اشاره: گروه ادبیات هفته، فرشید ساداتشریفی: «افسانههای جادویی»، «قصههای جادویی» یا «قصهٔ پَریان» (Fairy Tales) نام نوعی از روایت داستانی است که در جهانی غیرواقعی رخ میدهد، ولی این وقایع غیرواقعی برای قهرمان قصه معمولی به شمار میروند.» ولادیمیر پراپ، محقق روس، اولین محققی است که در نظامی ابداعی و دقیق به بررسی «ریختشناسانهٔ قصههای پریان روسی» پرداخت. بنا بر تعریف وی: «ریختشناسی، یعنی توصیف قصهها بر پایه اجزای سازنده آنها و همبستگی و ارتباط این سازهها با یکدیگر و یا کل قصه.» کار او بعداً مبنای تحقیقات عمیقی در ادبیات فارسی قرار گرفت و این پژوهشها در سپهر انگلیسیزبان و ازجمله کانادا نیز اهمیت و رواج دارند و محققان دلیل این رواج را چنین توضیح میدهند: «از اطلاعات و یافتههای این تحقیق میتوان در بررسیهای ادبی، مردمشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی و شناخت اعتقادات قوم ایرانی استفاده نمود.» از دیگر سو، نقش غالباً مشکل چالشی و بحثبرانگیز افراد دارای معلولیت (Persons with disability) در این افسانهها مورد بررسی جدی قرار نگرفته بود تا اینکه کتاب جدید نویسندهٔ کانادایی آماندا لدوک، گام مهمی در این زمینه برداشت: اثر او با عنوان «ازریختافتاده: پژوهشی در باب افسانهها، معلولیت و فضاگشایی» (Disfigured: On Fairy Tales, Disability, and Making Space) نهفقط به یک پژوهش مهم ادبی پرداخته، بلکه آن را با نگاشتن از تجربهٔ زیستهٔ خود پیوند زده است. آماندا لدوک (Amanda Leduc) نویسندهٔ کانادایی با ذکر مثالهایی از افسانههای معروف، از «برادران گریم» گرفته تا «والت دیزنی»، به تصویر کشیدهشدن افراد دارای معلولیت در این داستانهای کلاسیک را بررسی کرده، و به آسیبهایی که این آثار به تصور عمومی جامعه دربارهٔ این افراد وارد کرده است، پرداخته است. اثر او با عنوان «ازریختافتاده: پژوهشی در باب افسانهها، معلولیت و فضاگشایی» (Disfigured: On Fairy Tales, Disability, and Making Space) نهفقط به یک پژوهش مهم ادبی پرداخته، بلکه آن را با نگاشتن از تجربهٔ زیستهٔ خود پیوند زده است. این حرکت مهم یک باور و آرزو دارد: با از بین بردن کلیشههای مضر و ناسازگاریهای گذشته، «معلولیت» میتواند به جای «محدودیت» به آیندهای روشنتر اشاره داشته باشد، جایی که «تنوع» (Diversity) جهان بهتری میسازد. یکی از مواردی که تولیدات جدیدتر و آگاه از این نقدها میتوانند نشان دهند اصلاح این تصویر و پذیرش این افراد بدون جداسازی یا ترحم است. در بخش ادبیات این شماره، علاوهبر نظرهای منتقدان و نمونهٔ قلم او، گزیدهنظراتش در ارتباط با نویسندگان معلول را میخوانیم و با دو مجموعهٔ مهم هم آشنا میشویم: کتابِ باز (Open Book) و «پروژهٔ آشکارسازی و آگاهسازی دربارهٔ افراد دارای معلولیت» (Disability Visibility Project یا بهاختصار: دیویپی). او در مورد اهمیت از این تجربه سخت گفته که چگونه بخت این را یافته که یک پژوهش علمی را با یک زیست شخصی پیوند بزند: برای او غواصی در عمق آبهای پژوهش به خلاقیت منجر میشود و از این نگاه، چگونگی سیر کتابش در مطابقت با این سفر شخصی (بهویژه از جایگاه یک زن) بسیار خواندنی است. امیدواریم شما نیز آن را بپسندید. |
نویسنده: عباس محرابیان
دریچهٔ اول:
در دنیای آماندا لدوک و کتاب تازهاش چه میگذرد؟
معرفی نویسنده:
او خود را اینگونه معرفی میکند: «من یک نویسندهٔ کانادایی دارای معلولیت مغزیحرکتی از نوع «سیپی» (Cerebral palsy) هستم که هماکنون در همیلتون، انتاریو، کانادا زندگی میکنم. من همیشه به چیزهای عجیبوغریب و شگفتانگیز علاقهمند بودهام. اولین اثر من، که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد، یک رمان فانتزی در مورد مردی بود که یک روز با بال از خواب بیدار میشود. من از خوانندگان پروپاقرص «قصههای پریان» (Fairy Tails) بودم و در سالهای اخیر، من خصوصاً مجذوب ارتباطات بین تجربه افراد دارای معلولیت و تجربهٔ «ترکیب» شدهام که اغلب در داستانهای افسانهای و خارقالعاده با آن روبهرو میشویم. جدیدترین کتاب من، پژوهشی است که به همین امر میپردازد.»
کتاب «ازریختافتاده: پژوهشی در باب افسانهها، معلولیت و فضاگشایی» که به فارسی ترجمه نشده و عنوان انگلیسی آن Disfigured: On Fairy Tales, Disability, and Making Space است، اثر جدید آماندا لدوک است که به نقش معلولیت در افسانههای پریان میپردازد. |
آماندا لدوک نویسندهٔ رمان «معجزههای مردان عادی» نیز است که در سال ۲۰۱۳ توسط ECW Press منتشر شده است و همچنین رمان جدید او، «همسرِ اسبآدم» THE CENTAUR’S WIFE، در بهار ۲۰۲۱ با Random House Canada منتشر میشود. بهعلاوه مقالهها و داستانهای کوتاه و نیمهبلند او در مجلات کانادا، ایالاتمتحده، انگلستان و استرالیا نشر یافته است، ازجمله در: LitHub، The Rumpus، Little Fiction Big Truths، The National Post، Open Book Ontario.
او همچنین بارها در لیست اولیه یا نهایی نامزدان جایزههای ادبی چون: CBC Nonfiction Award (در سالهای ۲۰۱۹ و ۲۰۱۴) و CBC Fiction Prize (۲۰۱۴)، the Story Quarterly Fiction Prize Award (۲۰۱۵)، جایزه یادبود توماس مورتون در رشتهٔ داستان (۲۰۱۵) قرار داشته است.
و درنهایت اینکه، او در بریتیش کلمبیا متولد شده و در انتاریو، انگلیس و اسکاتلند زندگی کرده است و در حال حاضر، خانه خود را در همیلتون، انتاریو با سگ بسیار دوستداشتنیاش زندگی میکند و بهعنوان هماهنگکنندهٔ ارتباطات و توسعه با جشنوارهٔ «تنوع ادبی» در شهر برامپتون انتاریو (Festival Of Literary Diversity In Brampton)، همکاری دارد.
نمونهای از اظهارنظرها دربارهٔ این کتاب:
معرفی ارائهشده از سوی ناشر کتاب: قصههای افسانهای چگونه جهان را میبینند؟ چرا گاه در این قصهها با حیوان همذاتپنداری بیشتر و بهتری داریم تا با افراد معلول؟ آماندا لدوک به طیف وسیعی از داستانهای افسانهای (از برادران گریم تا دیزنی) نگاه میکند تا نشان دهد آنها چگونه بر انتظارات و رفتار ما تأثیر میگذارند. این تلاش، تکاپو برای حقوق افراد دارای معلولیت را به انواع جدیدی از داستانها پیوند میدهد که احترام به تفاوت و تنوع (Diversity) در آنها گرامی و محترم است.
این کتاب، توانایی کاربردی افسانهها را به ما یادآور میشود و همزمان آن را به چالش میکشد و روشهای جدیدی برای آگاهی و گرامیداشت همهٔ بدنها ارائه میدهد. در افسانهها، پایان خوش یک امر عادی است؛ البته به شرطی که زیبا باشید و روی دو پا راه بروید! از این گذشته، هرگز یک معلول، موقعیت همراهی با یک شازدهپسر یا شاهزادهخانم را بهدست نمیآورَد! ازآنجاکه این قصهها و افسانهها بنیاد فرهنگ ما هستند، چگونه یک دختر معلول میتواند پس از خواندن و جذب این داستانها، فکر کند که آیندهٔ خوب و نرمالی در انتظار اوست؟
از این نگاه، کتاب «ازریختافتاده» با بررسی روشهایی که افسانهها، انتظارات ما را از معلولیت شکل دادهاند، میکوشد بهشکلی غیرمستقیم راهی را بهسوی جهانی جدید نشان میدهد که در آن معلولیت دیگر «مجازات» یا «مانع» نیست بلکه یک شیوهٔ عملکرد و حضور است: راهی برای مرکزیتیافتن یک قهرمان اصلی دارای معلولیت، و کمک به او در تقویت سیمای و جایگاه خود؛ ابتدا در جهان داستان و سپس در دنیای واقعی!
از طریق این کتاب، لدوک به ارتباطات میان کهنالگوهای افسانهای میپردازد و سعی میکند آنها را از زاویهای جدید و قرن بیستویکمی درک و بازنمایی کند. از بررسی معلولیت در داستانهای برادران گریم و هانس کریستین آندرسن گرفته تا تفسیرهای مدرن از والت دیزنی. لدوک مبارزه برای عدالت معلولیت را به رشد و تغییر الگوها در هر دو عرصهٔ داستانهای مدرن و قصههای جادویی مرتبط میکند و برای افزایش آگاهی و پذیرش ما را به بحث و چالش دعوت میکند. فرآیندی که به تکتک به ما کمک میکند تا جادوی ذاتی بدنهای مختلف را ببینیم، گرامی بداریم و جشن بگیریم!
مجلهٔ «کتابخانه» (قسمت بررسی آثار ستارهدار و موفق): لدوک در این مطالعهٔ خود که هم پرتحرک و پویایی و تحریککنندهٔ ذهن خواننده، ما را به بررسی داستانهای عامیانهٔ محبوب از زاویه دیگری دعوت میکند و بهطور متقاعدکنندهای قدرت داستانها را تحت تأثیر قرار دادن واقعیت نشان میدهد.
مجموعهٔ Quill & Quire: لدوک میگوید نحوهٔ رفتار جامعه با افراد دارای معلولیت در قصههایی نهفته است که از بچگی با ذهن ما عجین میشوند: این الگوها بهجای آنکه جهان را جایی «دسترسیپذیر» (Accessible) برای همه بخواهند، اغلب از افراد دارای معلولیت میخواهند تا خود را با محیطهای غیرقابلدسترس وفق دهند!
آدام پاتل، نویسنده: لدوک افسانههایی که ما با عشق به آنها بزرگ شدهایم را کالبدشکافی میکند و تا مغز استخوان آنها را عیان میکند تا با مهارت نشان دهد که چگونه آنها بر رویکرد ما درباره افراد دارای معلولیت تأثیر میگذارند. او داستانهایی را که ما در اختیار داریم با داستانهایی که آرزو میکنیم داشته باشیم (داستانهای مناسب) مقابله و مقایسه میکند. خرد نقاد او تا عمق قلب و روح خواننده رسوخ میکند و تأثیری ماندگار و قابلتوجهی بر جای میگذارد که نشانمان میدهد چگونه قرنها و قرنها ما از طریق افسانهها شکل گرفتهایم. او سپس ما را به بهترین قسمت کتابش میبرد: نشان میدهد که چگونه میتوانیم افسانههای جدیدی را تعریف کنیم و داستانهای جدیدی را بر سازیم.
جک زایپس، نویسندهٔ مرجع مهم «میراث گریم»: یک مطالعهٔ منحصربهفرد و خیرهکننده؛ یک رویکرد انقلابی برای درک اینکه چرا ما به سمت افسانهها کشیده شدهایم و چگونه آنها زندگی ما را شکل میدهند.
سو کارتر، روزنامهٔ تورنتو استارز: این کتاب ما را توانمند کرده تا از منظری تاریخی ما نسبت «تصویر بدن» را با پایان با «معلولیت دریابیم» و بفهمیم چگونه افسانههای خوشعاقبت کودکانه، با نگاهی ناخودآگاه و ناخوشایند نسبتبه افراد دارای معلولیت در ارتباط قرار گرفتهاند.
روایت اولشخص: نقلقولهایی از نویسنده دربارهٔ کتاب
۱. سرآغاز کار: ایدهٔ کتاب نتیجهٔ یک پیادهروی بود که در تابستان ۲۰۱۸ انجام دادم. من در حال پیشروی در بافت جنگلی سر راهم بودم، چوبدستی در دست داشتم و ناگهان در مورد اینکه چگونه جنگل را اغلب با داستانهایی جادویی مرتبط میکنیم، به فکر فرورفتم. در این فکر بودم که بافت جنگلی همانقدر که «راز آمیز» است، «دسترسناپذیر» هم هست. بدین معنا جنگلها هرگز مکانی نیستند که انتظار داشته باشید افراد دارای معلولیت را در حال عبور از آنجا ببینید و بااینحال، بهطرز شگفتآوری داستانهای افسانهای جادویی مملو از افراد دارای معلولیت هستند.
از درک این تناقض چنان متأثر شده بودم که تصمیم گرفتم مقالهای دراینباره بنویسم. مطمئن بودم که قبلاً کسی در مورد آن نوشته است، بنابراین برنامه من فقط نوشتن یک مقاله بود، اما وقتی به خانه برگشتم و شروع به تحقیق بیشتر در مورد افراد دارای معلولیت در افسانهها کردم، متوجه شدم که آنجا که فکر میکردم وجود ندارد. پس به کنکاش ادامه دادم، و ایدهها رشد یافتند و سرانجام، من مواد کافی برای یک کتاب را در داشتم!
۲. از نقد ادبی و فرهنگی تا نوشتن از زیست شخصی: در ابتدا تصور میکردم که این کتاب بیشتر در قلمرو نقد فرهنگی است و کمتر خاطرهای است. در یکی از جلسات اولیهام با ناشرم، رئوس مطالبی را تحویل دادم و در آن مقطع واقعاً از این موضوع عصبی بودم و در میانهٔ کار کمی گیر کرده بودم. اما او به من گفت که راحت باشم و خودم را هم در کتاب در نظر بگیرم و آنوقت کار پیش خواهد رفت و بارها تغییر میکند. حق با او بود و نوشتن این کتاب به من یاد داده است که در مورد شیوههای شکلگیری داستان، آرامش و صبوری بیشتری داشته باشم؛ بهویژه وقتی که این داستانها با جزئیات دنیای واقعی و زندگی واقعی سروکار دارند. این یک درس عالی بوده است و امیدوارم بتوانم از آن در پروژههای داستانی خود استفاده کنم.
۳. از تنوع منابع تا آمیزش ژانرها: منابع کار من بسیار متنوع بود؛ مجموعهای از مصاحبههای دستاول، یادداشتهای پزشکی، تحقیقات کتاب و صدها ساعت تحقیق آنلاین. یکی از وقایع موردعلاقه من در حین کار، آن بود که نکات پیشبینینشدهٔ زیادی درباره کتاب کشف کردم که باورنکردنی و جالب بود. ممکن است عجیب به نظر برسد، اما به کمک این تنوع، من در طول نوشتن کتاب واقعاً هیچ اضطرابی را تجربه نکردم. چون یاد گرفتم که در مسیر نوشتن ممکن است همهچیز تغییر کند. بهعلاوه فکر میکنم بخشی از خاصبودن این کتاب مربوط به این واقعیت است که بسیاری از سفرهای شخصی کتاب مربوط به حرکت به سمت نوعی قدرت عاطفی و شناخت قدرت در زندگی من بهعنوان یک زن دارای معلولیت است. اکنونکه به آن مکان رسیدهام، میخواهم در مورد سفر به همان اندازه که میتوانم صریح و صادق باشم تا افراد دیگری که سفری مشابه را انجام میدهند بدانند که تنها نیستند و امیدوارم قدرت و آرامش پیدا کنند.
۴. نگاه کاربردی به ادبیات: من فکر میکنم که ما همیشه به ادبیات بهعنوان راهی برای برقراری ارتباط با دیگران نگاه میکردهایم، و نکته خاصی در خواندن متون غیرداستانی خلاقانه وجود دارد زیرا این امر نهتنها با یک شخصیت بلکه یک فرد واقعی در جهان را دعوت میکند. داستانهای غیرداستانی خلاقانهای که بهخوبی نوشته شده است، باعث ایجاد ارتباط بین خواننده و نویسنده میشود که آسیبپذیری را آشکار میکند: هم آسیبپذیری نویسنده و هم آسیبپذیری خواننده، که با گوش دادن به آنها به خود فرصت رشد و تغییر میدهد.
دریچهٔ دوم:
«زندگی کوتاهتر از آن است که بیهوده خجالت بکشیم»
گزیدهای از یک مقاله به قلم آماندا لدوک
[یک:] از سال 2008 تا 2010 مدتی در شهر ادینبرا در اسکاتلند زندگی کردم. یکی از مشاغلی که من در آن زمان مشغولش بودم کار برای سازمانی بودم که خدمات پشتیبانی را به افراد معلول ارائه میداد. من تا آن زمان در زندگی خود شروع به اظهارنظر در مورد معلولیت خودم یعنی سیپی کردم، گرچه هنوز در مورد آن چیز زیادی ننوشته بودم. روزی مدیرم به من گفت که مشتاق است مقالههای من را دراینباره بخواند.
او گفت: «شما بهعنوان نویسنده معلول شناخته خواهید شد. و بینش شما بسیار ارزشمند خواهد بود.»
بلافاصله گفتم: «من یک نویسنده با معلولیت خواهم بود؟»
او فقط سرش را تکان داد و لبخند زد. «دقیقاً!»
من با او مخالف بودم و سالها طول کشید تا بفهمم چرا اشتباه کردم.
[دو:] سالها بعد، اکنون برای یک جشنوارهٔ ادبی در کانادا کار میکنم. در این کار و همینطور کار خودم بهعنوان نویسنده معلول، بارها با نویسندگان دیگری روبهرو شدهام که راحتاند درمورد معلولیت خود بهطور خصوصی صحبت کنند اما از اینکه خود را در فضای عمومی معلول بنامند خودداری میکنند؛ تقریباً به همان روشی که من در آن گفتوگو رفتار کردم: من در تمام آن سالها در جشنوارهها، و سازمانهای هنری، نقش نمایندگی جامعه معلولان را داشتم که تقریباً بیست درصد از جمعیت را شامل میشوند؛ اما نمایندگی کردن این گروه ممکن است دشوار باشد، وقتی مردم حتی افشایش نمیکنند!
به بیان روشنتر: من نمیخواهم افراد در صورت ناراحتی از انجام این کار، اجباراً معلولیت خود را فاش کنند. من همچنین میخواهم تصدیق کنم که افشای عمومی معلولیت برای بسیاری از افراد، اغلب، کنشی ناامن است و آنها از انواع تبعیض (شغلی تا اجتماعی)، پس از این افشا در هراسند.
به دیگر سو، میخواهم بپرسم: چه نوع جهانی این ناراحتی را ممکن میکند؟ و چه چیزی در مورد این جهان است که میتوانیم به دنبال تغییر آن باشیم؟
[سه:] بخشی از دلیل تردید طولانیمدتم در اینکه خودم را معلول بنامم، به دلیل مقولهٔ «امتیاز» بود. من یک زن سفیدپوست هستم که مبتلا به «سیپی» خفیف هستم؛ درد مزمن دارم و همهٔ اینها با خستگی بدتر میشود؛ اما من همچنین میتوانم در بسیاری مواقع مثل یک فرد معمولی باشم. من بهرغم معلولیت، تواناییهای غیرمعلولانهٔ زیادی دارم و مدتها نگران این بودم که با معمولنامیدن خودم امکانات را از شخص دیگری میگیرم که شاید لیاقت بیشتری داشته باشد.
در پرهیز از اینکه خودم را معلول بنامم، این ایده را ادامه میدادم، هرچند ناخودآگاه. و حتی علیرغم نیت خوبم، که فقط چند نفر «مستحق» هویت معلول هستند و بنابراین فقط تعداد کمی از افراد مستحق پوششهای ضروری هستند، همزمان، این ایده را تقویت میکند که مسائل مربوط به معلولیت بر جامعه غیر معلول تأثیر نمیگذارد؛ زیرا فقط برخی از افراد را تحت تأثیر قرار میدهد.
اما آن مکالمه سالها پیش با مدیر من نیز شکلی دیگری به خود گرفت؛ زیرا در آن زمان نگران بودم که اگر ناتوانی خود را در اولویت قرار دهم، بهنوعی توانم کمتر شود؛ چون ناتوانی خود را کمتر میدیدم وقتی پنهانش میکردم. در آن مقطع من نوشتن در مورد معلولیت را جالبتوجه مییافتم اما نه بهاندازهٔ نوشتن در مورد چیزهای دیگر. زیرا من معلولیت را بهعنوان یک علاقه خاص، یا یک قفسهٔ کتاب در کتابفروشی میدیدم در مقابل چیزی درواقع یک امر فراگیر جهانی است. این همان چیزی است که آن را «تواناییگرایی درونی» مینامیم؛ راههایی که در آن دیدگاههای تواناییگرایانه از بدن معلول کمتر از اینکه فرد معلول از جامعه درک کند، خود را میبافد و در خود میپیچد.
چند سال دیگر طول کشید تا رشد کافی را به دست آوردم تا به درک معلولیت و نیازهای خودم برسم و همچنین راهنماییهای ملایم همسالان معلول و دیگر نویسندگان معلول را بخوانم. صادقانه بگویم، بخش قابلتوجهی از سفر من به سمت حمایت از معلولیت به تصحیح نگاه خودم به شرایطم بستگی داشت.
پسازآن، چند سال دیگر طول کشید تا فهمیدم که در مورد معلولیت هیچ سلسله مراتبی وجود ندارد؛ که همه ما ازآنچه برای رشد در جهان نیاز داریم برخوردار هستیم.
بهعنوان یک زن معلول جسمی که دارای تمایزات و تحرک غیر معلول است، فضایی که من اشغال میکنم با یک فرد معلول که ممکن است از ویلچر استفاده کند یا دارای معلولیتهای نامرئی است، متفاوت است. بر این اساس، اماکن اقامتی و کمک موردنیاز من با امکاناتی که دیگران ممکن است نیاز داشته باشند متفاوت خواهد بود؛ اما همه نیازهای ما در یک جامعه متعادل بدون توجه به این تفاوتها برآورده میشود. درگیری با بدن معلول خودم و پیمایش در چالشهای معلولیت شخصی، نیازهای دیگران را از بین نمیبرد یا آنها را تحتالشعاع قرار نمیدهد؛ ما باید فضای لازم را برای همه آنها فراهم کنیم.
[چهار:] پس این «خود را معلول نامیدن» در «فضای عمومی» به چه معناست؟ این بدان معناست که مثلاً من «سیپی» را در قسمت معرفی («بیو») در حساب توییتر خود قرار دادهام. وقتی به جشنوارهها میروم و در رویدادها بهصورت حضوری و آنلاین صحبت میکنم، خودم را «نویسندهای معلول» مینامم. من این کار را انجام میدهم. چرا؟ باوجودآنکه میدانم که حتی در مورد گفتن و نوشتن از چیزهایی غیر از معلولیت کاملاً قادر به صحبت و قلمفرسایی در مورد چیزهای دیگر هستم. مثلاً از من در مورد ساختار و جهان سازی سؤال کنید و اینکه چه کسی ممکن است هنگام نوشتن یک رمان مثل «همسر اسبآدم» تحقیقی عجیب انجام دهد. اما؛ واقعیت این است که معلولیت من روی همهچیزهایی که مینویسم تأثیر گذاشته است. من همان هستم که هستم به دلیل معلولیتم و اینکه چگونه زندگی من را شکل داده است و میخواهم دنیا هم این را بداند.
وقتی خودم را معلول مینامم، و وقتی کسانی که آماده ادعای این اسم برای خود هستند را تشویق میکنم؛ دقیقاً به همان روشی که نویسندگان معلول دیگر یکبار من را تشویق کردند؛ من دارم به دنبال آن دنیا میشوم. آنجایی که همه ما میفهمیم هیچیک اندازه متناسب وجود ندارد؛ بدنها در اشکال و اندازههای مختلف با سطوح مختلف توانایی وجود دارند و این وظیفه ما است که به هر روشی که بتوانیم همه این اجسام را ملاقات کنیم. وقتی میگویم من نویسنده معلول هستم، میگویم که فکر نمیکنم معلول کلمه بدی باشد؛ اینکه میتوانم در مورد ناتوانی در نوشتن و همچنین صد چیز دیگر صحبت کنم. من میگویم که معلولیت از من نویسنده بهتری ساخته است، زیرا مرا در راههایی که جهان با آنها متفاوت است زنده نگه میدارد و راههایی را که میتوانم از کلماتم برای جنگیدن برای جهانی که بهتر ازآنچه ما داریم و من هم نویسندگانم را تشویق میکنم که ممکن است هنوز در آن زمان نباشند که ادعای مشابه را برای آنها نیز ممکن است در نظر بگیرند.
وقتی خودم را معلول مینامم، میگویم که جامعه معلولیت گسترده و روشن و زیبا است و از همه استقبال میکند و ما با هر شخصی که به ما بپیوندد، قویتر میشویم. من خودم را معلول مینامم تا دیگران با معلولیت در طیف گستردهای روزی با انجام همان کار احساس راحتی کنند.
زیرا زندگی برای شرمساری از شرم دیگران بسیار کوتاه است!
دریچهٔ سوم:
معرفی دو وبگاهِ مرتبط با نویسندگانِ دارای معلولیت
مجموعهٔ «کتابِ باز» (Open Book)
«کتابِ باز» (Open Book) با تمرکز ویژهبر کتابها و رویدادهای برآمده از ناشران مستقل و متعلق به کانادا در انتاریو، تولیدات ادبی پیوسته و مهم انتاریو را گرامی میدارد و در معرفی آنها میکوشد. این مجموعه خود را متعهد میداند تا ازطریق بهنمایشدرآوردن طیف (تنوع) و کیفیت برجستهٔ نوشتاری معاصر کانادایی، خوانندگان درون کانادا و سراسر جهان را به ارتباط با فرهنگ پرجنبوجوش کتاب در انتاریو دعوت کند.
پروژهٔ «دیویپی»
«پروژهٔ آشکارسازی و آگاهسازی دربارهٔ افراد دارای معلولیت» (Disability Visibility Project)، یک جامعه آنلاین است که به ایجاد، اشتراکگذاری و تقویت رسانهها، محتواها و آموزشهای مرتبط با افراد دارای معلولیت اختصاص یافته است. مبنای اعتقادی این مجموعه باور جدی به این امر است که: روایتهای افراد دارای معلولیت اهمیت دارند و متعلق به ما هستند. پس دیویپی این افراد را تشویق میکند تا تاریخ شفاهی زندگی خویش را ثبت کنند و در این راه از طرق زیر فعالیت میکند:
– محتواهای پراکندهٔ را جمعآوری میکند و بهصورت توییت، پادکست، داستان رادیویی، کلیپهای صوتی، تصاویر، پستهای وبلاگ و امثال آنها در بازنشر این روایات میکوشد؛
– مقالهها، گزارشها و پستهای اصلی وبلاگ درباره تواناییها، موانع، فرهنگ، رسانه و سیاست را از دیدگاه افراد دارای معلولیت منتشر میکند؛
– فضاهای آنلاین را برای اشتراک و اتصال افراد فراهم میکند؛
– میزبان و سازماندهنده چتهای مجازی در مورد مشکلات افراد دارای معلولیت است؛
– رویدادها را سازماندهی و تسهیل میکند؛
– با استفاده از رسانههای اجتماعی کار سایر افراد دارای معلولیت یا سازمانهای مرتبط را در جامعه پشتیبانی و تقویت میکند.
بنیانگذار این پروژه، آلیس وونگ (Alice Wong) نام دارد که یک فعال اجتماعی است. او، خود دارای معلولیت و درعینحال متخصص تولید محتوا و سازنده رسانه و مشاورهٔ رسانهای است. وی که «دیویپی» را در سال ۲۰۱۴ بنیان نهاده است، مدیر پروژهٔ کتابی دربارهٔ آگاهسازی درمورد «معلولیت در قرن بیستم» است. این پروژه در قالب کتابی با نام Disability Visibility: First-Person Stories from the Twenty-First Century به گلچینی از مقالهها و نوشتارهای افراد دارای معلولیت اختصاص دارد و هماکنون توسط Vintage Books (۲۰۲۰) منتشر شده در دسترس است.
پادکست ماه دسامبر چکاوک هفته نیز به موضوع معلولیت و برخورد جامعه با آن پرداخته است.
ارسال نظرات