سعدی در کلام پژوهندگان

سعدی در کلام پژوهندگان

سعدی و فردوسی از لحظه‌ی حضورشان در تاریخِ ادبیات ما، همواره فرمانروایان بی‌چون‌وچرایِ قلمروِ شعر بوده‌اند و آن شاعرکانِ عصرِ صفوی، با همه‌ی استعاره و مجازهای نوآیین‌شان، حتی برای اهلِ شعر و متخصّصان این‌گونه مباحث نیز، فراموش‌شده‌اند. معجزه‌ی این دو استاد در همین‌جاست.

۱. دکتر محمدعلی اسلامی‌ندوشن: عشق و دیگر هیچ

«عشق و دیگر هیچ»؛ منظور نه آن عشق دست‌نیافتنی غزل فارسی است، بلکه آن «نیروی جهنده‌ی حیات» است که در کل کائنات شریان دارد و زندگی ما را به ره می‌برد.

عاشق شو آر نه روزی کار جهان سرآید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

عشق ازنظر شاعران و عارفان ما، مانند حافظ و سعدی و دیگران، منتهای زندگی و سرچشمه‌ی آن است؛ نیروی جهنده‌ای است که زندگی از آن بیرون می‌تراود. این‌گونه عشق نیرویی است که کمک می‌کند تا اشخاص به سرچشمه زندگی راه یابند؛ یعنی از زندگی سرشار شوند و کل ذخایر هستی را به‌کارگیرند.

بنیاد عشق همان نیروی طبیعی و گرایش انسان به انسان است که وقتی با تخیل همراه می‌شود، به عشق تبدیل می‌گردد و حد اعلای خواست را نسبت به‌طرف مقابل که معشوق است، برمی‌انگیزد. در اینجا وجود معشوق برای عاشق چاره‌ناپذیر است و نمی‌توان از او دست کشید. البته کسانی هستند که عاشق می‌شوند و دست از عشق خود هم می‌کشند اما عشق‌هایی که در حد نهایی بروز می‌کنند، مثل عشق مجنونی که نمونه‌ای از آن را نظامی گنجوی نیز به دست داده است، چنین عشقی با مرگ یکی می‌شود. در ادبیات فرنگی هم عشق تریستان و ایزولد چنین حالتی دارد و با مرگ ختم می‌شود و راه دیگری هم ندارد. به مرگ می‌رسد تا به اوج برسد.

 

۲. دکتر محمدرضا شفیعی‌کدکنی: معجزه‌ی سعدی در کجاست؟

دشوارترین نوع آشنایی‌زدایی، آن است که در قلمرو نحوِ زبان syntax اتفاق می‌افتد. زیرا امکاناتِ نحویِ هر زبان، و حوزه‌ی اختیار و انتخابِ نحوی هر زبان به یک حساب، محدودترین امکانات است. آن تنوعی که در حوزه‌ی باستان‌گرایی واژگانی یا خلق مجازها و کنایات وجود دارد، در قلمروِ نحو زبان قابل تصوّر نیست. بیشترین حوزه‌ی تنوع‌جویی در زبان، همین حوزه‌ی نحو است که بعضی از بزرگان فلاسفه‌ی جمال در فرهنگ اسلامی تمام توجه خود را بدان معطوف داشته‌اند.

درین قلمرو، در زبان فارسی، فردوسی و سعدی، دو استادِ بی‌همتا و بلامنازع‌اند. و کسانی که از مبنای بلاغیِ هنر ایشان، که در همین ساختارهای نحوی نهفته است، غفلت دارند غالباً، کارِ آنان را «نظم» می‌دانند و نه «شعر» درصورتی‌که درین چشم‌انداز، اوجِ «شاعری»، همان اوج «نظم» است و استعاره‌ها و مجازهای نو و انواع دیگرِ بیان بندرت خود را نشان می‌دهند.

شاید در سراسر دیوان سعدی یک تشبیه یا استعاره‌ی تازه وجود نداشته باشد درصورتی‌که دیوان ضعیف‌ترین و گمنام‌ترین شعرای عصر صفوی سرشار است از صدها استعاره و مجازِ بی‌سابقه.

سعدی و فردوسی از لحظه‌ی حضورشان در تاریخِ ادبیات ما، همواره فرمانروایان بی‌چون‌وچرایِ قلمروِ شعر بوده‌اند و آن شاعرکانِ عصرِ صفوی، با همه‌ی استعاره و مجازهای نوآیین‌شان، حتی برای اهلِ شعر و متخصّصان این‌گونه مباحث نیز، فراموش‌شده‌اند. معجزه‌ی این دو استاد در همین‌جاست.

وقتی سعدی می‌گوید:

چون مرا عشقِ تو از هرچه جهان بازاستد

چه غم از سرزنش هرکه جهانم باشد

اگر گفته بود:

چون مرا عشق تو از جمله جهان بازاستد

چه غم از سرزنش جمله جهانم باشد

ظاهراً معنی تفاوتی نمی‌کرد ولی همه‌کس می‌داند که شعر از آسمان به زمین می‌آمد.

تمام زیبایی و هنر شاعر در همین «هر چه جهان و هر که جهان» است که در آن نوعی حذف وجود دارد، یعنی بهره‌وری از یک ساختارِ نحویِ خاص که دیگران، تا آنجا که به یاد دارم، از آن غافل بوده‌اند. شاید نیما بدون اینکه توجهی به شعر سعدی داشته باشد تصادفاً به چنین حذفی در زبان دست یافته، وقتی می‌گوید:

جاده خالی‌ست، فسرده است امرود

هرچه، می‌پژمرد از رنج دراز

۳. دکتر داریوش شایگان: سعدیِ دست‌نایافتنی

«دغدغه‌ی سعدی فقط تربیت اجتماعی نیست، بلکه در خلوت انس خود، و راز و نیاز درونی‌اش، در فوران‌های عاشقانه‌اش که بسیار زیباست، به تمام درون‌مایه‌های فاخر ادبیات عرفانی ایران وفادار می‌ماند. این رنگ عرفانی که در بسیاری از اشعار سعدی موج می‌زند، گواه آن است که او علی‌رغم اندرزگویی و نظام اخلاق عملی‌اش، شاعری است که گوشش به پیغام‌های ابدی ادب ایران گشوده است. سعدی باآنکه قصایدی هم سروده است، به مدد قریحه تابناکش بر امکانات غزل چیرگی می‌یابد و آن را بر قصیده ارجح می‌داند و این قالب شعری را می‌پرورد و باب می‌کند، او فطرتاً غزل‌سراست. غزلیات سعدی که برخاسته از همان روحیه‌ی عاشقانه‌ی او در گوشه‌هایی از بوستان است، طلیعه‌دار ظهور غزل‌سرایی چون حافظ شد، تنها شاعری که در عرصه غزل، گوی سبقت از سلف خود، شیخ اجل، ربود و این قالب شعری را به چنان اوج و عظمتی رساند، که دیگر هیچ‌گاه دست شاعری به جایگاهی رفیع‌تر از آن نرسید. ضیاء موحد معتقد است عشقی که سعدی در قالب غزل بیان کرده در قیاس با عشق انتزاعی حافظ، بسی زمینی‌تر و جسمانی‌تر است. گویا سعدی حتی در این عرصه هم یکسره نگاه انسانی‌اش را از زمین برنمی‌گیرد… عشق، تنها موردی است که سعدی در مواجهه با آن، از جانب اعتدال و شیوه همیشگی‌اش عدول می‌کند، و زمام اختیار عقل از کف می‌دهد. عشق شکیبایی و آرامش را از انسان می‌گیرد، آدمی باید در بیرون از خود زندگی کند، زیرا که عاشق، معشوق را از برای خود معشوق دوست دارد. عاشق در طلب آن است که به دست معشوق بمیرد، درد عشق را دوست دارد، و تن و جان به آن می‌سپارد:

تو را آتش عشق اگر پر بسوخت

مرا بین که از پای تا سر بسوخت

سعدی با همه خویشتن‌داری و اعتدالی که در ادای مقاصدش مراعات می‌کند، آنگاه‌که به عشق می‌رسد سراپا مهر و شوریدگی است. عشق او از مخلوق آغاز می‌شود ولی عاقبت به خالق می‌رسد:

خوش‌تر از دوران عشق ایام نیست

بامداد عاشقان را شام نیست

ارسال نظرات