خانواده الناز حاج تعمیری دختر ۳۷ساله ایرانی ساکن ریچموندهیل کانادا، همچنان در بیخبری و نگرانی لحظه به لحظه روزها را میگذرانند. افراد بسیاری با انتشار عکسهای الناز و هشتگهای ساخته شده؛ سعی دارند که نشانی از او بیابند. پلیس نشانههای الناز را مدام منتشر و از مردم کمک میخواهد. در این روزهای پر تنش و البته پر از حدس و گمان با فریدون حاج تعمیری، پدر الناز و آیسا خواهر الناز گفت و گوی مفصلی داشتهایم که در ادامه خواهید خواند.
درست چند لحظه پیش از انتشار این این گزارش پلس انتاریو اعلام کرد که محمد لیلو دوست پسر سابق الناز حاج تمعیری را در روز ۲۱ ژانویه به جرم آزار و اذیت جنایی او متهم کرده و البته بعدا با قرار وثیقه آزاده کرده است. آقای لیلو قرار است اواخر این ماه در دادگاه حاضر شود. به نوشته سی بیسی الناز و دوست پسر سابقش در اکتبر سال گذشته از هم جدا شده بودند و به عنوان بخشی از شرایط وثیقه آزادی آقای لیلو از حضور در ساحال واساگا منع شده بود. خانواده حاج تعمیری اواخر روز چهارشنبه با انتشار بیانیهای از پلیس درباره این تحقیقات تشکر کردند با این حال اعلام کردند که این دستگیری «الناز را به خانه نزدیکتر نمیکند.»
به هرحال بازداشت آقای لیلو در ارتباط با حمله روز ۲۱ دسامبر به الناز حاج تعمیری در خانهاش در ریچموندهیل صورت گرفته که بنابرگزارشها مهاجمان در پارکینگ خانه با ماهیتابه الناز را مورد ضرب و شتم قرار میدهند به طوری که سر الناز در جریان مداوا ۳۵ تا ۴۰ بخیه میخورد.
گفتگوی هفته با خانواده حاج تعمیری که قبل از انتشار خبر بازداشت دوست پسر سابق الناز حاج تعمیری انجام شده است. در این گفتگو خانواده الناز اطلاعات کاملتری از روز واقعه در اختیار هفته قرار میدهند از جمله اینکه خانهای که الناز در آن قرار داشته متعلق به چه کسی بوده و آنها چگونه با آدم ربایان درگیر میشوند. متن کامل این گفتگو را بخوانید.
نزدیک به یک ماه است که الناز گم شده. آخرین اطلاعاتی که پلیس به شما داده چیست و اصلا پرونده در چه مرحلهای است؟
آیسا: سوال خوبی است اما ما هم اطلاعات بیشتری از آنچه تا امروز رسانهای شده، نداریم. پلیس عین آن مواردی را به ما گفته است که همه در اخبار شنیدهاند و اینکه پلیس از ما میخواهد تا صبور و منتظر باشیم. از مردم هم بارها خواسته که اگر اطلاعاتی در این مورد دارند و یا الناز را جایی دیدهاند؛ پلیس را مطلع کنند.
الان با پلیس در ارتباط مستقیم هستید و به صورت روزانه مسئله را پیگیری میکنید؟
آیسا: بله. ما هرچقدر که بتوانیم و هر زمان که بشود با آنها تماس میگیریم و البته پلیس هم وقتهایی که برایشان امکان دارد به ما جواب میدهند. اما بیشتر از این اتفاقی نمیافتد؛ آنها از ما سوالهایی میپرسند و ما هم جواب میدهیم ولی همان طوری که گفتم، تا امروز اطلاعات بیشتر و جدیدتری به ما نداده اند.
شما و پدر و مادرتان در ایران هستید. پیگیریها به چه صورتی است؟ وکیل گرفتهاید و یا تیم حقوقی خاصی در حال پیگیری است؟
آیسا: من در ایران زندگی نمیکنم اما بعد از این اتفاق آمدهام تا کنار پدر و مادرم باشم. چون خودمان هم نتوانستیم به صورت فیزیکی در کانادا باشیم؛ وکیل و یک تیم حقوقی داریم که کارها را انجام میدهند و پرونده را از نزدیک دنبال میکنند.
از زمانی که این اتفاق تلخ افتاده است؛ یک سری پرسشهایی هم مطرح شده و هچنان میشود که جواب روشنی به آنها داده نشده است. همین هم منجر شده به برخی مسایل و کامنتهای بیربط و آزار دهندهای که حتما شما هم دیده اید. به طور مثال خیلیها درباره خانهای میپرسند که الناز از آنجا ربوده شده است. حتی اوایل در میان کامنتهای مردم میخواندیم که شاید صاحبخانه جای الناز را به آدمربایان لو داده. درباره این خانه و اینکه چه شد الناز به آنجا رفت؛ توضیح میدهید؟
آیسا: بعد از اتفاقی که در پارکینگ خانه الناز در ریچموند هیل برایاش افتاد و دو نفر به او حمله کردند؛ پلیس به خواهرم توصیه میکند؛ جای امنی را برای خودش پیدا کند. یکی از بستگان دور ما هم ساکن ساحل واساگا هستند که در اخبار با عنوان cousin از ایشان نام برده شده است.
پدر الناز: ایشان نوه عمه من هستند.
آنها هم در شبی که الناز را ربودند در همان خانه بودند؟
آیسا: بله. صاحبخانه که خانم و آقایی هستند آنجا بودهاند.
پدر الناز: شوهر خواهر خانم صاحبخانه هم بوده است.
به آنها آسیبی وارد نشده؟ چون در خبرها آمده با افرادی که در خانه بودهاند؛ درگیر میشوند.
پدر الناز: بله درگیر میشوند و به آنها هم آسیب میزنند. این طور که برای ما روایت شده که خانم صاحبخانه تلاش میکند به داخل اتاق دیگری برود و با موبایل صحبت کند و بگویند که یک عدهای به خانهشان آمده اند…
آیسا: در واقع میخواسته به پلیس زنگ بزند.
پدر الناز: بله میخواستند به ۹۱۱ زنگ بزنند. اما یکی از آن آدم رباها در اتاق را محکم میزند و در را باز میکند. موبایل را از دست این خانم میگیرد و چنان پرتاب میکند که موبایل میشکند. همان خانم را هم هل میدهد توی اتاق و در را به رویاش میبندد. شوهر خواهر این خانم هم که گفتم آن شب آنجا بوده؛ با آنها درگیر میشود. این شخص که خودش هیکل درشتی هم دارد؛ تلاش میکند (تا جلوی این اتفاق را بگیرد) و با آنها درگیر میشود ولی یکی از سیاهپوستها پیراهناش را میگیرد و میکشد و دستش را چنان میگیرد که زخمی میشود. حتی صدمه به حدی بوده که آنها (ساکنین خانه) بعد از این اتفاق به بیمارستان میروند و آثار این جراحت را نشان میدهند.
همین زمان الناز در چه وضعیتی بوده؟
پدر الناز: یک نفر دیگرشان، دختر من را با پای برهنه وکشان کشان از توی برفها به داخل ماشین میبرد. الناز هم در این فاصله داشته داد میزده. این فرد متوجه میشود دخترم یکی از این ساعتهای اپل به دست دارد که لوکیشن را مشخص میکند؛ ساعت را از دستش باز میکند و همراه موبایل الناز داخل برفها میاندازد. دو نفردیگر هم به روایتی که تعریف شده به آنها ملحق میشوند. الناز را که داخل ماشین میبرند دیگر داد و فریاد نمیکند و ساکت میشود.
به نظرتان چرا؟
پدر الناز: معلوم نیست. نمیدانیم او را بیهوش میکنند یا تحت چه شرایطی قرار میدهند که او به هر حال آرام میشود. ماشین هم یک دقیقه همان جا میماند و دیگر صدایی از دختر من نمیآمده است. بعد از اینکه این افراد میروند؛ اهالی به کمک میآیند و آقایی که صاحبخانه بوده است با پلیس ۹۱۱ تماس میگیرد که چند دقیقه بعد میرسند و خیابانها را میبندند. آن خانم و آقا روایت میکنند که به پلیس مسیری را که آدم رباها رفتهاند؛ نشان میدهند اما متاسفانه پلیس مات و مبهوت مانده بوده است. حالا هم که خبر دیگری نیست.
در واقع ساکنان خانه مواجهه مستقیم با این سه آدم ربا داشتهاند؟
آیسا: بله
بنابراین باید چهره آنها را دقیق دیده باشند؛ چون صورتشان را که نپوشانده بودند.
آیسا: صورتشان را نپوشانده بودند اما ماسک داشتند و یک مقدار از چهره هایشان مشخص بوده است.
پدر الناز: به خاطر زمستان بودن؛ کلاههایی روی سر داشتند که پلیسهای کماندویی میکشند روی سرشان و فقط چشم هایشان و پارهای از صورتشان معلوم میشود. آقایی که فامیل ماست؛ میگویند که یکی از آنها کفش sneakers همان مدلهای کتانی که ما میگوییم، پوشیده بوده و اصلا روی همین مسئله، شک میکنندکه پلیس باشند و میگویند اگر پلیس هستید کارتی چیزی به ما نشان بدهید.
آیا خبر دارید درباره این سه نفر چهره نگاری انجام شده است یا خیر؟
آیسا: نمیدانیم. پلیس در این باره اطلاعاتی به ما نداده است.
پدر الناز: البته بعد از این اتفاق این دو نفر (صاحبخانه و شوهر خواهر) برای پانسمان دستشان به بیمارستان میروند. از دست آن آقا هم نمونهبرداری میکنند؛ چون جای دست آدم رباها روی دستش بوده است.
برگردیم به اولین حملهای که به الناز در خانهاش در ریچموند هیل شده بود. خیلی عجیب است که به یک فرد با ماهیتابه حمله کنند و آن سطح از جراحت را به وجود بیاورند. خودتان درباره حمله اول چه نظری دارید؟
آیسا: ساختمانی که خواهر من در آن زندگی میکند؛ مثل همه جای دیگر دوربین دارد و ما هنوز نمیدانیم با وجود دوربین آنها چطور وارد ساختمان و پارکینگ شدهاند. به هر حال خواهر من سوار ماشین میشود که آنها او را بیرون میکشند و با ماهیتابه توی سرش میزنند. خیلی اتفاقی یک نفر دیگر از ساکنان هم میرسد و آنها فرار میکنند. ولی ما هنوز حتی نمیدانیم چطور از در خارج شدند. چون در پارکینگ ریموت دارد و هرکسی نمیتواند آن را باز کند.
همین جاست که پلیس به الناز میگوید؛ به جای امنتری برود؟
آیسا: بله. الناز بعد از این ماجرا به بیمارستان میرود و به پلیس هم مراجعه میکند. یک سری از دوستان و آشنایان هم میروند تا کمک حال خواهرم باشند.
وقتی پلیس به الناز میگوید به جای امنی برود؛ بر اساس چه اطلاعات یا تحلیلی از ماجرا این توصیه را به او میکند؟
آیسا: واقعیتش را بخواهید من هم این سوال را از پلیس پرسیدم اما جواب واضحی نگرفتم. ولی به هر حال در ماشیناش خواهرم جی پی اس پیدا شده و این را هم به پلیس میگوید. بعد این اتفاق (پارکینگ) پلیس هم در ماشیناش جی پی اس پیدا میکند و همه اینها -تا جایی که به ما گفتند- روی هم جمع میشود و پلیس چنین توصیه و پیشنهادی به خواهر من میکند. ضمن اینکه به او میگوید: «موبایلت را قطع کن؛ برو جای امنی که انگار هیچ کانکشنی با بقیه نداری.»
اما الناز به جایی میرود که فاصله کمی با ریچموند هیل دارد! حدود یک ساعت رانندگی.
آیسا: بله به نظر من توصیه حرفهای نبوده است.
یک مورد دیگر درباره الناز که آن هم بحث زیادی را در فضای مجازی به دنبال داشت و میدانم باعث ناراحتی شما هم شده؛ موضوع کار کردن ایشان در یک شرکت حمل و نقل بوده است که شک و گمانهایی را به وجود آورده است. خودتان بگویید؛ الناز دقیقا کارش چه بود و چه تخصصی داشت؟
آیسا: الناز در یک شرکت حمل و نقل کار میکرد؛ خیلی عادی و ساده. هیچ چیز عجیب و غریبی هم نداشت و کارمند بود. حمل و نقل هم که در همه جای دنیا مشخص چیست؛ پوشاک و وسیله خانه و مواد غذایی و… را میبرند و میآورند.
گفتید یک کارمند ساده بودند؛ یعنی کار اداری انجام میدادند یا در مورد خاصی تخصص داشتند؟
آیسا: تخصص ویژهای نداشت. کارش اداری بود. من خودم حرفهام در این زمینه نیست که دقیقش را بدانم ولی در یک شرکت کار میکرد و مثل بسیاری دیگر کارمند بود.
گفته شده که الناز از کار آخرش بیرون آمده بوده و میخواسته بیزینس خودش در زمینه کیک پزی را راه بیاندازد. تا قبل از این تصمیم، چند سال در این شرکت آخر مشغول کار بودند؟
آیسا: یک سال
قبلا هم در شرکت دیگری بودند و همین کار را انجام میدادند؟
آیسا: بله درست است.
در کانادا؟
آیسا: بله
یک مسئله دیگری هم که در بین جامعه ایرانیان کانادا از همان روز اول حرفاش بود؛ موضوع درگذشت همسر الناز بود. برخی میگفتند؛ مرگ فرنام، مشکوک بوده و آن را ربط میدادند به داستانی که برای الناز اتفاق افتاده است. به نظر شما که خانواده الناز هستید؛ اولا که در مرگ شوهر الناز مورد مشکوکی وجود داشته است؟
آیسا: ببینید ایشان نه بیماری خاصی داشتند؛ نه جراحی و نه تصادفی. یک آدم با شرایط عادی و نرمال بودند که به نظر ما هم خیلی عجیب بود که در کمتر از ۴۸ ساعت فوت کند. اما الان برای شما هیچ جوابی ندارم؛ چون همان موقع هم نه ما جوابی داشتیم و نه پزشکها که خیلی از بهترینهایشان ایشان را دیدند. آنها به ما گفتند علم هنوز برای خیلی از چیزها جوابی ندارد.
پس شما بین این دو اتفاق ربطی نمیبینید؟
آیسا: این مسئله مال ۵ سال پیش است و درست است که هیچ وقت جواب آن برای ما پیدا نشد اما من به شخصه هیچ ربطی بین این دو مورد نمیبینم. مرگ فرنام در ایران بود و ربوده شدن الناز در کانادا.
همسر الناز در چه زمینهای فعالیت میکرد؟
آیسا: دامپزشک بودند و در یک شرکت تولید داروهای دام و طیور فعالیت میکردند.
روزی که الناز ربوده میشود؛ ۳۵ تا ۴۰ بخیه از حمله اولی که به او شده بود؛ روی سر و صورتاش بوده که به گفته دوستان و خانواده کاملا قابل تشخیص بوده است.
آیسا: بله همین طور بوده.
چرا هیچ عکسی از این حالت چهره الناز که کاملا یک نشانه واضح برای شناساییاش دارد؛ منتشر نکردید؟ آیا دلیل خاصی دارد؟
آیسا: نه هیچ دلیلی ندارد. من هم کامنتهایی درباره اینکه چرا این عکس را منتشر نکردهایم؛ دیده ام. خیلی هم برای خودم جای تعجب داشت که وقتی شما یک همچین اتفاق وحشتناکی برایتان میافتد؛ عکسش را میگیرید؟! خواهرم چندین بخیه روی سرش بوده و انقدر شوکه بوده که به ذهنش نمیرسیده عکس بگیرد. اتفاق خوشایندی هم نبود که ما بخواهیم از آن عکس بگیریم و نگاه داریم تا مثلا دو سال دیگر آن را یادآوری کنم. البته شاید در بیمارستان عکسی از الناز گرفته باشند که بازهم در این صورت آن عکس را به پلیس دادهاند و نه به ما. حالا پلیس چرا این عکس را (اگر دارد)؛ منتشر نکرده؟ نمیدانیم!
پدر الناز: من روزهای اول این اتفاق با مسوول پرونده که نمیدانم کدام یک از افیسرها بود؛ صحبت کردم. ایشان به من گفتند که توی پارکینگ الناز آمده بودند و با ماهیتابه توی سرش زده اند. جملهاش هم همین بود که؛ She had a lot of stitches on her head
یعنی شما از این حمله بیخبر بودید؟
پدر الناز: ما اصلا نمیدانستیم همچین اتفاقی به این صورت (شدت) افتاده است. خود پلیس این مسایل را به من گفت. عکسهایی هم که شما میبینید؛ مال سالهای گذشته است که ما در آرشیو خودمان داشتیم و در اینستاگرام و فیسبوک و دنیای مجازی گذاشتیم. ما از آن عکسها- اگر هم باشد- بیخبر هستیم و به قول دخترم (آیسا) چطور پلیس عکسی از این مسئله چاپ نکرده است که مردم حالا از ما میپرسند این چهل بخیه کجاست؟ به ما نشان بدهید؟! بعضیها هم (لابد) علاقه دارند که این بخیهها دیده شود!
ببینید من از نگاه خودم به عنوان یک روزنامه نگار و یا حتی یک آدم عادی میگویم. اگر آخرین عکس از حالت چهره الناز را ببینم؛ امکان اینکه او را شناسایی کنم خیلی بیشتر میشود تا عکسهایی که عموما در حالتهای خوب و در مهمانی و… گرفته شده. از طرفی در مورد این کیسها، معمول است که آخرین عکس آن فرد را منتشر میکنند.
پدر الناز: واقعیت این است که این اتفاق در مدت زمانی رخ داده است که قرار بود الناز جایی (مخفی) باشد و خودش را به کسی نشان ندهد. با بیرون هم تماسی نداشته باشد. اینترنت و موبایلش را هم قطع میکند. او هم همه این مسایل را رعایت کرده است. به همین دلیل هم که نه موبایل داشت و نه اینترنت، ما خودمان این وضعیت الناز را ندیدیم و عکسی هم از این واقعه نداریم. البته این مورد را وکیل ما به اطلاع پلیس رسانده که چرا همکارهای شما ضعیف عمل کرده اند. الناز از روز اول به پلیس اطلاع داده که من را تهدید کردهاند؛ بعد جی.پی.اس پیدا شده؛ بعد توی پارکینگ به الناز حمله شده و همه اینها را پلیس میدانسته است و در نهایت هم این طوری الناز را گرفتهاند.
فکر میکنید پلیس باید عملکرد دیگری میداشت؟
پدر الناز: ما فکر میکنیم اگر این مسایل جدیتر گرفته شده بود شاید الان دختر ما گم و گور نبود و ما میتوانستیم نشانی از او داشته باشیم. این را هم بگویم، ما کسی را متهم نمیکنیم و شما در نوشتههایتان حتما این مورد را رعایت کنید. ما نمیخواهیم کسی را مسئول ربوده شدن الناز بدانیم؛ چون اصلا نمیدانیم این مسایل چطور بهم بافته شده تا منتهی به این اتفاق ناگوار شده است.
شما بارها گفتهاید از اتفاقی که برای الناز افتاده و یا ماجراهایی که پیش آمده خبری ندارید. اما حدس و گمانی هم بین خودتان، نمیزنید که ممکن است او از چه ناحیهای تهدید شده و یا با چه خطری روبرو بوده است؟
آیسا: ما یک خانواده کوچک هستیم. یعنی من، یک خواهر دارم و پدر و مادرم. اتفاقی که برای همسر الناز افتاد باعث شد که تا مدتها الناز افسرده و غمگین باشد که خیلی دور از ذهن هم نیست (چرا این حالت را داشته). ما نه میتوانیم به کسی شک و شبهه داشته باشیم و نه هیچ حدس و گمانی بزنیم. از این جهت میگویم؛ خانوادهای کوچک هستیم که رفت و آمدها در حد محدود است. نه آدمهای متفاوتی در زندگی ما هستند و نه آدمهای عجیب و غریب و جدید. ما یک خانواده ساکت و آرام هستیم که همیشه سعی داشتیم؛ سرمان در لاک خودمان باشد. به خاطر همین، هیچ جوره نمیتوانیم حدس بزنیم که چه شد که چنین اتفاقی برای خواهرم افتاد! الناز هم مثل همه آدمها سعی میکرد بعد از مصیبتی که برایش پیش آمده بود؛ زندگیاش را از نو بسازد و آرامشی را که میخواست پیدا کند و روزهای خوش را دوباره به زندگیاش برگرداند. به همین خاطر هیچ جوابی نداریم که بگوییم چرا این اتفاق افتاد.
ظاهرا شما با یک شرکت روابط عمومی و تبلیغاتی در نیویورک برای نحوه انتشار اطلاعات درباره الناز در حال همکاری هستید. این مورد را تایید میکنید؟
آیسا: بله.
میتوانید دلیل این همکاری و این تصمیمگیری را برای ما توضیح دهید؟ چون این روند خیلی در پروندههایی با این موضوع معمول نیست و یا در واقع ما خیلی با این مورد روبرو نشدهایم.
آیسا: پیشنهاد وکیل ما بود که از این حوزه وارد شویم و همچنین پلیس هم به ما (در انتخاب آنها) کمک کرد. چون در شرایطی بودیم که ذهنمان خوب کار نمیکرد تا بدانیم در این موقعیت چه باید انجام بدهیم.
پدر الناز: هدف این بوده که این مسئله به قول معروف روی اکران باشد. علت اینکه با رسانههای دیگر هم حرف زدیم؛ این بود که این مسئله در رسانههای مختلف بازگو شود؛ چه در روزنامهها و مجلهها و چه در تلویزیون و… به بحث و گفت و گو گذاشته شود که چرا در کشوری مثل کانادا با این سطح از حقوق بشر و تکنولوژی؛ این طور مسایل به راحتی اتفاق میافتد؟! میآیند یک نفر را از خانهاش میدزدند و میبرند و کار به اینجا کشیده میشود که نزدیک به یک ماه است که ما خبری از دخترمان نداریم. هر وقت از پلیس میپرسیم که چه شد؟ چه کاری کردید؟ میگویند فعلا خبری نیست. شما فکر میکنید ما در این وضعیت باید چه کار کنیم؟ دست به دامن رسانهها و رسانهها مجازی شدیم؛ هر روز در اینستاگرام و فیس بوک و… این داستان را پخش میکنیم. شما اگر لیست گم شدههای کانادا را ببینید؛ خیلیها هستند که سالهای سال است گم شدهاند و پیدا نشدند. ما هم وقتی اینها را میبینیم؛ میخواهیم این مسئله از شتاب خودش نیافتد و هر کسی که میخواهد برای پیدا شدن دختر ما کاری کند؛ این مسئله را جدی بگیرد. ما از پلیس هم ممنون هستیم. به هر حال آنها دارند تلاش میکنند اما واقعیت اینست که هنوز هیچ اطلاعی از وضعیت دخترمان نداریم. از شما هم متشکر هستیم که این کار را دارید انجام میدهید.
من به شما اطمینان میدهم که این مسئله فارغ از یک سوژه رسانهای و خبری برای ماست و ما خبرهای الناز را خیلی دقیق دنبال کنیم و امیدواریم هرچه زودتر الناز سالم و سلامت پیدا شود.
پدرالناز: ما هم امیدوارم بعد از پیدا شدن دخترمان با شما صحبت کنیم و از شما و همه کسانی که به ما کمک کردند، قدردانی کنیم.
ارسال نظرات