در این شماره، جستاری را خدمت خوانندگان هفته تقدیم کردهایم که استاد مهران راد بر اساس تازهترین درستگفتاری خودشان در جلسات «قلمرو ادب» در اتاوا آن را ارائه کردند و اینک با لطف و اجازهٔ ایشان، نخستبار در «هفته» بهطور اختصاصی منتشر میشود و جای بسی سپاس و خوشحالی دارد.
«بشنو از نی چون حکایت میکند» و ابیاتی که پسازآن آمده مشهورترین آغازیهئیست که تاکنون بر کتابهای فارسی نوشته شده است. از آنجایی که در این انتخاب شخصِ خالق فاعلیت داشته این مورد بر «الا یا ایهاالساقی …» در دیوان حافظ ترجیح دارد، غیرازاین؛ «یک مجموعهٔ غزلیات (مثلِ دیوانِ حافظ) لزوماً ابتدا و انتهایی ندارد که نیازی به مقدمه داشته باشد اما مثنویها اینچنین نیستند»، درنتیجه در سنتِ ادبِ فارسی مثنویهای بزرگ با قسمتهای مختلفی از شرحِ عللِ پرداختن به داستان و ستایشِ اینوآن و ابرازِ نظر در توحید و مبانیِ اعتقادی و چه و چه آغاز میشوند. بادقت در کارهایِ مهمِ پیش از مولوی دو دستهٔ متفاوت را میتوان دید؛ نخست مثنویهای «روایت محور» همچون شاهنامه، گرشاسبنامه، ویس و رامین، چهار مثنوی از خمسهٔ نظامی، منطقالطیرِ و خسرونامهای که به عطار نسبت دادهاند. دستهٔ دوم آثارِ «معرفتمحور» مثلِ حدیقهٔ سنایی، الهینامه، اسرارنامه و عمدهٔ آثارِ عطار و مخزنالاسرارِ نظامی و اگر بوستان را هم «پیش از مثنویِ معنوی حساب کنیم» جزوِ همین دسته است.
آنچه در تفاوتِ رویکردِ این دو دسته آثار به مقولهٔ دیباچه دیده میشود بیمعنی شدنِ امرِ دیباچه سرایی در دستهٔ دوم است. ازآنجاکه در یک اثرِ روایت محور شاعر در موضعِ راوی ایستاده است، بیطرفی در گزارش و اصولِ داستاننویسی حکم میکند که حضورِ منِ نویسنده هرچه کمرنگتر باشد. احترام به شعورِ خواننده، روایتگر را فروتنانه و فداکارانه از صحنهٔ حوادث محو و ناپدید میکند، درنتیجه پس از پایانِ کار فرصتی میجوید تا خود را به ما بنمایاند و از حامیان و دوستانش تشکر کند و از کوششهایی که پیش از او شده قدرشناسی نماید. گوینده از تهمتهایی که به او زدهاند با بیانِ مبانیِ عقیدتیِ خود تبرّی میجوید و اثرش را به هر کس که بخواهد تقدیم میکند. در شاهنامه از دقیقی و امیرکِ منصور و سلطان محمود میخوانیم، در گرشاسب نامه از فردوسی و شاه بودلف و در کارهای نظامی از فردوسی و قزل ارسلان و طغرل و نصیحت به فرزند و سپردنِ او به شروانشاه صحبتهای زیادی میشنویم. در ویس و رامین از داستانِ گویندهٔ کتاب میخوانیم و در منطقالطیر هم -با وجودِ بیعلاقگیِ کاملِ عطار از دیباچهنگاری- باز حرفوحدیثهایی از نکوهشِ تعصب و ستایشِ پیامبر (که معمولِ همهٔ کارهای دیگر هم هست) میشنویم و میخوانیم.
دستهٔ دوم اما به دو دلیل کاری به دیباچه ندارند. نخست اینکه در کلِ اثرشان هر جا که خواستهاند منِ خود را به میان کشیدهاند و اصولاً «معرفت» و «باور» چیزی جز حدیثِ نفس نیست لذا کلِ کتاب درواقع یک دیباچهٔ کشآمده و بزرگ است. دوم اینکه به لحاظِ شکل چون این مثنویها مبتنی بر ابرازِ عقیده و گذراندنِ تمثیل و حکایتهای کوچک و بزرگاند، اگر دیباچهای هم داشته باشند (یعنی قسمتی که نویسنده بعد از اتمامِ کارش برگشته و بر اولِ کتاب افزوده است) خیلی با بقیهٔ کتاب فرقی ندارد و بیشتر به مرتبکردنِ کار شبیه میشود تا دیباچه سرایی. در این قسمت مخزنالاسرار استثناست اگرچه به نسبتِ کارهای دیگرِ نظامی همچنان تفاوت دیده میشود اما اصولاً نظامی اهلِ دیباچه سرایی است و این کتاب هم اولین کارِ او بوده است. نظامی پس از تجربهٔ مخزنالاسرار تغییرِ عقیده داد و برایِ همیشه به دستهٔ «روایت محور» پیوست. بوستانِ سعدی اما با اینکه معرفت محور است دیباچهای قابلمقایسه با کارهای روایتمحور دارد. میتوان گفت این کتاب خوب یا بد برآمده از هردو سنّت و نتیجهٔ منطقیِ این دو روش است. بااینحال ما نباید آن را در فهرستِ خود مینوشتیم چون اینجا سخن بر سرِ آثارِ پیش از مثنوی و اثرگذار بر مثنوی است.
اکنون بعد از شرحِ این تمایز به مثنویِ معنوی برمیگردیم:
شاید اگر مولوی مثنویِ معنوی را تمام میکرد و روزی احساسش به او میگفت؛ «خوب این کار هم تمام شد!» به فکرِ این هم میافتاد که دیباچهای بر آن بیفزاید. خوشبختانه یا بدبختانه اتفاقی در حدودِ سالِ ۶۶۰ (ه ق) افتاد که دو سال کارِ مثنوی سرایی متوقف شد. مولوی در این فاصله این توفیق را یافت که به مثنویِ تمامشدهٔ مفروضی فکر کند که دفترِ اولش آنقدر با شوق آغاز شده بود و همچون خارِ سبز برای شترِ جانش گوارا مینمود و حالا اینگونه به تلخی پایان مییافت، بلکه رها میشد:
چونکه آن سبزیش رفت و خشک گشت // چون همان را میخورد اشتر به دشت
میدراند کام و لُنجش ای دریغ // کان چنان وَردِ مُربّا گشت تیغ
گشت خاک آمیز و خشک و گوشت بُر // زان گیا اکنون بپرهیز ای شتر
سخت خاکآلود میآید سَخُن // آبْ تیره شد سرِ چه بند کن
دو سال وقفه کافی بود که مولوی به فکرِ نوشتنِ یک دیباچه بیفتد که دفترِ دوم را با آن آغاز کند. مطابق با سنّتِ معرفت محور این دیباچه در متن ناپدید است مخصوصاً اینکه بههرحال در میانهٔ اثر قرار دارد و کمتر شمایلِ دیباچه به خود میگیرد. دیگر اینکه دیباچه قرار بود بعد از پایانِ کار نوشته میشد و پایانِ مثنوی متأسفانه برای مولوی هرگز اتفاق نیفتاد. دیباچهٔ دفترِ دوم مثلِ کسی است که دارد یک اتومبیلِ مدتها خاموش مانده را هُل میدهد درعینحال همین دو سال فترت برای مولوی حکمِ پایان و بازنگریِ پس از پایان را دارد. وقتیکه دوباره شروع به تألیف میکند خودش هم نمیداند مقدمهای بنویسد یا خیر و اگر مینویسد چه بنویسد که بعدها پشیمان نشود. افلاکی در جلدِ دومِ مناقبالعارفین (۷۴۳) مینویسد:
(مولوی) این کلمات را که دیباچهٔ مجلد دوم است املا کرد، برین ترتیب که بیانِ سببِ تأخیرافتادنِ انشای این نیمهٔ دوم از کتابِ مثنوی (چیست) …. و باز در آخرِ حال دیباچهٔ دوم را نوعی دیگر فرمودند، چنانکه اکنون مینویسند …
بههرحال حدودِ ۱۱۰ بیتِ نخستِ دفترِ دوم را میتوان یگانه دیباچهٔ واقعیِ مثنوی دانست که بر سیاقِ سنتِ مثنوی سرایانِ معرفت محور بهصورت سربسته و حداقلی نوشته شده تا بر ادامهٔ کارِ هنوز نامعلوم سرآغازی باشد. این دیباچه -با اختلافِ نسخی که هست- چنین آغاز میشود:
مدتی این مثنوی تأخیر شد // مهلتی بایست تا خون شیر شد
تا نزاید بُختِ تو فرزندِ نو // خون نگردد شیرِ شیرین خوش شنو
چون ضیاءالحق حسامالدین عنان // باز گردانید ز اوج آسمان
چون به معراجِ حقایق رفته بود // بیبهارش غنچهها ناکفته بود
چون ز دریا سویِ ساحل بازگشت // چنگِ شعرِ مثنوی با ساز گشت
در این ابیات آشکارا از یک وقفهٔ طولانی سخن به میان آمده که اگر چیزی از علّت یا علل آن ندانیم دستکم میدانیم و میفهمیم که از ناحیهٔ غیبتِ حسامالدین چلبی آب میخورده است. وقتیکه حسام بر سرِ کارِ مثنوی بازمیگردد شادمانیِ مولوی به حدّی است که تاریخِ دقیقِ آن را ذکر میکند، انگار آن لحظه از زمان را تولدی دیگر میشناسد:
مثنوی که صیقلِ ارواح بود // بازگشتش روزِ استفتاح بود
مطلعِ تاریخِ این سودا و سود // سالِ هجرت ششصد و شصتودو بود
مولوی همچنین گوشهای از پرده را کنار میزند و عاملِ این غیبت را «کارکردِ نابهجای دهان» معرفی مینماید. دو وسوسه در دهان هست که میتواند یار را از یار دور کند. یکی «خوردن» و دیگری «گفتن»، بهویژه گفتنهای نابهجا کدورت میآورد و دلها را نسبت به هم چرکین میکند
ای دهان تو خود دهانِ دوزخی
مولوی میپندارد که عاملِ لقمههای ظلمتی که دهان میخورد و رفیقی را از رفیقی میرنجاند آمیختگی و درهمتنیدگیِ جهانی است که ما در آن زندگی میکنیم:
وِی جهان تو بر مثالِ برزخی!
و میافزاید:
نورِ باقی پهلویِ دنیایِ دون // شیرِ صافی پهلویِ جوهایِ خون
چون در او گامی زنی بیاحتیاط // شیرِ تو خون میشود از اختلاط
مولوی گناهِ خود را در رنجشِ حسامالدین بسیار ناچیز میداند اما معتقد است که آن رابطه آنقدر نزدیک و شفاف و عمیق بوده است که کوچکترین گناهها بزرگ است و به چشم میآید:
گرچه یک مو بُد گنه کو جسته بود // لیک آن مو در دو دیده رُسته بود
بود آدم دیدهٔ نورِ قدیم // موی در دیده بود کوهِ عظیم
کاش مولوی از ابتدا با کسی مشورت کرده بود و کاری را که چنین کدورتی پیش آورد نمیکرد:
گر در آن حالت بکردی مشورت // در پشیمانی نگفتی معذرت
زان که با عقلی چو عقلی جفت شد // مانعِ بد فعلی و بد گفت شد
اما کسی که یاران را از خود میرنجاند کسی را برای مشورت باقی نمیگذارد. مگر رفیقانِ بد را که همان بهتر از ایشان بپرهیزد و همچون اصحابِ کهف به جایگاهِ خفتن پناه ببرد و منتظرِ خورشید باشد:
زان که بیگلزار بلبل خامشست // غیبتِ خورشید بیداری کُشست
دیباچه بعد از ابیاتی که از دو میزانِ شناخت یعنی پنج حسِ بیرون از طرفی و پنج حسِ درون از طرفِ دیگر سخن میگوید تنها راهِ خودشناسی را درک و دریافتِ خود در آینهٔ دیگری معرفی میکند. با این نتیجهگیری به نظر میرسد برای کنارزدنِ کدورت باید لحظهای از چشمِ دیگران به خویش نگریست:
آینهٔ کلی تو را دیدم ابد // دیدم اندر چشمِ تو من نقش خود
گفتم آخر خویش را من یافتم // در دو چشمش راهِ روشن یافتم
مولوی پس از نتیجهگیری دو سه بیتِ دیگر میگوید و دیباچه را تمام میکند.
این ۱۱۰ بیت یک دردِ دلِ شخصی و صمیمانه اما پیچیده در افکارِ نامنسجمِ یک مغزِ متلاطم است. در اینجا گاه نتیجهگیریها بر پایهٔ مقدماتی است که امروزه ما آنها را قبول نداریم، مثلاً اینکه «خون در بدنِ زنان -که پیش از حاملگی دفع میشود- تبدیل به شیر میگردد»، یا اینکه «در چشم ِ ما نوری است که چون چشم را میبندیم از بقیهٔ انوار جدا میافتد» یا اینکه «گرما گرما را جذب میکند و سرما سرما را»، بااینحال چون تجربهٔ یک قهر و آشتیِ آشنا در آن موج میزند بهخوبی خواننده را به خود جلب میکند و اینکه رفاقت میتواند شاعرِ مغروری همچون مولوی را به پذیرشِ خطای خود وادارد حسِ احترام را در خواننده بیدار مینماید:
کم ز خاکی چونکه خاکی یار یافت
از بهاری صد هزار انوار یافت
نهم دسامبر ۲۰۱۹/ اتاوا
ارسال نظرات