۱ بهار
باز ایام بهار است و زمینی بیقرار
باز بلبل نغمه خوان از شوق دیدار نگار
باز دنیا غرق بوی سنبل و زنبق شود
باز هم از ره رسد این نوعروس گلعذار
نم نَمَک باران ببارد بر دل سبز زمین
یک بغل گل بین هر دشت و کنار جویبار
هر درختی میشود بیدار زین باد طرب
صد شکوفه میشود شوقش به دنیا آشِکار
هدیهای از سمت دادار جهان با رنگ عشق
گوشهی چشمش به دنیا شد مدال افتخار
۲ بهار مبارک
کاش در تقویم دنیا سبز و مانا میشدیم
همچو گلهای بهاران ناب و زیبا میشدیم
یک لباس نو به تنهای یتیمان میشدیم
نام نیکوئی به امروز و به فردا میشدیم
لقمه نانی بر سر یک سفره مهمان میشدیم
در ردای ناب انسان گونه معنا میشدیم
عیدی کوچک به جیب بی نوائی میشدیم
کفش بی سوراخ یک سارا و دارا میشدیم
در ازای زندگیهای پر از برق و جلا
ماهی سرخی برای تنگ لیلا میشدیم
در توان و حد خود یک خنده لب میشدیم
برکت عیدانه پر خیر دنیا میشدیم
۳ صدای پای بهار
پا گذارم در طبیعت با نگاه دیگری
میسرایم من تو را از چشم یک کاوشگری
میسپارم واژهها را در نسیم کوی تو
میشوم مست هوایت بس که تو افسونگری
در کنار جوی آبی با نوای بلبلان
میکشی دنیا به آغوشت چو مهر مادری
باز هم عالم درخشان میشود از عطر تو
آنچنان برجستهای که در زمین هم اختری
دیدهام را هر کجایی مینَهم شوری به پاست
چون که تاجی بر سر دنیا، بهاری، برتری….
۴ خنیاگر عشق
نبض ابیات غزل میتپد و میروید
و چه محشر ز دل و راز درون میگوید
شده بیتاب قلم تا که نویسد او را
خط به خط قافیه را فاش و نهان میجوید
او که مهمان ادب باشد و خنیاگر عشق
بین گُلواژه چسان عطر تو را میبوید
خط به خط عشق درون را ز طرب ساز کند
و بدینسان رخ دلداده ز غم میشوید
شادمانی کند و پای بکوبد ز شعف
میرود مست و خرامان ره دل میپوید
ارسال نظرات