ره‌‌نورد پیچ‌وخم‌‌های داستان و فرهنگ و زبان، آرام گرفت

ره‌‌نورد پیچ‌وخم‌‌های داستان و فرهنگ و زبان، آرام گرفت

زریاب علاوه‌بر داستان، عاشقِ فارسی هم بود. این عشق را می‌شد از نحوهٔ بهره بردنش از کلمات به هنگام سخن گفتن هم تشخیص داد. در فیلم سخنرانی او در شب زریاب که مجلهٔ بخارا حدود چهار سال پیش برگزار کرده بود احاطه‌اش بر واژگان را می‌شود دید.

 

شیراز است؛ سرمای آبان هنوز آن‌قدرها تندوتیز نیست که نشود بیرون نشست و از هوا و نارنج‌های جادویی شیراز لذت برد.

جمعه بود. تلفنم زنگ خورد و نام «استاد ابوتراب خسروی» بر صفحهٔ گوشی نقش بست. کاتبِ شهرم به منِ کمترین لطف بسیار دارد؛ اما کمتر پیش می‌آید زنگی بزند.

بی‌درنگ گوشی را برمی‌دارم. صدای گرمش از آن‌سوی خط می‌گوید: دکتر فرشید عزیز سلام! رسیدن به خیر! گپ می‌زنیم و می‌رسیم به آنجا که می‌پرسد: «فردا غروب وقت داری به پیرسوک بیایی؟» و بی‌درنگ توضیح می‌دهد که می‌خواهد یک استعداد جوان و آینده‌دار داستان به نام «نیّره‌خاتون» را با من آشنا کند و هم دو مهمان عزیز از افغانستان دارد: منوچهر فرادیس که جوان و فعال فرهنگی کشور عزیز هم‌زبان است در معیت استاد ره‌نورد زریاب.

در پوست نمی‌گنجم. آن‌قدر خوش‌اقبال باشم که در مدت کوتاه سفری اتفاقی به شیراز، در یک روز هم به «پیرسوک» دوست‌داشتنی بروم؛ هم با بوتراب کاتب دیداری تازه کنم؛ هم دو جوان نازنین را بشناسم و هم استاد «رهنورد زریاب» را ببینم؟ باورم نمی‌شود!

بی‌درنگ از ذهنم می‌گذرد که این جملهٔ او در شب‌های بخار (مربوط به سال قبلش، زمستان ۱۳۹۵) در گوشم بود که توضیح می‌داد چگونه از چهارم دبستان به فارسی خواندن آغاز کرده و با مفتون شدن به سبک مطیع‌الدوله محمد حجازی شروع به نویسندگی کرد تا بدان جمله‌اش که: «در سال ششم دبستان با همان شیوهٔ حجازی به نوشتن پارچه‌هایی آغاز کردم.»

شنبه ۲۰ آبان ۹۶ (۱۱ نوامبر ۲۰۱۷) در غروب دلپذیر شیراز، زیر آسمان بهشتی‌اش که با نارنج‌های پیرسوک معطرتر هم شده بود، گرد آمدیم و من سراپا گوش شدم و گپ‌ها نه که می‌شنیدم؛ بلکه می‌بلعیدم. یادم هست هر سه گرامی (منوچهر فرادیس، ابوتراب عزیز و استاد زریاب بسیار خوشنود شدند که در این‌سوی اقیانوس «هفته»ای هست که در کنار فارسی‌زبانان ایرانی، صفحات و سهمی جدی برای هم‌زبانان اهل افغانستان به گویش دلکش خودشان دارد.

آن دیدار پاییزی دلپذیر سبب گفت‌وگویی مفصل و دوقسمتی در هفته با نیّرهٔ دوستی در تابستان پس از آن شد؛ اما دو صد دریغ که هیچ‌گاه سعادت هم‌سخنی مجدد با استاد زریاب دست نداد و امروز با خبر کوچ او دلم بسیار شکسته است.

حال که این ره‌نورد پیچ‌وخم‌های داستان و فرهنگ و زبان، امروز (جمعه، بیست‌ویکم آذرماه ۱۳۹۹) در هفتادوشش‌سالگی آرام گرفته، وقت آن است که علاوه‌بر دریغ و تسلیت، به ترویج زریافته‌های او (نوشتارهای گران‌قدرش) نیز بپردازیم. آثاری چون: «گلنار و آینه»، «درویش پنجم»، «زیبای زیرخاک‌خفته»، «آوازی از میان قرن‌ها» و مجموعهٔ شش‌جلدی داستان‌های کوتاه زیر نام «داستان‌ها».

ضمن تسلیت صمیمانه به یک‌یک دوستداران زبان فارسی و خادمان راستین آن مانند استاد زریاب، برای شناخت بیشتر ایشان، نوشته را با سه پیوستار، تکمیل می‌کنم:

نخست، از نسل بزرگ‌ترهایمان: پیام تسلیت پروفسور محمدجعفر یاحقی (استاد ممتاز دانشگاه مشهد) در حساب اینستاگرامشان: «این روز پاییزی را با شنیدن خبری بد آغاز کردم. خبری بدتر از مرگ ناهنگام بزرگی نیست. آن بزرگ استاد رهنورد زریاب بود که هم راه‌نورد بود وهم زریاب. نویسندهٔ توانا، و خوش‌قلم و نکته‌دانی که آدمیت و انصاف را به کمال داشت.

از او به گمانم دو بار در قطب علمی فردوسی و شاهنامه دانشگاه فردوسی پذیرایی کردیم. با بغلی از کتاب‌ها و داستان‌هایش آمده بود که دم در یکی‌یکی امضا و مثل نقل‌ونبات بخش کرد. در داستان‌هایش فکر و قلم به توافق رسیده بود و در چهره و مصاحبتش دوستی و ادب موج می‌زد.

فقدان این نویسندهٔ بی‌همتا و صاحب درک و درد را به ملت شریف و دردمند افغانستان و همهٔ فارسی‌زبانان عالم سوگباد می‌گویم و برای روان جاودانه‌اش آرامش مینوی آرزو دارم.»

دوم، دریغ‌نامهٔ نویسندهٔ هم‌نسلم، احمد ابوالفتحی، در باب اهمیت زریاب از کانال تلگرامش:

«ما و مرگِ زریاب

ره‌نورد زریاب یکی از شاخص‌ترین نویسندگان گسترهٔ زبان فارسی بود. نویسندگان به‌تداوم نویسنده می‌شوند و زریاب تداومی مثال‌زدنی داشت. چنان تداومی که امروز خواندم در بسترِ مرگ تنها حسرتش ناتمام ماندنِ رمانش بانوی بدخشانی بوده. تعداد آثاری که از او منتشر شده نشان می‌دهد که نویسندهٔ بسیار پرکاری بود و پرکار بودن برای نویسنده‌ای که زندان و تبعید را تجربه کرده باشد نمودِ عشق به داستان است.

زریاب علاوه‌بر داستان، عاشقِ فارسی هم بود. این عشق را می‌شد از نحوهٔ بهره بردنش از کلمات به هنگام سخن گفتن هم تشخیص داد. در فیلم سخنرانی او در شب زریاب که مجلهٔ بخارا حدود چهار سال پیش برگزار کرده بود احاطه‌اش بر واژگان را می‌شود دید.

در همان سخنرانی زریاب از پیوندِ استوارش با فضای فرهنگیِ ایران می‌گوید. از دوستی‌اش با سیاوش کسرایی و به‌آذین که روزگاری در کابل به‌نوعی میزبانشان محسوب می‌شد. از پیگیری دقیق آثار ادبی منتشر شده در ایران و… اهالیِ امروزینِ فرهنگِ ایران تا چه میزان از آنچه در دیگر ساخت‌های سرزمینیِ گسترهٔ زبان فارسی می‌گذرد آگاه هستند؟ تکان شدیدی که مرگ زریاب در فضای ادبی ایران پدید آورد نمود این توجه است! دریغ از دریغ‌گویی. این کم‌توجهی بسیار زننده است. بسیار آسیب‌زننده است. نمودی از رخوت و کوته‌بینی است. بهتر است از حواشیِ ابلهانه‌ای نظیر نان به هم قرض دادن در رأی‌گیری بهترین‌های قرن و دهه فاصله بگیریم و کمی از نوک دماغمان آن‌ورتر را هم ببینیم. البته اگر نبینیم هم اتفاقی نمی‌افتد. برای جهان اتفاقی نمی‌افتد، برای ما چرا.»

و سوم، پیوند سخنرانی استاد زریاب در شب بزرگداشت‌شان (به همت بنیاد موقوفات افشار و مجلهٔ بخارا) که هم شیرین است و هم آموزنده و صمیمانه:

برای دریافت این پیوند اینجا کلیک کنید.

من دکتری‌ خود را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز در ادبیات معاصر و نقد ادبی دریافت کرده، و سپس در مقطع پسادکتری بر کاربردی‌کردن ادبیات ازطریق نگاه بین‌رشته‌ای متمرکز بوده‌ام. سپس از تابستان سال ۲۰۱۶ به مدت چهار سال تحصیلی محقق مهمان در دانشگاه مک‌گیل بودم و اینک به همراه همسر، خانواده و همکارانم در مجموعۀ علمی‌آموزشی «سَماک» در زمینۀ کاربردی‌کردن ادبیات فارسی و به‌ویژه تعاملات بین فرهنگی (معرفی ادبیات ایران و کانادا به گویشوران هردو زبان) تلاش می‌کنیم و تولید پادکست و نیز تولید محتوا دربارۀ تاریخ و فرهنگ بومیان کانادا نیز از علائق ویژۀ ماست.
مشاهده همه پست ها

ارسال نظرات