بازخوانی خاطراتی از فروغ و برتولوچی

بازخوانی خاطراتی از فروغ و برتولوچی

ماجراهای عاشقانه‌ای که فروغ با چند چهره‌ی ادبی ایرانی داشت شاید برای برخی در جامعه ایران تکان‌دهنده به نظر برسد، اما او به چنین نگرش‌هایی توجه نکرد، و ترجیح داد راه و رسمِ فمینیستی و نیز آزادی‌جویی جنسی را در پیش بگیرد تا آنجا که به‌عنوان خصیصه‌ی بارز شعر او نیز شناخته شود.

 

نوشته‌ی: بهمن مقصودلو

برگردان: فرشید سادات‌شریفی

اشاره‌ی مترجمدکتر بهمن مقصودلو، چهره‌ای شناخته‌شده برای اهالی فرهنگ و سینماست و از معرفی بی‌نیاز. آنچه در پی می‌آید، گزیده‌ی ۲ بخش از ۵ بخش آن خاطرات است که حاوی بسی نکات تازه به‌ویژه درباب یکی از شاعران موردعلاقه و موضوع پژوهش من، یعنی فروغ است. اصل آن بر وبگاه سینما بدون مرز منتشر شده و فارسی‌اش به هیئتی دیگر نیز در شماره ‌۶۹ مجله‌ی تجربه آمده که برای پالایش ترجمه، طی دو تماس تلفنی مفصل با ایشان، فرصتِ پیراستاری هرچه‌بیشتر و افزودن نکات و جملاتی تازه به متن فارسی دست داد که آن را حتی از اصل انگلیسی غنی‌تر ‌کرد.

۱. فروغ فرخزاد (۱۹۳۴-۱۹۶۷)

در اوایل ژوئیه‌ی سال ۱۹۵۶، فروغ به ایتالیا رفت و نه ماه در آنجا ماند و در یادگیری زبان ایتالیایی کوشید. او با الکس آقابابیان در دوبله‌کردن فیلم‌های ایتالیایی به فارسی کار کرد، و همچنین اغلب وقت خود را برای بازدید از موزه‌ها و تماشای فیلم‌ها صرف کرد. او سپس با برادر بزرگ‌تر خود، امیر مسعود که دانشجوی پزشکی بود، مدت پنج ماه در مونیخ زندگی کرد. در آن زمان، او موفق به یادگیری بخش‌هایی از زبان آلمانی شد و با کمک برادرش، مجموعه‌ای از بیست‌ونه شاعر آلمانی را ترجمه کرد. کتابی که البته در سال ۱۹۸۰ و پس از مرگش به چاپ رسید (با عنوان: «مرگ من روزی فراخواهد رسید…»). این چهارده ماه زیست اروپایی، تأثیری غیرقابل‌انکار بر روی این زن جوانِ پراستعداد داشت و او را بالغ‌تر و آگاه‌تر از گذشته ساخت. هنگامِ بازگشتش (اواخر تابستان ۱۹۵۶)، فیلم، شعر و هنرهای تجسمی برای او معنای جدیدی یافتند و او می‌دانست که واقعاً لازم است برای تجربه و یادگیری بیشتر، افق‌های وسیع‌تری را تجربه کند. او همچنین به‌عنوان یک زن مستقل و مدرن دوباره پا به عرصه گذاشت. ماجراهای عاشقانه‌ای که او با چند چهره‌ی ادبی ایرانی داشت شاید برای برخی در جامعه ایران تکان‌دهنده به نظر برسد، اما او به چنین نگرش‌هایی توجه نکرد، و ترجیح داد راه و رسمِ فمینیستی و نیز آزادی‌جویی جنسی را در پیش بگیرد تا آنجا که به‌عنوان خصیصه‌ی بارز شعر او نیز شناخته شود.

فروغ در جست‌وجوی شغل و به‌منظور اینکه بتواند به زندگی مستقل خود ادامه دهد، سرانجام با ابراهیم گلستان، رمان‌نویس و فیلم‌سازی آشنا شد که سیزده سال از او مسن‌تر بود. در ماه ژوئیه سال ۱۹۵۸، او با چندین سمت ازجمله منشی و نیز بایگان (در هر دو زمینه‌ی فیلم و آرشیو)، فعالیت خود را در استودیوی گلستان آغاز کرد. گلستان استودیوی خود را باهدف تولید روزنامه، دوبله فیلم و ساخت مستند برای سازمان‌های مختلف خبری خارجی و مؤسسات ایرانی در مارس سال ۱۹۵۸ تأسیس کرد. گلستان بیش از آنکه بتواند به فروغ کمک کند، تحت تأثیر هوش سرشار فروغ قرار گرفت. فروغ همچنین یک یادگیرنده‌ی بسیار سریع بود و تحسین گلستان نسبت به او به‌زودی به محبت تبدیل شد. آن‌ها عاشق شدند و باوجود تأهل گلستان، رابطه‌ای پرشور برقرار کردند. بودن فروغ با گلستان مسیری را که قبلاً در آن بود، تقویت کرد زیرا او را بیش از همیشه در معرض تماس با آثار هنری و سینمایی قرار داد.

در ۸ آوریل ۱۹۵۸، چاه نفت شماره‌ی شش در اهواز آتش گرفت. میرون میسی کینلی، متخصص آمریکایی و پیشگام در این زمینه، برای خاموش‌کردن آتش عظیم به ایران آورده شد: جنگی قهرمانانه که هفتادودو روز به طول انجامید. ابراهیم که به‌طور اتفاقی پایش شکسته بود و در تمام مدت آتش‌سوزی در بیمارستان بود، برادر کوچک‌ترش شاهرخ را به اهواز فرستاد. شاهرخ گلستان که از سال ۱۹۵۲ به شکل غیرحرفه‌ای شروع به فعالیت در عکاسی و فیلم‌برداری کرده بود و در سال ۱۹۵۸ به‌عنوان یک فیلم‌بردار و عکاس خبری به برادرش در استودیوی گلستان پیوست.

فروغ پس از بازی در چند فیلم کوتاه و نیز تدوین تعداد زیادی مستند در استودیو گلستان، به کارگردانی مستندی درباره‌ی محل زندگی جذامیان در باباباغی، در نزدیکی تبریز مأمور شد. گلستان و دکتر راجی، رئیس انجمن حمایت از جذامیان، برای تولید این مستند به مبلغ صد هزار تومان (در آن زمان ۷۰۰۰ دلار) به توافق رسیدند که هریک از آن‌ها نیمی از هزینه را بر عهده گرفت.

پس از یک سفر اولیه به‌همراه دکتر راجی برای دیدن محیط و بیماران آن در تابستان، فروغ به همراه سلیمان میناسیان (فیلم‌بردار آثار گلستان)، محمود هنگ‌وال (ضبط صدا) و سه دستیار برای فیلم‌برداری در اواسط اکتبر سال ۱۹۶۲ بار دیگر به آنجا بازگشت. سلیمان میناسیان در مصاحبه‌ای به من گفت: «فروغ هیچ فیلم‌نامه‌ای نداشت و دو روز اول، او فقط به دنبال همه بود و از اتاقی به اتاقی می‌رفت. نحوه‌ی غذا خوردن، کارهایی که در طول روز انجام می‌دادند و نیز چگونگی صحبت و جمع‌آوری در گروه‌ها را زیر نظر داشت. بچه‌ها، بستگانشان، همه‌ی وسایل آن‌ها و جز آن را. ما واقعاً کاری انجام ندادیم (صادقانه بگویم، ما از بیماری وحشت داشتیم) و فقط تمام زمان را صرف مشاهده کردیم. سپس سرانجام، او شروع به فیلم‌برداری کرد، و کنترل کامل کارگردانی، قرارگیری محل دوربین و ترکیب فریم و حتی کنترل حرکت شخصیت‌های انتخابی را به دست گرفت.» من از میناسیان سؤال کردم که آیا او هیچ پیشنهادی جهت فیلم‌برداری بهتر به فروغ داده است؟ اما پاسخ منفی بود. «او می‌دانست چه کار می‌کند.»

آن‌ها بعد از دو هفته بازگشتند و تا ژانویه، تدوین به پایان رسیده بود و فیلمِ نهایی، به نام «خانه سیاه است»، یک مستند استعاری، تمثیلی، شاعرانه و پرتحرک از کار در آمد که اولین نمایشش در هشتادودومین جلسه‌ی کنون فیلم ایران در تهران در ۲۰ فوریه ۱۹۶۳ بود.

ابراهیم گلستان به‌عنوان تهیه‌کننده، فیلم را به شانزدهمین جشنواره‌ی فیلم کن برای بخش مسابقه ارسال کرد. در تاریخ ۶ ماه مه، گلستان از پذیرش این فیلم مطلع شد که نمایش آن در تاریخ دوشنبه، ۲۰ مه ۱۹۶۳ انجام می‌شود. باکمال تعجب، گلستان بلافاصله یک تلگراف ارسال کرد و درخواست کرد که بدون هیچ توضیحی، فیلم را پس بگیرد. در تاریخ ۱۴ ماه مه، مدیر کن، از طریق تلگراف، موافقت با لغو نمایش فیلم را فرستاد.

این اقدام اسرارآمیز، فیلم را از درجه‌ی موفقیت بیشتر و بیشتر محروم کرد و فروغ فرخزاد را از نوعی شناخت بین‌المللی که شایسته‌ی آن بود دور کرد. این واقعیتِ اخیر باعث شده است که برخی گمان کنند گلستان معتقد است که افزایش شهرت فروغ موجب تضعیف او خواهد شد. امری که گلستان به‌راحتی نمی‌توانسته آن را تحمل کند.

اگر این واقعیت داشته باشد، وضعیتی غم‌انگیز است؛ به‌ویژه به ازآن‌جهت که تأثیر گلستان بر فروغ مشهود بود: مخصوصاً در شعرهای درخشان منتشرشده در مجموعه‌ی چهارم فروغ با عنوان «تولد دیگری»، که به گلستان تقدیم شده و در سال ۱۹۶۳ نشر یافته است.

بعدتر، در زمستان همان سال، فیلم «خانه سیاه است» در دهمین جشنواره‌ی فیلم کوتاه اوبرهاوزن در آلمان جایزه‌ی اول را کسب کرد. هنگامی‌که گلستان او را از این افتخار آگاه کرد، بنا بر گزارش‌ها، فروغ پاسخ سرد و بی‌تفاوتی به او داد.

این فیلم بی‌نظیر اکنون موردتوجه مورخان سینمای ایران و جهان به‌عنوان اولین نشانه‌ی تولد «موج نو» در ایران قرارگرفته است.

از آن زمان به بعد، فیلم «خانه سیاه است» همان‌طور که شایسته بود شناخته شد و موردتقدیر قرار گرفت و در جشنواره‌های معتبر فیلم مانند جشنواره‌ی لوکارنو در سال ۱۹۹۵، جشنواره‌ی فیلم مستند لایپزیگ در سال ۱۹۹۶، همراه با تعدادی دیگر از مستندهای برگزیده‌ی فستیوال از سینمای مستند ایران ازجمله فیلم «اردشیر محصص و صورتک‌هایش» که من آن را در سال ۱۹۷۲ برای تلویزیون ملی ایران ساخته بودم به نمایش در آمد. همچنین «خانه سیاه است» در جشنواره‌ی فیلم نیویورک در ۱۹۹۷ و بسیاری جاهای دیگر نمایش داده شد.

۲. برناردو برتولوچی و فروغ

در سال ۱۹۶۶، خانه سیاه است جزو فیلم‌هایی بود که برای دومین جشنواره‌ی فیلم پزارو انتخاب شد. درنتیجه، فروغ با نامه‌ی معرفی از گلستان به برتولوچی به آنجا سفر کرد.

فروغ نتوانست برای شب افتتاحیه به‌موقع به پزارو برسد؛ اما موفق شد روز بعد با قطار از رم به پزارو برود و بلافاصله با لینو می‌شیچه، بنیان‌گذار جشنواره دیدار کرد. بعداً در آن شب، برناردو را پیدا کرد و نامه گلستان را به او داد. سپس برناردو از او دعوت کرد تا در یک کلوپ شبانه به همراه او و همسرش شام میل کنند.

فیلم در ساعت ۱۲ نیمه‌شب آخرین روز جشنواره، شنبه ۴ ژوئن ۱۹۶۶ نمایش داده شد. این نمایش با مشکلات صوتی در دقایق اول روبه‌رو شد، اما به‌سرعت برطرف شد و یوریس ایوونس، فیلم‌ساز اهل چکسلواکی و منتقدان ایتالیایی در پایان نمایش تحسین خود را به او  ابراز کردند؛ اما ژان لوک گدار و منتقدان فرانسوی بدون بیان هیچ نظری سالن را ترک و در مورد آن سکوت کردند. شایع شده بود که آن‌ها ناراضی بودند که این فیلم چرا از نمایش در کن حذف شده است. فروغ، که قبلاً از نمایش فیلم با صدای بد عصبی بود، از برناردو پرسید که آیا او درمورد نظر فرانسویان چیزی می‌داند یا نه. برناردو به او اطمینان می‌دهد که آن‌ها نیز فیلمش را دوست داشتند.

از طریق جلساتشان در پزارو، فروغ و برناردو دوست شدند. چند ماه بعد، برتولوچی برای تصویربرداری قسمت اول فیلمش، «منبع» از مسیر نفت (La Via del Petrolio) به تهران سفر کرد، تا مستندی در سه بخش برای یک شرکت بزرگ نفتی ENA و تلویزیون RAI- ایتالیا بسازد.

برتولوچی از گلستان که مستندهایی برای شرکت ملی نفت ایران ساخته بود، کمک گرفت و به همین سبب وقتی‌که در تهران بود، چند بار با فروغ فرخزاد دیدار کرد. او یک مصاحبه کوتاه با او انجام داد، که فقط شامل سه سؤال بود، پس‌ازآن او به ایتالیا بازگشت تا فیلم خود را تمام کند.

قسمت بعدی داستان نیاز به مقدمه‌ای دارد. در دوره‌ای که برتولوچی در ایران گذرانده بود، از ارتباط با فروغ فرخزاد غافل نشده بود. خصوصاً پس از انتشار مصاحبه‌ای کوتاه که فروغ با او انجام داد. به دلایلی که اکنون کسی از آن خبر ندارد، شایعه‌ای پخش شد مبنی بر این‌که فروغ از برتولوچی فیلم گرفته و برتولوچی نیز از او فیلم‌برداری کرده تا از آن در ساختن مستندی در مورد این استعداد چشمگیر و جوان ایرانی استفاده کند. من نیز این سخنان را که در طول سال‌ها بارها تکرار شده شنیده بودم؛ اما نمی‌توانستم هیچ مدرکی بر قطعیت آن بیابم.

روزی در سال ۲۰۰۰، در دفترم نشسته بودم که تلفن زنگ زد. مدیر شرکت به من گفت آقایی به نام مستر لوچی پشت خط است. من ابتدا گیج شدم، اما خیلی زود متوجه شدم که کیست. او نمی‌خواست از نام کامل خود استفاده کند. مفصل با هم صحبت کردیم و درنهایت به موضوع فروغ رسیدیم. من بلافاصله این فرصت منحصربه‌فرد را غنیمت شمردم و به همین دلیل از او درباره فیلمی که ظاهراً درباره او ساخته شده بود سؤال کردم. او انکار کرد که تاکنون چنین فیلمی ساخته باشد. از او پرسیدم که آیا او با مهربانی نامه‌ای برای من می‌نویسد که حقیقت امر را نشان دهد؟ اثبات محکمی که می‌توانستم از آن استفاده کنم تا این معمای ظریف را یک‌بار برای همیشه حل کنم. او قول داد که چنین کند و ساعتی بعد، فکسی دریافت کردم. متن این نمابر در زیر چاپ می‌شود و اولین بار است که من آن را علنی می‌کنم. 

برناردو برتولوچی

بیست ژانویه ۲۰۰۰، رم

بهمن عزیز

خوشحال شدم که شنیدم توانسته‌اید مستند خود را درباره‌ی شاملو به پایان برسانید و هنوز با گتو در تماس هستید.

من در اواسط دهه‌ی 1960 با فرخزاد ابتدا در ایتالیا و سپس در تهران ملاقات کردم و عاشق مستند او درباره جذام و نیز شخصیت خودش شدم. اخباری که می‌گوید من از او فیلم‌برداری کردم، کاملاً خیالی است و خیلی سال قبل هم اتفاق افتاده است. این یک رؤیای عجیب است و گاهی فکر می‌کنم «ای کاش این کار را کرده بودم!».

بعد از ماه‌ها و ماه‌ها خانه‌نشینی، حالا احساس می‌کنم بهتر کار می‌کنم و می‌توانم پیوسته کار کنم. در واقع دو پروژه دارم…

با بهترین آرزوها

متأسفانه فروغ فرخزاد در ۱۳ فوریه ۱۹۶۷ درحالی‌که تنها ۳۲ سال داشت در یک سانحه‌ی رانندگی درگذشت. ما فقط می‌توانیم برای آن فیلم و شعرهای ارزشمندی تأسف بخوریم زیرا بی‌شک اگر او عمر طولانی‌تر می‌داشت، آثار تازه‌ای را به گنجینه‌ی ادب و هنر ایران و جهان اضافه می‌کرد.

 

منابع تکمیلی:

www.cinemawithoutborders.com/the-enduring-connections

https://fidibo.com/book/104035

ارسال نظرات