به مناسبت ۲۸ اردیبهشت، روز بزرگداشت خیام

به مناسبت ۲۸ اردیبهشت، روز بزرگداشت خیام

تناقض از آن‌جاست که خیام از یک‌سو شیفتهٔ شناختِ جهان و ره‌یابی به حقیقت است و از سویِ دیگر دوست دارد دل در گرو دنیا نداشته‌باشد و بندِ آن را بر پایِ خود نیاندازد.

 

مقدمهٔ سیدعلی میرافضلی برگزینشش از رباعیات خیام

اگر بخواهیم سه، چهار شاعر ایرانی را نام ببریم که آوازه آن‌ها فراتر از مرزهای کشورمان رفته و شعرهایشان به زبان‌های مختلف ترجمه شده است، نام حکیم عمر خیام نیشابوری در صدر آن‌ها قرار دارد. این فیلسوف، ریاضیدان و منجم نابغه ایرانی بنا به روایت مشهور، در سال ۴۳۹ هجری قمری در شهر نیشابور زاده شده و زیر نظر استادان حوزه خراسان تعلیم گرفته، چندین رساله علمی و فلسفی به فارسی و عربی تألیف کرده و در زادگاه خود به سال ۵۲۶ هجری قمری درگذشته است. به خیام رباعیات بی‌شماری منسوب است که بین ۷۰ تا ۵۵۰ رباعی در نوسان است.

تدوین رباعیات خیام حدود ۳۵۰ سال بعد از مرگ او صورت گرفته است و در میان آن‌ها رباعیات شاعران دیگر هم به چشم می‌خورد. در این فاصله ۳۵۰ ساله، معدودی از رباعیات منسوب به خیام در آثار و رساله‌ها و جُنگ‌ها و مجموعه‌های قدیمی نقل شده است.

نگارنده در کتاب «رباعیات خیام در منابع کهن» (تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۸۲ ش)، ۲۸ منبع قدیمی رباعیات خیام را معرفی کرده و از دل آن‌ها ۱۲۰ رباعی برآورده است. طی ۱۵۰ سال گذشته، خیام‌پژوهان زیادی در ایران و خارج از ایران کوشیده‌اند که رباعیات راستین خیام را با معیارهای ذوقی و علمی از انبوه رباعیات منسوب به او تفکیک کنند. این تلاش‌ها هنوز ادامه دارد.

نگارنده با بررسی منابع قدیمی، سبک رباعی سرایی در دوران خیام و دواوین شعرای پارسی، انتخابی از رباعیات منسوب به خیام انجام داده که در میان آن‌ها ۲۴ رباعی زیر به‌زعم بنده احتمال بیشتری دارد که از حکیم عمر خیام نیشابوری باشد. ازجمله معیارهایی که برای این گزینش مدنظر داشته‌ام، یکی آن است که رباعی حداقل در دو منبع کهن آمده باشد (اصل تواتر)، دیگر آن‌که نشانه‌هایی از سبک رباعی سرایی دوران سلجوقی داشته باشد.

مهم‌ترین عامل سبکی در رباعیات این دوره چهار قافیه‌ای بودن آن‌هاست. بیش از ۸۰ درصد رباعیات شاعران هم‌عصر خیام از قبیل مسعود سعد سلمان، امیر معزی نیشابوری، سنایی غزنوی، عبدالواسع جبلی، ابوالفرج رونی و ادیب صابر ترمذی، چهار قافیه‌ای است.

این ملاک هم باید در گزینش رباعیات موردتوجه قرار گیرد و هم در روایات مختلف یک رباعی. انسجام معنوی رباعیات و داشتن دغدغه فکری و فلسفی از دیگر ملاک‌های گزینش است. ما از انتخاب رباعیاتی که میان خیام و چند شاعر دیگر مشترک است، پرهیز کرده‌ایم. این رباعیات را اهل فن «رباعیات سرگردان» نامیده‌اند.

ممکن است خوانندگان محترم نشریه میان انتخاب حاضر با آنچه قبلاً به نام خیام خوانده‌اند و شناخته‌اند، یا از طریق هنرهای دیگر مثل موسیقی و خوشنویسی در چشم و گوش آن‌ها خوش نشسته است، غرابتی بیابند و یا مغایرتی میان روایات مشهور با ضبط رباعیات منتخب ما مشاهده کنند. قصد من عادت‌زدایی عامدانه از ذهن مخاطبان نبوده است اما حاصل کار بنا به خاصیت امر پژوهش به چنین وضعیتی دامن می زند.

آنچه بیشتر مخاطبان از رباعیات خیام در ذهن دارند، از دریچه انتخاب و سلیقه ادبایی است که سه، چهار قرن بعد از خیام به عرصه آمده‌اند و گزینش آن‌ها از پسند زمانه و تصرفاتی که گذشت روزگار بر متن رباعیات وارد آورده، در امان نمانده است. یک بنای دوره سلجوقی (سده پنجم و ششم ق) را در نظر آورید که معماران دوره تیموری (سده هم ق) آن را بازسازی کرده‌اند.

ممکن است به چشم ما ظرافت‌های به کار رفته در دوران بازسازی از زمختی معماری دوره سلجوقی خوش‌تر آید. اما هرچه هست، آن اصالت واقعی را ندارد. شما این رباعیات را همان بناهای دوران سلجوقی به شمار آورید که تاکنون کمتر دیده شده است یا بدین شمایل بی‌پیرایه با آن‌ها رودررو نشده‌ایم.

پی‌نوشت: گزیدهٔ این مهم‌ترین رباعی‌پژوه معاصر از رباعیات خیام (شامل ۲۴ رباعی کم‌وبیش مسلم خیام) را می‌توانید همزمان با نشر این متن در سایت هفته بخوانید که در ایران در نشریه «کرگدن» ویژه نیشابور منتشر شده است.

 

«جستجویِ خیام»: چکیده سخنرانی در افتتاح راتبه (بورس) خیام در دانشگاه کارلتون

سرآغاز سخن

خیام یک «پرسش‌گر» است و رباعی و رباعی‌سرایی از بابِ کوتاهی و فشردگی با پرسشگری رابطهٔ مستقیم دارد. (من در این رابطه پس‌ازاین خواهم گفت) پرسشِ خیام از تناقضی نشأت می‌گیرد که در وجود اوست و اگر این تناقض در عرصهٔ دانش میدانِ بروز نیافته، درزمینهٔ شعر به‌خوبی می‌توانسته بروز کند (چون اصولاً سویهٔ علم به سمتِ رفعِ تناقض‌ها و در مقابل سویهٔ شعر به سمت بزرگ‌کردن و پافشاری بر تناقض‌هاست).

باری تناقض از آن‌جاست که خیام از یک‌سو شیفتهٔ شناختِ جهان و ره‌یابی به حقیقت است و از سویِ دیگر دوست دارد دل در گرو دنیا نداشته‌باشد و بندِ آن را بر پایِ خود نیاندازد. و از همین رهگذر است که مجلسِ می و مستی را با ستاره‌هایی که در جام و صراحی دارد به مجلسِ تحقیق پیرامونِ ماه و زهره ترجیح می‌دهد:

تا زهره و مه در آسمان گشت پدید

بهتر ز میناب کسی هیچ ندید

من در عجبم ز می‌فروشان کایشان

به زانکه فروشند چه خواهند خرید

یا:

دهقانِ قضا بسی چو ما کِشت و درود

غم خوردنِ بیهوده نمی‌دارد سود

پر کن قدحِ می، به کفم درنه زود

تا باز خورم که بودنی‌ها همه بود

 

جنبهٔ دیگرِ تناقض این است که خیام خود را با جهانی روبرو می‌بیند که از سویی خودش را به جویایِ خویش نشان می‌دهد و از سویِ دیگر پوشیده‌می‌دارد. همان‌طور که منسوب به اوست: «بر چرخِ فلک هیچ‌کسی چیر نشد» کوشش‌های خیام برای فهمِ قوانین حاکم بر افلاک، ریاضیات و زمان او را به حیرتی حکیمانه (با حیرتِ عارفانه اشتباه نشود) در افکنده‌بود و از سویی به سمتِ یک جبرگرایی زروانی می‌کشید و از سویِ دیگر به سمتِ لاادری‌گرایی فلسفی:

 

یک چند به کودکی به استاد شدیم

یک چند ز استادی خود شاد شدیم

پایانِ سخن شنو که برما چه رسید

از خاک برآمدیم و بر باد شدیم

و:

آنان‌که محیطِ فضل و آداب شدند

در جمعِ کمال شمعِ اصحاب شدند

ره زین شبِ تاریک نبردند به‌روز

گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند

 

خیام هم‌چنین دنیا را مثلِ کهنه‌کتابی می‌دید که اول و آخرِ آن افتاده بود. به قولِ کلیم:

ما ز آغاز و ز انجامِ جهان بی‌خبریم

 اول و آخرِ این کهنه کتاب افتادست

خیام هیچ آگاهی نسبت به ابتدا و انتهایِ عالم را قابلِ تکیّه نمی‌دانست و تنها حقیقتِ مطلق را ناپایداریِ جهان می‌شناخت. انگار همین‌که پا بر خاک می‌گذاشت این تصویر در ذهنِ او زنده‌می‌شد که: «این زمین رویِ شاخِ گاوی قرار دارد و آن گاو بر گُردهٔ لغزانِ یک ماهی ایستاده است» و با لبخندِ تناقض‌آمیزی از خود می‌پرسید چه بر سرِ ما خواهد آمد وقتی‌که گاوِ خسته بار را از شاخی به شاخِ دیگر پرتاب‌کند.

گاوی است در آسمان و نامش پروین

یک گاوِ دگر نهفته در زیرِ زمین

 

خیام در چنین موقعیتی از شنوندهٔ خود می‌پرسد وقتی‌که «اسرارِ ازل را نه تو دانی و نه من، وین خطِ مُقرمط (حرفِ معمّا) نه تو خوانیُّ نه من» چه باید کرد؟

پاسخِ خیام به این پرسشِ خودساخته دو چیز است: نخست کم‌آزاری:

ترکیبِ پیاله‌ای که در هم پیوست

بشکستنِ آن روا نمی‌دارد مست

چندین سرو پایِ نازنین از سر و دست

بر مهرِ که پیوست و به کین که نشست

گویند بهشت و حور عین خواهد بود

آنجا میناب و انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوق پرستیم رواست

چون عاقبتِ کار همین خواهد بود

نا کرده گناه در جهان کیست؟ بگوی

و آنکس که گنه نکرد چون زیست؟ بگوی

من بد کنم و تو بد مکافات دهی

پس فرقِ میانِ من و تو چیست؟ بگوی

این کوزه چو من عاشقِ زاری بود ست

در بندِ سرِ زلفِ نگاری بودست

این دسته که بر گردنِ او می‌بینی

دستی است که بر گردنِ یاری بودست

و دوم کیشِ لذت و برخورداری از فرصت:

چون عُهده نمی‌شود کسی فردا را

حالی خوش دار این دلِ پر سودا را

می نوش به ماهتاب، ای ماه که ماه

بسیار بتابد و نیابد ما را

من بی میناب زیستن نتوانم

بی باده کشیده بارِ تن نتوانم

من بندهٔ آن دمم که ساقی گوید:

«یک جامِ دگر بگیر و من نتوانم»

خیام اگر ز باده مستی خوش باش

 گر با صنمی دمی نشستی خوش باش

پایان همه‌چیز جهان نیستی‌است

پندار که نیستی، چو هستی خوش باش

 

نفوذِ تفکرِ خیامی در میانِ سدِّ تفکرِ دینی

به پرسشِ هوشمندانهٔ خیام در این رباعی بنگرید:

دارنده چو ترکیبِ طبایع آراست

باز از چه سبب فکندش اندر کم‌وکاست؟

گر خوب نیامد این بنا، عیب کراست؟

ور خوب آمد، خرابی ازبهر چراست؟

در میانِ این‌همه بلبشوی متن و نسخه‌شناسی که در موردِ شناختنِ رباعیاتِ منسوب به خیام وجود دارد، دربارهٔ این‌یکی می‌توان قسم‌خورد. از ساختِ کهنهٔ زبانی و داشتنِ قافیهٔ چهارگانه که بگذریم تهاجمِ چشم‌گیری که پس از خیام به محتوایِ آن شده -که گاه با تکرارِ نامِ خیام همراه بوده‌است- ما را مطمئن می‌کند که کار کارِ خیام است.

نجم‌الدین رازی (نجمِ دایه) در کتابِ زیبایِ مرصادالعباد با ذکرِ این رباعی (کمتر از صد سال پس از مرگِ خیام ۵۱۰ ه‌ش ۱۱۳۱) خطاب به خیام می‌گوید:

بیچاره فلسفی و دهری و طبایعی که ازین هر دو مقام (ایمان و عرفان) محروم‌اند و سرگشته و گم‌گشته تا یکی از فضلا که نزدِ ایشان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است و آن عمر خیام است از غایتِ حیرت در تیهِ ضلالت او را جنسِ این بیت‌ها می‌باید گفت و اظهارِ نابینایی کرد. (مرصاد ص. ۳۱)

سنایی که حدود سی سال از خیام بچه‌تر بوده نیز به خیالِ خود خواسته‌است پاسخِ این رباعیِ حکیم را بدهد:

هر جا که عمارتی نو آغاز کنند

در بستنِ طاقِ آن خوی (داربستِ بنّایی) سازکنند

طاقِ، جان را که تن بدو خو بستند

چون طاق تمام گشت، خو باز کنند

(دیوان سنایی ص ۱۱۳۶ به نقل از به همین کوتاهی میر افضلی ص. ۸۱)

به همین صورت سلطان ولد (م ۷۱۲) فرزند مولانا نیز با خیام معارضه کرده است:

این صورتِ تن به خیمه‌ای ماند راست

جان، سلطانی که منزلش دارِ بقاست

فرّاش، ز بهرِ منزلِ آینده

این خیمه بیفکند چو سلطان برخاست

و شاه نعمت‌الله (م ۸۳۴)

ترکیبِ طبایع آر نگشتی کم‌وکاست

صورت بستی که طبعِ صورتگرِ ماست

(ظاهراً یعنی صورتی شکل می‌گرفت از جنسِ صورتگر)

پرورد و بکاست تا بدانند کسان

کین عالم را مصوری کامرواست

همین پاسخ‌ها و تعرض‌های دیگر به خیام از ابتدا تا امروز و ترجمهٔ عربیِ این رباعی (نگاه کنید به: به همین کوتاهی میر افضلی ص ۷۹ به بعد) همه و همه نشان از نفوذِ پرسش‌گریِ سخت هوشمندانهٔ خیام در میانِ جامعهٔ نخبهٔ مذهبیِ ماست که خواه‌ناخواه و دانسته یا ندانسته از طرحِ این پرسش‌ها تأثیر می‌گرفت. پیش از ابراز نظر در این مورد چند رباعیِ گیج‌کنندهٔ دیگر را از خیام می‌خوانم:

باز به نقل از مرصادالعباد:

در دایره‌ای کامدن و رفتنِ ماست

او را نه بدایت نه نهایت پیداست

کس می‌نزند دمی درین عالم راست

کین آمدن از کجا و رفتن به کجا است

 

همچنین منسوب است به خیام:

 

جامی است که عقل آفرین می‌زندش

صد بوسه ز مهر بر جبین می‌زندش

این کوزه‌گرِ دهر چنین جامِ لطیف

می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش

و:

قرآن‌که مهین کلام خوانند آن را

گه گاه، نه بر دوام خوانند آن را

بر گردِ پیاله آیتی هست مقیم

کاندر همه جا مدام خوانند آن را

 

در نگاهِ دیندارانِ عصرِ خیام جهان خطّی بود که در امتدادِ زمان کشیده می‌شد.

این خط سه بُرههٔ مهم را سپری می‌کرد:

۱) از ازل تا آفرینشِ هستی و آغازِ آفرینش تا ظهورِ آدم

۲) از ظهورِ آدم تا امروز و تا روزِ قیامت که نظمِ جهان کمابیش به حالِ خود باقی‌است.

۳) از انقلاباتِ منجر به قیامت تا خیزشِ مردگان تا دیوانِ عدالت و تعیینِ تکلیفِ مخلوقات و خلودِ ابدی.

در نگاهِ عمیقاً دین‌دارانه مرحلهٔ میانی کمرنگ است و نگاه به آن تحت‌الشعاعِ دو بُرههٔ دیگر خواهدبود.

امام محمد غزّ‌الی (م ۵۰۵) مقامِ دنیا را به یک دست‌شویی تقلیل می‌دهد:

باید … با دنیا هیچ علاقتی نبود، الا به‌ضرورت چنانکه کسی را به طهارت‌جای حاجت بود، وی‌را دوست دارد به‌ضرورت و بخواهد که از آن به‌رهد … (کیمیای سعادت ج ۱ ص ۹۰)

در این نگاه، چیستیِ هر چیزی به مشیّتِ نخستین برمی‌گردد و چرایی هر عملی به قضاوتِ بازپسین خواهد انجامید. دراین‌بین نگاهِ خیام معطوف به برههٔ میانی است و هیچ قطعیتی را از دو مرحلهٔ پیش و پس به رسمّیت نمی‌شناسد.

 

گویند کسان بهشت با حور خوش است

من می‌گویم که آبِ انگور خوش است

این نقد بگیر و دست ازآن نسیه بدار

کاوازِ دهل شنیدن از دور خوش است

 

این نحوهٔ نگاه و گفتار چه مستقیماً از زبانِ خیام صادر می‌شد چه نمی‌شد نُخبگانِ دین‌دار را هم نیازمند به بازنگری می‌کرد. صوفیآن‌که نُخبگان و نخبه‌گرایانِ جریان‌ساز تاریخ و ادبیاتِ ما هستند بیشترین تأثیر را از این تحّولِ فکری پذیرفته‌اند. در نگاهِ صوفیانه این فکر شروع به رشد می‌کرد که زندگیِ حالِ حاضرِ بندگان عینِ حضور در ساحتِ الهی‌ست لذا دنیا کمرنگ، بی‌فروغ و طهارت‌جای حاجتمندان نیست. به‌دنبالِ رشدِ این افکار از قضا به کمرنگ شدنِ مبدأ و معاد نسبت به اهمیتِ حضور در دنیا برخورد می‌کنیم که در تذکرةالاولیاءِ عطار (م ۶۱۸) جلوه‌های آن را بخوبی می‌توانیم دنبال کنیم، طوری‌که وعده و وعیدهای آخرت به درجهٔ بچه‌گول‌زنکی تقلیل می‌یابند.

 ابوالحسنِ خرقانی به خدا می‌گوید:

ای بار خدا خواهی تا آنچ از رحمتِ تو می‌دانم و از کرمِ تو می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ‌کس سجودت نکند

 نذکرة الاولیاء ج ۲ ص ۲۱۲

 همچنین بایزید با رندی به خدا می‌گوید:

 می‌خواهم که زودتر قیامت برخاستی تا من خیمهٔ خود بر طرفِ دوزخ زدمی که چون دوزخ مرا بیند نیست شدی ج ۱ ص ۱۵۳

از سوی دیگر صوفیان قصه‌های آفرینش را هم پر از فریب جلوه‌می‌دهند و با بازتعریفِ نقشِ ابلیس در نمایشنامهٔ خلقت او را به‌صورت قهرمانِ نقشِ منفی در تئاتری به کارگردانیِ خدا تصویر می‌کنند.

و دراین‌بین بیانهٔ دفاع از ابلیسِ سنایی را من بارها خوانده‌ام و اینجا هم تکرار می‌کنم:

با او دلم به مهر و مودت یگانه بود

سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود

بر درگهم ز جمع فرشته سپاه بود

عرش مجید جاه مرا آستانه بود

در راه من نهاد نهان دام مکر خویش

آدم میان حلقه آن دام دانه بود

می‌خواست تا نشانه لعنت کند مرا

کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود

بودم معلم ملکوت اندر آسمان

امید من به خلد برین جاودانه بود

هفصد هزار سال به طاعت ببوده‌ام

وز طاعتم هزار هزاران خزانه بود

در لوح خوانده‌ام که یکی لعنتی شود

بودم گمان به هر کس و بر خود گمان نبود

به‌این‌ترتیب اغتنامِ فرصتی که خیام می‌گفت به «چشیدنِ طعمِ وقت» ترجمه می‌شود که یک نوع دین‌ورزیِ تازه است و ارتباطِ چندانی با «فردا که نیامدست» نمی‌گیرد و تأثیر چندانی هم «از دی که گذشته‌است» نمی‌پذیرد.

به‌این‌ترتیب تفکر و پرسشگریِ خیام علی‌رغمِ مخالفت‌هایی که صوفیان با او می‌کنند با تغییر و پوست‌اندازی، جوهرِ خود را در سپهرِ تحولِ فکریِ ایرانیان حفظ‌می‌کند.

 با روی کار آمدنِ حافظ انگار از ازدواجِ افکارِ صوفیانه و پرسش‌گریِ خیام کودکی متولد می‌شود که خوشبختانه یا بدبختانه هنوز هم زنده است و با همهٔ پیری و ناتوانی که دارد در ذهن و ضمیرِ مردم نفس‌می‌کشد. حافظ به ما یاد داد که پرسش‌های خیام یک درون‌مایهٔ خدشه‌ناپذیر دارد که صرفِ نظر کردنی نیست و البته لباس‌ها و ظواهرِ گوناگون دارد که آن جوهر و مغز را به تصویرگری و هنر می‌آراید و زیبا می‌کند.

نگاهِ صوفیانه درواقع پرسشِ عمیقاً انسانی و خردمندانهٔ خیّام را جامه‌ای آسمانی و زیبا می‌پوشاند که روزگاری مُدِ روز بود و دل‌های اهلِ معرفت را می‌بُرد. این لباسِ آسمانی ممکن‌بود روزی از مد بیُفتد -که افتاد- اما آن پرسش‌ها همچنان جذاب و بی‌پاسخ‌مانده‌اند.

ارسال نظرات