یک هفته بعد از ترخیص، همراه پدرش به افغانستان بازگشت. پزشکاش عصبانی بود چون رامین هنوز دورهی فیزیوتراپی را طی نکرده بود و ممکن بود هرگز نتواند راه برود. چند روز بعد فیلمی از او به دستمان رسید که رامین را در حال بازی فوتبال در یک زمین خاکی نشان میداد. همان پزشکِ عصبانی با دیدن فیلم گفت: «این بچه به فیزیوتراپی نیاز نداشت؛ به آغوش مادر محتاج بود.»
مزارشریف
حلب
هورهای گور شده خوزستان.
دکتر گفت:
مادر این بچه کجاست؟
بچه:
به علامت سکوتِ دیوار اتاق خیره ماند
سوراخ جیب، طبقه آخر
دامب و دامبِ پتک
و کفپوش سیمانی
هماتاقیهای دورافتاده
خسته
مهربان با سبیلهای سفید
دکتر:
میان مزرعه سوخته، علاجش
لولابیست
مادرانه.
از فردا میان گاری و کارتنهای کاهی
یک کودک دیگر مینشیند!
پدر میان شادی کودک
پدر میان خرج فرزند اضافه
پدر میان خرج بچهی رفته
پدر او را که از صندلی چرخدار پیاده میشود نگاه میکند
میخندد…!؟
ما از آهنِ صندلی چرخدار
ما از آهنِ چوبِ زیرِ بغل
ما از آهنِ کارگر
ما از آهنِ گلوله
ما از آهن …
فاصله میسازیم.
کودک میان سینه مادر خوب خواب میبیند.
ارسال نظرات