در گفتوگوی ویژهای که با علی میرافضلی داشتیم و در همین شماره منتشر شده میخوانیم که او در کتاب تازهی خود با عنوان «خیّام و خیّامانههای فارسی» بر اساس سه معیار «قدمت و تواتر» و «منتسب نبودن به دیگر شاعران» و «سبکشناسی قافیه» به بیست رباعی «اصلی و اصیل» و چهلونه رباعی «محتمل» رسیده است و تعداد زیادی از رباعیات مشهور و منسوب به خیّام را نیز مردود دانسته. بر همین اساس، آنچه در ادامه میآید ابتدا آن بیست رباعی «اصلی» و سپس برخی رباعیات بسیار مشهور و زیبایی است که با همهی شهرتشان از خیّام نیستند. |
دریچهی نخست. بیست رباعی اصلی خیّام
۱
دارنده، چو ترکیب طبایع آراست
باز از چه سبب فکندش اندر کموکاست
گر خوب نیامد این بنا، عیب کراست؟
ور خوب آمد، خرابی ازبهر چراست؟
۲
در دایرهای کآمدن و رفتن ماست
او را نه بدایت، نه نهایت پیداست
کس مینزند دَمی در این معنی راست
کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست.
۳
ترکیبِ پیالهای که در هم پیوست
بشکستنِ آن روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین، از سر دست
از مهرِ که پیوست و به کینِ که شکست؟
۴
این کوزه که آبخوارهی مزدوری است
از دیدهی شاهی و دل دستوری است
هر کاسهی می که بر کف مخموری است
از عارض مستی و لب مستوری است.
۵
آن را که به صحرای علل تاختهاند
بی او، همه کارها بپرداختهاند
امروز، بهانهای درانداختهاند
فردا، همه آن بود که دی ساختهاند.
۶
در ششجهت آنچه گِردِ ما گستردند
در پنجْ حواس و چارْ طبع آوردند
بس گُرْسِنهاند و عالمی را خوردند
این هفت که در دوازده میگردند
۷
آنها که کهن بُوَند و آنها که نوند
هریک به مراد خویش، لَختی بدوند
این سفلهْ جهان، به کس نماند باقی
رفتند و رویم و دیگر آیند و روند.
۸
آرند یکی و دیگری بربایند
بر هیچکس این راز همی نگشایند
ما را ز قضا جز اینقَدَر ننمایند:
پیمانهی تویی، باد به تو میپیمایند.
۹
ز آوردن من، نبود گردون را سود
وز بُردن من، جاه و جمالش نفزود
وز هیچکسی نیز دو گوشم نشنود
کآوردن و بُردن من ازبهر چه بود؟
۱۰
ازجملهی رفتگان این راه دراز
بازآمدهای کو که به ما گوید راز
پس بر سر این دوراههی آز و نیاز
تا هیچ نمانی که نمیآیی باز.
۱۱
وقت سحر است، خیز ای مایه ناز
نرمک نرمک باده ده و رود نواز
کاینها که بهجایند، نپایند دراز
وآنها که شدند، کس نمیآید باز.
۱۲
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه، گویا و خموش
از دستهی هر کوزه برآورده خروش
صد کوزهگر و کوزه خر و کوزه فروش.
۱۳
در جُستن جام جم جهان پیمودم
روزی ننشستم و شبی نغنودم
ز استاد چو رازِ جام جم بشنودم
خود جام جهاننمای جم من بودم.
۱۴
چون نیست مقام ما درین دهر، مقیم
پس بی می و معشوق خطایی ست عظیم
تا کی ز قدیم و مُحدَث، اومیدم و بیم
چون من رفتم، جهان چه مُحدَث، چه قدیم!
۱۵
مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان
می خواه مروّق، ز طراز آمدگان
رفتند یکان یکان، فراز آمدگان
کس میندهد نشانِ بازآمدگان.
۱۶
رفتم که درین منزل بیداد بُدَن
در دست، نخواهد بهجز از باد بُدَن
آن را باید به مرگ من شاد بُدَن
کز دستِ اجل، تواند آزاد بُدَن.
۱۷
از دی که گذشت، هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده ست، فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن.
۱۸
ای آنکه نتیجهی چهار و هفتی
وز هفت و چهار، دائم اندر تفتی
مَی خور دائم که در ره آگفتی
این مایه ندانی که چو رفتی، رفتی!
۱۹
خوشباش که پختهاند سودای تو دی
فارغ شدهاند از تمنّای تو دی
قصّه چه کنم که بی تقاضای تو دی
دادند قرار کار فردای تو دی.
۲۰
بردار پیاله و سبوی ای دلجوی
فارغ بنشین تو بر لبِ سبزه و جوی
بس شخص عزیز را که چرخ بدخوی
صدبار پیاله کرد و صدبار سبوی.
دریچهی دوم. برخی رباعیهای دوستداشتنی که از خیّام نیستند
در همهی این سالها که در حوزهی رباعی مطالعه میکنم، آرزو داشتم که تکلیف چند رباعی دوستداشتنی را معلوم کنم و اگر از خیّام نیست، بدانم که واقعاً از کیست؟ این پرسش، همچنان بیپاسخ مانده و هیچ سرنخی، از آنها در متون کهن به دست نیامده است. اغلب این رباعیات در دورهی تیموری به نام خیّام شده است. عجالتاً هیچ منبع کهن و قابلاعتمادی نیست که این رباعیات را به خیّام ربط دهد. غیر از این، سبک رباعیات، تراشخوردگی و ظرافت زبانی و فُرم بیان بسیاری از آنها، به اشعار قرن هفتم و هشتم میمانَد.
ژرفای اندیشگانی، فُرم متعالی و قدرت اقناعی بالا، این رباعیات را در ویترین بهترینهای تاریخ رباعی خیّامانه قرار داده است.
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر، چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
***
چون عمر به سر رسد، چه بغداد و چه بلخ
پیمانه چو پُر شود، چه شیرین و چه تلخ
می نوش که بعد از من تو، ماه بسی
از سلخ به غرّه آید، از غرّه به سلخ
***
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در کشف علوم، شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبُردند برون
گفتند فسانهای و در خواب شدند
***
آن قصر که بر چرخ همیزد پهلو
بر درگه او شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش، فاختهای
بنشسته همیگفت که: کو کو کو کو
***
گردون کمری از تن فرسودهی ماست
جیحون اثری ز چشم پالودهی ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهودهی ماست
فردوس دری ز وقت آسودهی ماست
***
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله، کاندر بر عقل
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است
***
ایکاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پس صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه، امید بردمیدن بودی
***
این قافلهی عمر، عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی! غم فردای حریفان چه خوری
در ده قدح باده که شب میگذرد
***
ما لعبتکانیم و فلک لعبتباز
از روی حقیقتی، نه از روی مجاز
بازیچه همیکنیم بر نطع وجود
گردیم به صندوق عدم یکیک باز
دریچهی دوم برگرفتهای است از کانال تلگرامی آقای میرافضلی با نام «چهار خطی» |
ارسال نظرات