یک. آنچه میتوانیم عرضه کنیم: ارزش انسانی و جهانی نوروز
پارسال، در همین صفحه در یادداشت نوروزیام نوشتم:
«گفتن و شنیدن از نوروز «فرصتی است برای ستایشِ بهار و تجدید مهر با زمین و گفتنِ ناگفتهها از سرزمین و تقویمی که ریاضیدانِ مرگاندیشش قرنها پیش توانسته بدونِ اَبَرکامپیوترها، ثانیههای تقویم را تا حدِ امکان با تپشِ زمین و نبضِ بهار، همکوک کند. صمیمانه فکر میکنم که اگر مهاجرت بستر و انگیزهی تجربهکردنِ این تجربه را به ما میدهد، با تمام دشواری و دلتنگیهایش باید از بخت و روزگار شکر داشته باشیم. چرا؟ چون به نگاهِ من همهی ما به دامنزدنِ به اینیکی در این جهانِ دیوانهی دیوانهی دیوانه نیاز داریم و این یکی از معدود راههای ما برای مبارزهی شوخوشنگ با جهانی است که سیاست و رسانههایش، هر دو، مرزهای جدید میآفرینند و مرزهای پیشین را پررنگ میکنند تا هم ما را هرچهبیشتر کنترل کنند و هم از تفاوت و مرز، هراس و جنگ بیافریند. غرضِ اینهمه، برساختنِ پولِ بیشتر و قدرتِ افزونتر از شوربختیها و فاصلههاست و جان و گوهر نوروز و یلدا و امثالِ آنها، زمرّدهای سبزِ ما برای دفعِ این اژدهایند»
و حال اجازه میخواهم بیفزایم.
بهترین کاری که میتوانیم بکنیم، از جایگاه بینالمللی نوروز بدانیم و برای همگنان و همینطور برای غیرایرانیان از آن بگوییم.
از جمله اینکه: نوروز (چه با شکل نگارش رسمی و اصلیاش یعنی Nowruz و چه بهصورت: Novruz، Navruz، Nouruz، Nevruz، Nauryz) به معنای روز تازه است (گرچه شکل و تلفظ آن ممکن است از منطقهای به منطقه دیگر متفاوت باشد). روز نویی که اولین روز بهار را نشان میدهد و در روز اعتدال بهاری نجومی گرامی میدارد و به عنوان آغاز سال جدید توسط بیش از سیصد میلیون نفر در سراسر جهان پاس داشته میشود و بیش از سه هزاره است که از بالکان و حوزه دریای سیاه و قفقاز، تا آسیای میانه، خاورمیانه و برخی مناطق دیگر جشن گرفته میشود.
همچنین برای آنان که علاقهمندتر هستند میتوان افزود که: نوروز در سال ۲۰۰۹ در لیست مصداقهای «میراث فرهنگی ناملموس بشر» ثبت شده و از ۲۰۱۰ نیز یک روز جهانی در تقویم سازمان ملل است و این سازمان در لایحهی مربوطه تاکید میکند که: «یک جشن باستانی که اولین روز بهار و تجدید طبیعت را برجسته میکند؛ صلح و همبستگی بین نسلها و درون خانوادهها و آشتی و همسایگی را تقویت میکند؛ و از همینطریق هم به تنوع فرهنگی و دوستی میان مردم و جوامع مختلف کمک میکند و هم براساس احترام متقابل و آرمان صلح و همسایگی مسالمتآمیز، در تقویت روابط بین مردم نقش اساسی دارد و سنتها و آیینهای آن نشان دهنده آداب و رسوم فرهنگی و باستانی تمدن شرق و غرب است که از طریق مبادله ارزشهای انسانی بر این تمدنها تأثیر میگذارد. همچنین بزرگداشت نوروز به معنای تأیید زندگی هماهنگ با طبیعت، آگاهی از پیوند ناگسستنی بین نیروی کار مولد و چرخههای طبیعی تجدید و نگرش متین و احترامآمیز نسبت به منابع طبیعی انرژی و زندگی است.»
دو. آنچه میتوانیم بیشتر بیاموزیم: مفهوم مشترک همسایگی و «باهمستان»
به دیگر سو اما، چه نیک است که در فرخندگی نوروز گیرنده و آموزنده هم بمانیم و مسیری دوطرفه با میزبانانمان در این وطن جدید بسازیم. شاید یکی از مهمترینِ این آموختنیها پیوندِ مفهوم «همسایگی» با «باهمستان» باشد: گمان میکنم بسیارند ایرانیانی که تنها پس از مهاجرت با مفهوم نو و وسیع «کامیونیتی» مواجه و آشنا شدهاند و همینکه تا به امروز و علیرغم مهاجرتهای وسیع ایرانیان به چهارگوشهی هستی، هنوز معادلی جاافتاده و همهپسند برای آن نداریم، گواه تازهبودن این مفهوم در روان و زبان ماست.
بهدیگر سو اما، این غریبآشنایی «باهمستان» در ذهن کاناداییها پیوند مهمی با همسایگی دارد و تاویل بسیاری از آنان نیز تنها به هممحلهبودن با کسی محدود نمیشود. در این نگاه خاص، به کتاب «لوقا» (با تلفظ لاتین: Luke) برمیگردد. در جملات ۲۵ تا ۳۷ از دهمین فصل از این کتاب حکایت قاضیِ یهودی را میخوانیم که میخواهد از عیسای تازهرسیده مچگیری کند و مکالمهای جالب بین این دو اتفاق میافتد که با بحث کنونی ما نیز مرتبط است و برگردانم از آن را در ادامه تقدیم کردهام:
«(۲۵:) آنگاه، وکیلی برای آزمودنِ عیسی برپاخاست. گفت: «چه باید بکنم تا میراثِ زندگی جاوید نصیبم شود؟» (۲۶:) عیسی به او گفت: «همانکه در ‘کتاب قانون’ نوشته شده است! آنجا چه میخوانید؟» (۲۷:) وکیل پاسخ داد: «خداوند را، پروردگار خود را، از اعماق قلبت، با تمام روحت، با تمام توان، و با همهی ذهن و وجود دوست بدار؛ و همسایهات را عین خودت بشمار. (۲۸:) عیسی به او گفت: «پاسخت بهصواب است؛ چنین کن تا به آرزویت برسی.» (۲۹:) اما وکیل میخواست این پرسش را روشنتر دریابد. پس باز عیسی را به پرسش گرفت: «و همسایهی من کیست؟» (۳۰:) عیسی پاسخش داد: «مردی از اورشلیم به اریحا میرفت که به دست راهزنان افتاد. آنها هرچه داشت را از او گرفتند؛ حتی جامه از تنش بیرون کردند، و پس کوفتوکوبِ بسیارْ نیمهجان رهایش کردند تا بمیرد. (۳۱:) ازقضا، آن روز کشیشی از همان راه میگذشت؛ اما وقتی او را دید، از طرفِ دیگرِ جاده عبور کرد. (۳۲:) و به همین ترتیب، یک تن اهل لاوی میگذشت و پس از دیدن او، از طرف دیگر جاده عبور کرد. (۳۳:) اما سامری، هنگام برگذشتن، بهسوی دیگر نرفت؛ به او نزدیک شد و وقتی او را دید، دلش بههمبرآمد. (۳۴:) او پیش رفت و زخمهای مرد را بربست. برای تسکین بر آن روغن و شراب مالید و سپس او را بر روی مرکب خویش سوار کرد و به مسافرخانهای برد تا از او مراقبت شود. (۳۵:) در هماندم بود که سامری دو دینار پیش آورد؛ آنها را به مهمانخانهدار داد و گفت: «او را پرستاری کن. و هنگامیکه برمیگردم، اگر هرچه بیش، خرجِ این مراقبت کرده باشی، آن را بازخواهم پرداخت…» (۳۶:) [عیسی از وکیل پرسید:] «فکر میکنی کدامیک از این سه تن، همسایهی آن مردِ دزدزده بود؟» (۳۷:) وکیل گفت: «آنکسی که بر او رحمت آورد.» پس عیسی گفت: «تو نیز برو و همچنین کن!»
بازگردیم به تاویل بسیاری کاناداییان مسیحی از باهمستان و همسایگی بر مبنای آنچه نقل شد: بسیاری از آنان میاندیشند که بخشی از عملِ سالانه و تامینکننده سلامت روان و شادیشان باید نهفقط توجه به باهمستان کوچک محلی یا مذهبی یا زبانی یا قومی باشد، بلکه باید بتوانند آنقدر مراقب و هوشیار باشند که در دور و نزدیک اگر همسایهای بر راه افتاده و یاریخواه دیدند، به کمکش بشتابند. و بر برخی نکات ادبی و برونمتنی این قصه تاکید میکنند: اولا اینکه سامری نزد بسیار از افراد فردی فاسد، نانجیب و غیرقابل اتکا تلقی میشده اما صحیحترین عمل را انجام میدهد. و دوم اینکه دو مردی که کسوت رسمی مردان دین را دارند (کشیش و راهب یا لاوی) علیرغم انتظاری که لباسشان در ذهن ایجاد میکند وقتی در موقعیت کمکرسانی قرار میگیرند، خلاف آنچه آموختهاند عمل میکنند.
پینوشتها:
*. عنوان نوشته، مصراعی است جامی شاعر نامآور سدهی دهم.
ارسال نظرات