران ارتباط درستی نداشتم و در آن اوضاع اینطور همکاریها میسر نبود، ناچار بودم کار را بهتنهایی شروع کنم، اما همیشه امیدوار بودم، چون میدانستم که شاید عمر کفاف نکند و یکزمانی مجبور شوم که بین تصحیح شاهنامه و یادداشتها یکی را انتخاب کنم و یکی را ناتمام بگذارم… عرض کنم در طی این سالها روزی ۱۰ ساعت کار کردم، ولی نه ۱۰ ساعت هفتهای ۵ روز، بلکه ۱۰ ساعت هفتهای ۷ روز، یعنی شنبه و آدینه و عید و عزا همیشه در کار بودم و طبیعی است که این کار مدام خستگی و بیماری میآورد و بعضی محرومیتها را به دنبال خواهد داشت. بزرگترین محرومیت در میان خانواده زیستن، اما خانواده را ندیدن بود، بزرگترین محرومیت این بود که بزرگ شدن بچهها را ندیدم. ولی با همه این احوال این سالها برایم سالهای لذت هم بود، لذت شاید واژه درستی نباشد. من در این کار کیف میبردم، این کار کیفم بود، نوشداروی من بود.
دکتر محمدعلی اسلامیندوشن: زنان شاهنامه
شاهنامه کتابی است که زن در سراسر آن حضور دارد؛ برعکس ایلیادِ هومر که در آن سیمای زن پریدهرنگ و کماهمیت است. زن در ایلیاد، آتش فاجعه را برمیافروزد و خود کنار مینشیند. اینگونه است هلن که زیبایی شوم و تباهکنندهاش موجد جنگ است.
در دوران پهلوانی شاهنامه، حضور زن لطف و گرمی و نازکی و رنگارنگی به ماجراها میبخشد. این زنها هستند که به داستانهای شاهنامه آب و رنگ بخشیدهاند. اگر تهمینه نبود مرگ سهراب آنقدر مؤثر و غمانگیز جلوه نمیکرد. همینگونه است مرگ فرود اگر جریره نبود و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نبود و مرگ اسفندیار اگر کتایون نبود و مرگ رستم و تراژدی زال، اگر رودابه نبود. سیمای تراژیک زن در شاهنامه به نجیبترین و پاکیزهترین نحو یعنی بهعنوان مادر و همسر جلوه میکند، نه بهعنوان معشوقه. در تمام داستانهای شاهنامه حضور زن را میبینیم. در تمام دوران پهلوانی، از سودابه که بگذریم، یک زن پتیاره دیده نمیشود. اکثر زنان شاهنامه نمونهٔ بارز زنِ تمامعیار هستند که در عین برخورداری از فرزانگی و بزرگمنشی، از جوهر زنانگی و زیبایی نیز به نحو سرشار بهرهمندند.
زن خوب در شاهنامه، زنی است که زیبایی و رعنایی را با آهستگی و فرزانگی و شرم را با خواهش جمع داشته باشد. شرم، نخستین صفت زن است. آوای نرم نشانهٔ ادب و آزرم است و آهستگی نشانهٔ بزرگمنشی.
صفت دوم، خرد و فرزانگی است. از این لحاظ زن همپایهٔ مرد است، زیرا برای مرد نیز خردمندی مهمترین صفت شناخته شده است. در کنار آهستگی و خردمندی و شرم و شایستگی، چارهگری و زبانآوری نیز صفت مقبولی است. نمونهٔ بارز زنان کدبانو و چارهگر و سخندان، سیندخت زن مهراب کابلی و مادر رودابه است. این زن در جریان عشقبازی دخترش با زال چنان پختگی و تدبیر به خرج میدهد و چنان ظرافت را با زیرکی میآمیزد که امر مشکل ازدواج زال و رودابه به همت او آسان میشود و کشورش از بلایی بزرگ که تا آستانهاش آمده نجات مییابد.
عشق در شاهنامه در عین برهنگی، پاک و نجیبانه است. رابطهٔ زن و مرد بی آنکه به تکلّف و تصّنع گراییده باشد از تمدن و فرهنگ آنقدر مایه دارد که بتواند با ظرافت و پاکیزگی همراه باشد. در دوران پهلوانی شاهنامه، تنها یک مورد میبینیم که عشق به کام نمیرسد و آن عشق ناگهانی و نافرجام سهراب به گُردآفرید است؛ و تنها در یک مورد، عشق، ناپاک و نارواست و آن عشق سودابه به سیاوش است.
دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی: معجزهٔ «نحو»
دشوارترین نوع آشناییزدایی، آن است که در قلمرو نحوِ زبان (syntax) اتفاق میافتد؛ زیرا امکاناتِ نحویِ هر زبان و حوزهٔ اختیار و انتخابِ نحوی هر زبان به یک حساب، محدودترین امکانات است. آن تنوعی که در حوزهٔ باستانگرایی واژگانی یا خلق مجازها و کنایات وجود دارد، در قلمروِ نحو زبان قابل تصوّر نیست. بیشترین حوزهٔ تنوعجویی در زبان، همین حوزهٔ نحو است که بعضی از بزرگان فلاسفهٔ جمال در فرهنگ اسلامی تمام توجه خود را بدان معطوف داشتهاند.
درین قلمرو، در زبان فارسی، فردوسی و سعدی، دو استادِ بیهمتا و بلامنازعاند؛ و کسانی که از مبنای بلاغیِ هنر ایشان که در همین ساختارهای نحوی نهفته است، غفلت دارند غالباً، کارِ آنان را «نظم» میدانند و نه «شعر» درصورتیکه درین چشمانداز، اوجِ «شاعری»، همان اوج «نظم» است و استعارهها و مجازهای نو و انواع دیگرِ بیان بندرت خود را نشان میدهند.
شاید در سراسر دیوان سعدی یک تشبیه یا استعارهٔ تازه وجود نداشته باشد درصورتیکه دیوان ضعیفترین و گمنامترین شعرای عصر صفوی سرشار است از صدها استعاره و مجازِ بیسابقه.
سعدی و فردوسی از لحظهٔ حضورشان در تاریخِ ادبیات ما، همواره فرمانروایان بیچونوچرایِ قلمروِ شعر بودهاند و آن شاعرکانِ عصرِ صفوی، با همهٔ استعاره و مجازهای نوآیینشان، حتی برای اهلِ شعر و متخصّصان اینگونه مباحث نیز، فراموش شدهاند. معجزهٔ این دو استاد در همینجاست.
شاهرخ مسکوب: کتاب آرزوها
نه هرگز مرد ششصدسالهای در جهان بود و نه روئینتنی و نه سیمرغی تا کسی را یاری کند؛ اما آرزوی عمر دراز و بیمرگی همیشه بوده است و در بیچارگی امید یاری از غیب هر گز انسان را رها نکرده است.
نه عمر رستم واقعیت است نه روئین تنی اسفندیار و نه وجود سیمرغ اما همه حقیقت است و این تبلور اغراقآمیز آرمانهای بشر است در وجود پهلوانانی خیالی. زندگی رستم واقعی نیست. تولد و کودکی و پیری و مرگ او، همه فوقبشری و یا شاید بتوان گفت غیربشری است؛ اما درعینحال آدمی حقیقیتر از رستم وزندگی و مرگی بشری تر از آن او نیست. او تجسم روحیات و آرزوهای ملتی است. این پهلوان، تاریخ – آن چنانکه رخ داد – نیست ولی تاریخ است آن چنانکه آرزو میشد؛ و این تاریخ برای شناختن اندیشههای ملتی که سالهای سال چنین جامهای بر تصورات خود پوشاند بسی گویاتر از شرح جنگها و کشتارهاست. از این نظرگاه افسانه رستم از اسناد تاریخ نهتنها حقیقیتر بلکه حتی واقعیتر است زیرا اینیکی نشانهای است از تلاطم امواج و آن دیگری مظهری از زندگی پنهان اعماق.
اما بااینهمه افسانهٔ رستم تنها ساخته آرزو نیست، واقعیت زندگی در کار است… پهلوانان شاهنامه مردان آرزویند که در جهان واقعیت بسر میبرند. چنان سربلندند که دستنیافتنی مینمایند، درختهایی راست و سر به آسمان ولی ریشه در خاک و به سبب همین ریشهها دریافتنی و پذیرفتنی. از جنبه زمینی. در زمین و بر زمین بودن چون مایند و از جنبه آسمانی تجسم آرزوهای ما و از هر دو جهت تبلور زندگی. واقعیت و گریز از واقعیت آدمی در آنهاست و از این دیدگاه کمال حقیقتاند؛ اما چنین حقیقتی انعکاس ساده و بیواسطه واقعیت نیست.
دکتر سجاد آیدنلو: آیا فردوسی آفرینندهٔ رستم است؟
کی از باورهای مردمی دربارهٔ فردوسی -که هنوز هم در میان عموم متداول است- اعتقاد به این موضوع است که رستم در مقام جهانپهلوانی پیل تن و با فرّ و زور، ساختهوپرداختهٔ تخیل فردوسی است و چنین کسی- با توصیفاتی که در شاهنامه میبینیم- هرگز وجود نداشته است. دراینباره استناد آنها به این بیت مشهور است:
که رستم یلی بود در سیستان
منش کردهام رستم داستان
این بیت تا جایی که نگارنده جستجو کرده، در هیچیک از نسخهها و چاپهای معتبر شاهنامه نیامده است و قطعاً سرودهٔ فردوسی نیست، بلکه از سوی مردم ساخته و بر زبان فردوسی گذاشته شده است تا تأییدی بر عقیدهٔ آنها باشد. دربارهٔ مفهوم این بیت (منش کردهام رستم داستان) و استنباط عامّه از آن باید توضیح داد که این نکته که شخصیتی به نام یا مانند رستم وجود واقعی نداشته، سخن درستی است و رستم با ویژگیها و داستانهایی که در ادب حماسی ایران میبینیم و میشناسیم، پهلوانی است حماسی- و نه تاریخی یا حتّی اساطیری- که صرفاً باید در خاستگاه و قلمرو حضور خویش؛ یعنی حماسه معرّفی و بررسی شود و هرگونه کوششی برای ارتباط دادن او با نمونههای اساطیری یا اشخاص تاریخی اگر از محدودهٔ نشان دادن مشابهات بیرون برود و وارد حوزهٔ یکسان انگاری و تطبیق شود، نادرست و غیرعلمی است. امّا اینکه رستم آفریدهٔ ذهن و زبان فردوسی است- مخصوصاً با تعبیری که در آن بیت به کار گرفتهشده- درست نیست، زیرا میدانیم که فردوسی در نظم داستانهای شاهنامه از منبع/ منابع اصیلی بهره گرفته و در عین حفظ استقلال شاعری خویش (در نگهداشت یا کنار گذاشتن داستانهای مأخذ/ مآخذ خود و احتمالاً تغییر پارهای جزئیات) هرگز از خیال خویش شخصیتسازی یا داستانپردازی نکرده است و به سخن دیگر، هیچیک از کسان و روایات شاهنامه مجعول نیست. ازاینروی، پهلوانی به نام رستم با آن ویژگیهای اَبَرانسانی در مأخذ/ مآخذ فردوسی بوده و نقش یا به بیان دقیقتر، هنر بزرگ فردوسی در این میان، بازآفرینی ادبی چهره و خصوصیات او در قالب شعر- تأکید میشود بدون تصرّف در ویژگیها بنیادی داستانی او- بوده است.
مهران راد: از شاهنامه تا حافظ
وقتی: شاهنامه به ما غرورِ ملّی میدهد، مولوی به ما معنویت و باورپذیر کردنِ عشقِ بدونِ قید و شرط میدهد، خیام به ما احساسِ موجه بودنِ پرسشگری میدهد، نظامی به ما امید به زندگی و پرستش زیبایی میدهد، سعدی به ما میگوید همیشه و در هر مقامی میتوان یاد گرفت و یاد داد، از خود میپرسیم حافظ به ما چه میگوید؟ شش آموزهٔ مهم حافظ: ۱) آرزو آدمی را کوچک نمیکند. ۲) پهلوانِ واقعی شرایطِ خودش را میپذیرد. ۳) خوشبخت کسی است که از آنچه دارد لذت ببرد. ۴) مطمئن باشید گنجی که میطلبید به رنجش بیارزد. ۵) گناه موتورِ محرکهٔ تفکر است. ۶) اگر «لذتِ دنیا» بهواسطهٔ ناپایداریِ دنیا مکدّر است بهطریقاولی «خونِ دلِ دنیا» مکدر در مکدر است.
فاطمه ماهوان: پیکر زنان جنگاور
زنی بود برسان گردی سوار
همیشه به جنگ اندرون نامدار
(فردوسی)
تصویر بزم و رزم زنان در نگارگری ایرانی، سابقهای دیرینه داشته و ریشههای آن را در نقاشی پیش از اسلام میتوان جست. رزم سهراب و گردآفرید، پیش از نگارههای شاهنامه، در دیوارنگارههای پنجکنت به تصویر درآمده و با گذر از دورهٔ اسلامی در سیاقی دیگر ترسیم شده است. نگارههای شاهنامه، گردیه را نیز در پیکر زنی جنگاور به تصویر درآوردهاند. این جستار، پیشینهای از پیکرهنگاری زنان جنگاور در نگارگری ایرانی ارائه میدهد… کهنترین تصویر برجایمانده از رزم سهراب و گردآفرید نیز در میان همین دیوارنگارههاست؛ در دیوارنگارههای آن زنی با شمشیری آخته با پهلوانی میجنگد، تصویر این زن به گردآفرید منسوب است زیرا در دیوارنگارههای مجاور آن، نبرد رستم و سهراب به تصویر کشیده شده است.
گردآفرید زنی است که درع سواران جنگ میپوشد و در هیئتی مردانه به نبرد با سهراب میرود. گردآفرید با ترفندی زنانه، دل از سهراب میرباید و به این طریق سهراب را مغلوب خود میکند. برخی از روایات شفاهی شاهنامه، داستانی دوگانه از نبرد سهراب و گردآفرید بیان میکنند که از سویی با رزم گردآفرید و از سوی دیگر با بزم شبانهٔ رستم و تهمینه در ارتباط است؛ رستم در شکارگاه با نقابداری به نبرد برمیخیزد، در گیرودار نبرد نقاب از چهره هماورد رستم فرومیافتد و رستم درمییابد که او یک زن است. این زن خود را تهمینه دختر شاه سمنگان معرّفی میکند. به نظر میرسد که این روایت شفاهی در روایت هرودوت از اسکوتها ریشه داشته باشد. هرودوت در آغاز کتاب چهارم خود سه روایت درباره اصلیت اسکوتها نقل میکند. طبق نظر خالقی مطلق روایت دوم در شناخت داستان رستم و سهراب و چگونگی تطوّر این افسانه اهمیّت به سزایی دارد. بر طبق این روایت هنگامیکه پهلوان خوابیده است اسب او را که سرگرم چراست، میربایند. پهلوان پس از بیدار شدن، در پی جستن اسب خود به زنی میرسد که خود را ربایندهٔ اسب پهلوان معرّفی میکند و به او میگوید درصورتیکه پهلوان با او هماغوشی کند تا از پهلوان صاحب پسری گردد اسب را به او پس خواهد داد. پهلوان این بایست را پذیرفته و اسب خود را گرفته، میرود و پس از رفتن او زن از او دارای فرزندی میگردد که بعدها به جستجوی پدر میرود. گْردآفرید، تنها زن جنگاور شاهنامه نیست. گردیه، خواهر بهرام چوبینه، نیز در نبردها شرکت میجست و برخی از قهرمانیهای او در نگارهها به تصویر درآمده است
۲. دانستنیهای جالب درباب فردوسی و شاهنامه
قدیمترین تصویر از فردوسی مربوط است به سال ۷۴۱ قمری، این تصویر در شاهنامهٔ نسخهٔ قوامالدینحسن وزیر آمده است و در ژنو نگهداری میشود.
فردوسی نفر اول از سمت چپ است و سه تن دیگر هم عبارتاند از فرخی و عنصری و عَسجُدی (شاعران مقرّب سلطان محمود غزنوی!)
نقش فردوسی و شاهنامه در نامگذاری «ایران»
در فروردین سال ۱۳۱۴ خورشیدی طبق بخشنامه وزارت امور خارجه و تقاضای دولت وقت، نام رسمی ایران (به جای پرس، پرشیا و غیره) برای کشور ما انتخاب شد. در مغرب زمین از قرونوسطی، ایران به نامهایی از قبیل: پرس (فرانسوی)، پرشیا (انگلیسی)، پرسیس (یونانی) نامیده شده است. اسمی که امروز ایران گفته میشود بیش از ششصد سال پیش اران Eran تلفظ میشد.
سعید نفیسی در دیماه ۱۳۱۳ نام ایران را به جای پرشیا پیشنهاد کرد. این نامگذاری در آغاز مخالفانی نیز داشت و بر این باور بودند که در پرشیا فرهنگ و تمدنی نهفته است که نمیتوان آن را حذف کرد و شناخته شده و بینالمللی نیز است؛ اما حامیان نامگذاری ایران، اعتقاد داشتند که واژه ایران بسیار کهن و بر اقتدار سیاسی کشور میافزاید.
واژه ایران بسیار کهن و قبل از آمدن آریاییها به سرزمینمان اطلاق میشد و نامی تازه و ساختهوپرداخته نیست. پروفسور آرتور پوپ ایرانشناس مشهور امریکایی در کتاب شاهکارهای هنر ایران که در سال ۱۳۳۸ توسط دکتر پرویز خانلری به زبان فارسی ترجمه شده است، مینویسد: «کلمه ایران به فلات و توابع جغرافیایی آن حتی در هزاره پیش از آمدن آریاییان نیز اطلاق میشود»
ایران از دو قسمت ترکیب شده است. قسمت اول به معنی اصیل، نجیب، آزاده و شریف است. قسمت دوم به معنی سرزمین یا جا و مکان است.
معنی واژه ایران سرزمین آزادگان است. فردوسی در شاهنامه درباره خوی آزادگان (ایرانیان) چنین میسراید:
تو با دشمن آر خوب گفتی رواست / از آزادگان خوب گفتن سزاست
ارسال نظرات