گروه ادبیات هفته؛ ویرایش: عباس محرابیان
هجدهم دسامبر را سازمان ملل روز گرامیداشت مهاجران International migrants day نامیده است و به همین بهانه با هفت تن از فعالان فرهنگی-ادبی که سابقهٔ همکاری با هفته و بهویژه صفحات ادبی را داشتهاند تماس گرفتیم و چهار سؤال از ایشان پرسیدیم. آنچه در ادامه میخوانید، پاسخ آن عزیزان است که برایمان از احساس و تجربهشان نوشتند.
علاوهبر حفظ تنوع عرصههای فعالیت این دوستان، به سراغ عزیزانی رفتیم که دو ویژگی داشته باشند: کمتر از ۱۵ سال از مهاجرت آنان گذشته باشد و در مدت مهاجرت نیز پیوسته تولیداتی عرضه کرده باشند.
سؤالات پرسیدهشده به قرار زیر بودند:
۱. اگر به عقب و به لحظهٔ تصمیمگیری برای مهاجرت برگردید، باز هم مهاجرت میکنید؟ ۲. در زمان مهاجرت از باور کلیشهای «مهاجرتْ بریدن از ریشه است و کار فرهنگی شما را خواهد خشکاند» ترسی نداشتید؟ ۳. آیا پس از مهاجرتْ کار و تولیدی انجام دادید که با خود بگویید «این کار در ایران شدنی نبود و بهخاطر انجامش راضیام که باوجود تمام سختیها مهاجرت کردم»؟ ۴. الآن بزرگترین فکر یا پروژهٔ در حال انجام شما چیست؟ |
یک. محمد ارژنگ (فیلمساز و مترجم)
۱. حالا که صحبت از به عقب برگشتن زمان است، ترجیح میدهم نه به لحظهٔ تصمیمم برای مهاجرت، که به ده سال عقبترش برگردم تا بتوانم ده سال زودتر مهاجرت کنم. علتش برای ایرانیان نیازی به توضیح ندارد چراکه شرایط زندگی در آن کشور آنقدر دشوار شده که مهاجرت گاهی تنها راه پیش رو به نظر میرسد. اما دلیل من این نیست، یا حداقلش، فقط این نیست. دلیل من تجربهای است که در این مدت کوتاه از «نوعی دیگر زیستن» به دست آوردهام. در این سالهای کوتاه مهاجرت، دریافتهام که زندگی کردن بهعنوان عضوی نامؤثر و غیرمهم از جامعه تا چه اندازه میتواند لذتبخش و آرامشآفرین باشد. تمام سالهای زندگی در سرزمین مادری، دغدغهٔ عظیم «مهم بودن» (که هیچوقت هم عایدم نشد) گویی مانع از فهم زندگی میشد. این که چه چیز در مهاجرت چنین نتیجهای برایم آورد، خود موضوع مفصلی است که هنوز گوشههایی از آن برای خودم هم نامکشوف است.
۲. به هیچوجه. بخشیاش البته از سادهانگاری بود. بخش دومش اما برمیگشت به سطح کار و انتظاری که از تولید فرهنگی خودم داشتم. حالا که آن سادهانگاری در حد زیادی رنگباخته هم هنوز نگران نیستم، چراکه امروزه فنآوری ارتباطات چنان فضای جهان را متحول کرده که دیگر آن شکل کار کردن در پیلههای فرهنگی چندان اعتباری ندارد.
۳. کارهای من در این چند سال کوتاه بیشتر متمرکز بر ترجمهٔ کتابهای سینماییای بودهاند که در ایران به چاپ رسیدهاند، بنابراین چنین ادعایی را نمیتوانم داشته باشم.
۴. به یک کار صحنهای فکر میکنم که ویژگیهای اجرایی قابلتوجهی دارد. چند ماه کار تحقیقاتی لازم داشت که تقریباً به اتمام رسید و ایدهاش داشت اندکاندک رخت اجرا به تن میکرد که همهگیری جهانی آن کرد که با بسیاری چیزهای دیگر کرد. نمیدانم کی این ققنوس از خاکستر دوباره بزاید، چراکه شرایط زندگی آنقدر تغییر کرده است که دورنما را از دست دادهایم. اما ناامید نیستم. میشود. آدمی به امید زنده است.
دو. بنفشه طاهریان (نویسنده، بازیگر، صداپیشه و پادکستساز)
۱. بله. باز هم مهاجرت میکنم.
۲. بهعنوان گوینده بسیار نگران بودم که ادامهٔ کار فرهنگی برایم ناممکن یا بسیار کمرنگ شود.
۳. بله. من پس از مهاجرت بازیگری را شروع کردم و از نقطهای به بعد هم شروع به نشر و اجرای نوشتههای خودم بدون نگرانی از مجوز داشتن یا نداشتن کردم، که به خاطر ممکن شدن این کار بسیار راضی و خرسندم و حالا به هر دو زبان فعالم.
۴. به ثمر رساندن و شناساندن بهتر و بیشتر پادکستم به نام «چای با بنفشه» که در آن به زبان ساده و روزمره داستانهای کهن ایرانی را تعریف میکنم بزرگترین پروژهٔ در حال انجام من است.
سه. بهروز مایلزاده (نویسنده و طنزپرداز)
(جالب بود برای خودم که روز تولدم روز جهانی مهاجرت است. این را نمیدانستم و شاید حالا این برایم قابلدرکتر باشد که چرا تمام عمرم تا الآن مثل یهودی سرگردان در حال مهاجرت بودهام؛ از جنگ و بمباران و تحصیل و کار و سربازی گرفته تا الآن که اینجام!)
۱. اگر این به عقب برگشتن به معنای پاک شدن حافظه و تجربهٔ اندوخته در این سالهاست و به این معنا که سنم هم به سنی که مهاجرت کردم برمیگردد، یعنی یازده سال جوانتر میشوم، بله، دوباره مهاجرت میکنم. اما اگر همین الآن مرا با تمام اندوخته و تجربهٔ کسب کرده در این سالها برگردانند به جایی که اول بودم، شاید دیگر میلی به مهاجرت نداشته باشم، یا شاید بیشتر فکر کنم و محافظهکارانهتر تصمیم بگیرم.
۲. نه، آن زمان من کار فرهنگی چندانی نمیکردم، خشکیدن ریشه هم دغدغهام نبود، پَسِ ذهنم همیشه این بود که آخرش مانند ماهیِ آزاد برای مُردن برمیگردم به همان رودی که در آن زاده شدم، حالا وقت دیدن اقیانوس است.
ازقضا کار فرهنگی من از زمان مهاجرت شروع شد، هرچند میدانم که بخش عظیمی از سرچشمهٔ الهامات من در سرزمین مبدأ بوده و هست، اما خب ازآنجاکه آن زمان بیش از اینکه خودم را یک نویسنده ببینم یک مهندس فرض میکردم، هیچ نگرانی از بابت خشکیدن سرچشمهٔ الهامات نداشتم، و برعکس، سودای وصل شدن به آخرین و جدیدترین تکنولوژیهای موجود در رشتهٔ خودم را داشتم.
۳. بله! تقریباً اکثر کارهای مهم زندگیام را در همین دوران مهاجرت انجام دادهام: ادامهٔ تحصیل در مقطع فوقلیسانس، چاپ اولین کتاب شعر، همکاری با نشریات فارسیزبان و آموختن دو زبان فرانسوی و انگلیسی و شناخت بهتر از خودم و تواناییهایم و شناخت و دیدن چیزهایی که، اگر نبود این مهاجرت، در ایران امکان انجام دادن و دیدنش نبود. من از بابت انجام و جسارت کارهایی که کردهام، از مهاجرتم راضیام.
۴. چیزی که الآن فکر مرا به خود مشغول کرده و در حال انجامش هستم انتشار اولین مجموعهداستانهای کوتاهم است. درعینحال به تغییر رشته و تحصیل در یکی از رشتههای علوم انسانی هم فکر میکنم، که این دومی هنوز در حد فکر است و قطعی نیست.
چهار. مهدیه مصطفایی (روزنامهنگار)
۱. بله حتماً مهاجرت میکنم.
۲. نه، ترسی نداشتم؛ چون دوستان زیادی داشتم که در خارج از ایران مشغول به کار فرهنگی و خبری بودند و موفق هم بودند و راضی. هرچند که تصورم دربارهٔ فعالیت فرهنگی در مورد شهر مونترال تقریباً اشتباه از آب درآمد و بهواقع چیزی نبود که تصورش را داشتم.
۳. من در حوزهٔ کاری خودم در ایران و شهر مونترال تجربههای متفاوتی داشتم. البته که فضای بازِ آزادیِ بیان و استقلال در این حوزه به افراد فرصتِ انجامِ کارهای مختلف را میدهد.
۴. الآن بزرگترین پروژهٔ کاری که من دارم جدا شدن از کامیونیتی ایرانی و کسب تجربهٔ جدید در جامعهٔ میزبان است. فکر میکنم در این راه قدمهای مهمی برداشتم و هماکنون راضی هستم.
پنج. علی اسماعیلی (نویسنده و کارگردان)
۱. بله حتماً.
۲. راستش هیچ تصویر روشنی نداشتم.
۳. طی چند سال گذشته دو نمایش صحنهای و یک سریال رادیویی را کارگردانی کردهام و دستی هم بر آتش کارهای دیگر داشتهام. از آنچه کردهام راضی هستم و، ازآنجاکه در ایران هم هر چه دوست داشتهام ساختهام، مهاجرت را نهتنها بستر مناسبتری نمیدانم بلکه احساس میکنم موضوعاتی که من با آنها درگیر هستم در ایران بیشتر دیده و فهمیده میشوند، بنابراین آن را به مهاجرت مربوط نمیدانم.
۴. شرایط زندگی در مهاجرت و شرایط شخصی من برایم وضعیتی ایجاد نموده است که ناگزیر چند پروژه را همزمان پیش میبرم، بنابراین بزرگترین را نمیدانم اما شاید جالب باشد بدانید در حال نوشتن یک نمایشنامه هستم که فکر نمیکنم حتی بتوانم آن را برای کسی بخوانم تا چه رسد به چاپ یا اجرا!
شش. مریم ایرانی (روزنامهنگار؛ دانشجوی روزنامهنگاری و پادکستساز)
۱. بله، من هزار بار دیگر هم برگردم مهاجرت میکنم چون برای من تصمیم یکشبهای از روی حس نبود. برای من، مهاجرت شروع یک دوران بود. و خوشحالم که آن دوران در جایی از زندگیام که خیلی محتاج تغییر بودم اتفاق افتاد.
۲. ترسی نداشتم چون ریشههای محکمی در سرزمین خودم دارم و حضور قلبی برایم از فیزیکی مهمتر است. وطن مثل مادر عزیزم هست که دیگر در بیرون از من نیست؛ اما در قلب من است. مهاجرتْ بریدن از ریشه نبود بلکه رسیدن به تنوعی بود که دنیا را میسازد و زیباتر میکند.
۳. کارهای متعددی در ایران کردم؛ اما در اینجا میخواستم در تولد دوبارهای که مهاجرت است دنبال کارهایی بروم که تا قبل از آن نکرده بودم، و از همهٔ تجربهها و سعی و خطاها بسیار راضیام. در این مهاجرت، ضمن احساس غربت که انکارناپذیر است، احساس رسیدن به جزیرهٔ آرامش را تجربه کردهام. ۴. مهمترین پروژهٔ من تحققبخشیدن به آن مریمی است که، به هزار و یک دلیل، پیشتر جلوی به فعلیترسیدنش را گرفته بودم. میخواهم آن آدمی بشوم که به خاطر تبدیلشدن به آن به دنیا آمدهام. در تولد دوبارهای که مهاجرت است، علیرغم تمام تلخیها احساس رهایی میکنم و، علاوهبر بخشی که در ایران شکل گرفته، بخش جدید و ناتمامی هست که اینجا باید شکل کامل به خود بگیرد.
خلاصه اینکه من مهاجرتم را دوست دارم و هیچوقت ایران و کانادا را مقایسه نکردم زیرا مقایسهٔ اشتباهی است. خدا ما را آزاد آفریده و بهتر است آزاد زندگی کنیم و با باورهای اشتباه ازجمله مقایسه یا باور به تبعیض برای خود قیدوبند نسازیم.
هفت. نعیم جبلی (بازیگر، نویسنده و کارگردان)
۱. در ده سالی که از مهاجرتم میگذرد، اگر هزار بار هم به قبل برگردم مهاجرت خواهم کرد. دلایلم بسیار بیش از آن بوده که بشود از آن پشیمان شد. بهقولمعروف، نخودی نبودم که در آش ایران بپزم.
۲. زمان بیرون آمدن، فقط به آمدن فکر میکردم. این کلیشهای که میگویی گاه از ذهنم میگذشت، اما هیچوقت واقعاً دغدغهاش را لمس نکردم. اینجا که رسیدم فهمیدم این باور چه پوچ و دروغ است. کار فرهنگی در ذاتش پویاست و دنیا کوچک و کوچکتر شده، و هر هنرمندی اگر هنرمند باشد میتواند تجربهٔ خودش را در هر جایی شکوفا کند. اگر کسی چنین ترسی داشته باشد احتمالاً روزآمد نیست. هنرمند واقعی چشم بینای جامعه، و هنر آینهٔ تمام انسانیت و زیبایی است که در همهجا پیدا میشود. چهبهتر که پشتوانهٔ غنیمان را به جای جدید ببریم و با حافظهٔ تاریخی و احساسی و چشم بینایمان، مخاطب تازهای پیدا کنیم.
۳. بله. بسیاری از آنچه اینجا انجام دادم در ایران شدنی نبود؛ اول به خاطر خودسانسوری و سپس به خاطر سانسورها و «بازبینی»های مجدد از سوی نهادهای ذیربط و «صاحباجازه». تازه بعد از تمام اجازهها ما گرفتار سانسور سیستماتیک بودیم و تضمینی نبود کار مجوزدار بر صحنه یا پرده برود. حتی تجربهٔ سه بار مکرر بازبینی و سانسور را در ایران دارم. عکسش اینجا نه کسی چونوچرا میکند و نه مجوزگرفتنی در کار است. وقتی بهعنوان هنرمند اینجا جا بیفتی، کافی است مؤسسات را قانع کنی که حرفی برای گفتن داری؛ تو را کمک خواهند کرد.
۴. من در حال کار بر روی یک کار بلند سینمایی هستم که در ایران، هم به خاطر سانسور و هم زد و بند، شدنی نبود اما اینجا میتوانم آزادانه به آن بپردازم.
ارسال نظرات